فرهنگ ، تاریخ ایران و جهان

مطالبی در سبک زندگی ، تاریخ ، فرهنگ و تمدن ایران و جهان

فرهنگ ، تاریخ ایران و جهان

مطالبی در سبک زندگی ، تاریخ ، فرهنگ و تمدن ایران و جهان

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب در آذر ۱۴۰۲ ثبت شده است

به‏ دیدنت‏ آمدم چون دوستت دارم‏

آیا موافقى با هم به شهر کوفه، به خانه حضرت على علیه السلام برویم؟

نگاه کن، آن پیرمرد کیست که آرام آرام به سوى این خانه مى‏آید.

او در حالى که از عصاى خود کمک مى‏ گیرد به خانه امام نزدیک مى‏شود.

آیا او را شناختى؟

او «حارث هَمْدانى» است که به دیدن امام خود مى ‏رود.

آیا موافقى همراه او باشیم؟

هنگامى که حضرت على علیه السلام، نگاهش به حارث مى‏ افتد که با این حالت بیمارى، به خدمت او آمده است از او سؤال مى‏کند:

حارث! چه چیزى باعث شد که تو به اینجا آمدى؟

حارث مى ‏گوید:

اى امیر مؤمنان! محبّت شما مرا به اینجا کشانده است.

امام مى‏ فرماید:

اى حارث، آیا مرا دوست دارى؟

حارث در جواب مى‏ گوید:

آرى، به خدا قسم من شما را دوست دارم.

من خیلى تعجّب مى‏ کنم که چرا حضرت على علیه السلام، این سؤال را از حارث مى ‏کند، معلوم است که حارث هَمْدانى، عشق اهل بیت علیهم السلام را به سینه دارد و گرنه با این شدت بیمارى به خانه آن حضرت نمى ‏آمد.

اما این سؤال امام، حکمتى دارد، خوب است کمى صبر کنیم.

امام چون جواب حارث را مى‏ شنود مى ‏فرماید:

اکنون که مرا دوست دارى، بدان که مرا در چند جا خواهى یافت:

- آن موقعى که بخواهى جان بدهى و لحظه مرگ تو فرا رسد، مرا نزد خود خواهى یافت و با دیدنم شادمان خواهى شد.

- مرا کنار حوض کوثر خواهى یافت که چگونه دوستان خود را سیراب مى ‏سازم، اى حارث، مرا آن روز خواهى دید و شادمان خواهى شد.

- روز قیامت مرا خواهى یافت در حالى که «پرچم حمد» را به دست گرفته ‏ام و همراه با رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم، از روى پل صراط عبور کرده و به سوى بهشت مى ‏رویم،

و تو آن لحظه نیز شادمان خواهى شد.

حارث همدانى با یک دنیا خوشحالى، خانه امام خویش را ترک کرد در حالى که یقین داشت که امام مهربان او، در لحظه جان دادن به سر بالین او خواهد آمد.

حضرت على علیه السلام هم به وعده خود وفا کرد و لحظه جان دادن حارث، او را تنها نگذاشت.[1][2]

 

 

 


[1] ( 1). عن الحارث الهمدانی قال:« دخلت على أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام فقال: ما جاء بک؟ فقلت: حبّی لک یا أمیر المؤمنین، فقال: یا حارث أتحبّنی؟ قلت: نعم واللَّه یا أمیر المؤمنین، قال: أما لو بلغت نفسک الحلقوم رأیتنی حیث تحبّ، ولو رأیتنی وأنا أذود الرجال عن الحوض ذود غریبة الإبل لرأیتنی حیث تحبّ، ولو رأیتنی وأنا مارّ على الصراط بلواء الحمد بین یدی رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم لرأیتنی حیث تحبّ»: کشف الغمّة ج 1381، بحار الأنوار ج 6 ص 181، ج 27 ص 157، الفصول المهمّة ج 1 ص 315.

عن الأصبغ بن نباتة قال:« دخل الحارث الهمدانی على أمیر المؤمنین علیّ علیه السلام فی نفر من الشیعة وکنت فیهم، فجعل الحارث یتّئد فی مشیته ویخبط الأرض بمِحجَنه، وکان مریضاً، فأقبل علیه أمیر المؤمنین علیه السلام، وکانت له منه منزلة فقال: کیف تجدک یا حارث؟ فقال: نال الدهر یا أمیر المؤمنین منّی ... وأبشّرک یا حارث لتعرفنی عند الممات، وعند الصراط، وعند الحوض، وعند المقاسمة، قال الحارث: وما المقاسمة؟ قال: مقاسمة النار، أقاسمها قسمة صحیحة، أقول: هذا ولیّی فاترکیه، وهذا عدوّی فخذیه ...»: الأمالی للمفید ص 3، الأمالی للطوسی ص 625، مدینة المعاجز ج 3 ص 116، بحار الأنوار ج 6 ص 178، ج 6 ص 120، خاتمة مستدرک الوسائل ج 2 ص 218، الغدیر ج 11 ص 222.

عن الحارث الأعور قال:« أتیت أمیر المؤمنین علیه السلام ذات لیلة، فقال: یا أعور، ما جاء بک؟ قال: فقلت یا أمیر المؤمنین، جاء بی واللَّه حبّک، قال: أما إنّی سأحدّثک لشکرها، أما إنّه لا یموت عبد یحبّنی فتخرج نفسه حتّى یرانی حیث یحبّ، ولا یموت عبد یبغضنی فتخرج نفسه حتّى یرانی حیث یکره ...»: اختیار معرفة الرجال ج 1 ص 299، بحار الأنوار ج 6 ص 192، الغدیر ج 11 ص 222، معجم رجال الحدیث ج 5 ص 173، ج 10 ص 211، قاموس الرجال ج 12 ص 46، أعیان الشیعة ج 4 ص 366.

[2] مهدى خدامیان آرانى، در آغوش خدا - قم، چاپ: 6، 1386.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۰۲ ، ۱۲:۱۱
محمد مهدی حبیبی

خودم بدون بدنم‏

بعضى مواقع خواب‏هایى مى ‏بینید که بعداً در زندگى ‏تان واقع مى‏شود، به آن خواب‏ها «رؤیاى صادقه» مى‏ گویند. با توجه به این نوع خواب‏ها از شما مى پرسم آیا در رؤیاى صادقه خودتان آن جایى بودید که الآن در بیدارى با آن روبه‏رو هستید و یادتان مى‏آید که قبلًا خوابِ همین‏جا را دیده ‏اید؟ آیا این‏طور نیست که قبلًا بدون‏ بدن به همین جا آمده بودید؟ اگر قبلًا این‏جا نیامده بودید چرا حالا کاملًا احساس مى‏ کنید قبلًا خودتان این‏جا آمده‏ اید؟ پس مى‏توان نتیجه گرفت شما بدون بدنتان خودتان هستید و قبل از این‏که بدنتان در این محل قرار بگیرد خودتان در این‏جا بوده ‏اید ولى بدنتان نبوده است، این‏ها نشان مى‏دهد که ما چه بدن داشته باشیم و چه بدن نداشته باشیم، خودمان، خودمان هستیم و بدن ما نقشى در حقیقت ما ندارد.

زیست‏ شناسان مى‏گویند: بدن انسان بعد از مدتى تماماً عوض مى ‏شود و سلول‏هاى جدیدى جایگزین سلول‏هاى قبلى مى‏ گردد ولى شما باز هم احساس مى‏ کنید که خودتان همان انسان قبلى هستید با این‏که بدنتان عوض شده است. پس بدن ما، خودِ ما نیست بلکه ابزار ماست. مثلًا شما از طریق چشم مى‏ بینید، ولى در خواب بدون چشم هم مى‏ بینید، پس اصلِ دیدن مربوط به روح است و اصل شنیدن و فکرکردن و غیره همه مربوط به روح است و این بدن ابزارى است براى این که ما آن را به حرکت درآوریم و از آن استفاده نماییم و به کمک بدن عبادت کنیم تا خودمان رشد کنیم و متعالى شویم.

مى‏ بینیم که مى ‏میریم‏

به این دلیل معتقدیم بدن ما ربطى به حقیقت ما ندارد که مثلًا وقتى دست و پاى ما قطع شد، احساس کمبود در حقیقت خودمان‏ نمى ‏کنیم و در همین رابطه مى ‏دانیم وقتى همه ‏ى بدنمان هم از روحمان جدا شد و مُردیم، مى‏ بینیم که بدنمان مُرد یعنى مى ‏بینیم که مى‏ میریم. پس بدن انسان مثل عصایى است در دست انسان، تا روح انسان به وسیله‏ ى بدن آن‏چه را اراده کرده، عملى کند.

به خودت توجه کن، مى ‏یابى که خودت غیر از تنت هستى. همین که شما به چیزى علم دارید و نسبت به آن عالِم هستید، نشان مى ‏دهد که شما غیر از آن چیزى هستید که به آن علم دارید. همان‏طور که شما به این دیوار علم دارید، ولى دیوار نیستید همین طور هم شما نسبت به بدنتان علم دارید پس خودتان غیر از بدنتان هستید.[1]

 

جوان و انتخاب بزرگ، ص: 48 و 50

 

 

 

 

 

 

 


[1] ( 1)- این موضوع در فلسفه تحت عنوان« مغایرت مُدرِک با مُدرَک» بحث مى‏شود و فلاسفه ثابت مى‏کنند چون در علم حصولى، ادراک‏کننده‏ى هرچیز غیر از آن چیزِ ادراک شده است و چون هرکس بدن خود را درک مى‏کند، پس خودِ انسان غیر از بدن اوست.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۰۲ ، ۱۱:۴۴
محمد مهدی حبیبی

حقیقت روح و ابزار بودن بدن‏

این سخن از مسلّمات است که «شناخت حقیقى زندگى در گرو معرفت به حقیقت روح است» و تا انسان حقیقت روح را نشناسد، ممکن نیست بتواند ادامه‏ى حیات روح را بعد از بدن یعنى در عالَم آخرت با بصیرت کامل بشناسد و به‏ همین جهت باز تأکید مى‏کنیم معرفت‏نفس کلید معرفت حق و شناخت آخرت است و تا نفس را نشناسیم، مرگ- که دریچه‏اى به عالم غیب است- به‏ عنوان یک مجهول و یک کابوسِ مبهم برایمان باقى خواهد ماند.

امام الموحّدین حضرت على (ع) مى‏فرمایند:

«عَجِبْتُ لِمَنْ یَنْشِدُ ضالَّتَهُ وَ قَدْ اضَلَّ نَفْسَهُ، فَلایَطْلُبُه»[1]

در شگفتم از کسى که به دنبال گمشده ‏اش‏ مى‏گردد تا بجوید، در حالى‏که خود را گم کرده ولى در جستجوى آن نیست.

این‏که ما خود را در حین خواب- بدون این بدن- بینا و شنوا مى‏یابیم، دلیل بر آن است که نفس ناطقه ‏ى انسان غیر از بدن او است و کلیه ‏ى ادراکات مربوط به نفس است.[2] علاوه بر این به عنوان برهان عقلى نیز مى‏ توان گفت که صِرف آن‏که هرکس بدن خود را ادراک مى‏ کند بهترین دلیل بر مغایرت نفس از بدن است؛ زیرا ادراک عبارت است از: «حضور مُدرَک نزد مُدرِک». مثلًا وقتى شما یک صندلى را احساس مى‏ کنید، در واقع شما صورتى از این صندلى را در نزد خود دارید و آن صورت را درک مى‏ کنید، در حالى‏که آن صورت، غیر از شما است- چون شما آن را درک مى‏کنید- حال ملاحظه کنید که نفسِ انسان، بدن و تمام حرکات و فعالیت‏هاى بدن را درک مى ‏کند و این دلیل است بر این که نفس، غیر از بدن و غیر از فعالیت‏هاى فیزیولوژیکى بدن است؛ یعنى نفس واقعیتى است جدا از بدن. چون همان‏طور که عرض شد «مدرِک، غیر از مدرَک است» و آن که درک مى‏کند همان نیست که درک مى‏شود.

سؤال: آیا با توجّه به این‏که نفس انسان حالات و قواى متکثّر دارد، مى‏توان گفت که نفس مجموعه‏ى این قوا و حالات است؟

جواب: خیر؛ زیرا در عین این‏که نفس داراى قواى مختلف، مثل شنوایى و بینایى است ولى ما همه‏ ى آن‏ها را به نفس خود نسبت مى ‏دهیم، یعنى مى‏ گوییم: «من دیدم» و «من شنیدم»؛ و در همه‏ى این مراحل خود نفس به‏عنوان یک موجود واحد در صحنه است.

انسان داراى نفس ناطقه‏اى است که کلیه‏ى قواى جسمانى و نیروهاى نفسانى، مثل نموّ و تغذیه و حس و حرکت، همه و همه شئون و پرتو همان نفس است و نفس ناطقه حقیقت جامعى مى‏ باشد که کلیه قواى آن در حیطه ‏ى وجودش قرار گرفته‏ اند و اوست که از نظر قدرتِ فکر و تعقّل، به‏نام قوّه‏ى عاقله و در مرتبه‏ى تخیل به‏نام قوّه‏ى خیال و در مرتبه ‏ى قوّه‏ ى بینایى بیننده، و در مرتبه ‏ى شنوایى، شنونده است؛ یعنى یک حقیقت است که در هر شرایط و موطنى بر اساس آن موطن، ظهور مى ‏کند و به ‏همین جهت هم شما مى‏گویید «من دیدم» یعنى بینایى را به خودتان نسبت مى‏دهید.

انسان؛ از تنگناى بدن تا فراخناى قرب الهى ؛ ص41

 


[1] ( 1)- تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص 233.

[2] ( 1)- به نکته دوم از کتاب« ده نکته از معرفت نفس» از همین مولف رجوع شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۰۲ ، ۰۹:۲۷
محمد مهدی حبیبی