فرهنگ ، تاریخ ایران و جهان

مطالبی در سبک زندگی ، تاریخ ، فرهنگ و تمدن ایران و جهان

فرهنگ ، تاریخ ایران و جهان

مطالبی در سبک زندگی ، تاریخ ، فرهنگ و تمدن ایران و جهان

طبقه بندی موضوعی

۱۳ مطلب با موضوع «تمدن ایران» ثبت شده است

ببست شنیدم هم در سنۀ خمسین و اربعمائه - \و این آزاد مرد مردى دبیر است و مقبول القول و بکار آمده و در استیفا آیتى - \گفت: بدان وقت که امیر سبکتگین، رضى اللّٰه عنه، بست بگرفت و بایتوزیان برافتادند، زعیمى بود به ناحیت جالقان، وى را احمد بوعمر گفتندى، مردى پیر و سدید و توانگر، امیر سبکتگین وى را بپسندید از جملۀ مردم آن ناحیت و بنواخت و بخود نزدیک کرد، و اعتمادش با وى بدان جایگاه بود که هر شبى مر او را بخواندى و تا دیرى نزدیک امیر بودى، و نیز با وى خلوتها کردى و شادى و غم و اسرار گفتى، و این پیر دوست پدر من بود، احمد بوناصر مستوفى، روزى با پدرم مى‌گفت - \و من حاضر بودم - \که امیر سبکتگین با من شبى حدیث مى‌کرد و احوال و اسرار [و] سرگذشتهاى خویش باز مى‌نمود، پس گفت؛ پیشتر از آنکه من به غزنین افتادم، یک روز برنشستم نزدیک نماز دیگر و به صحرا بیرون رفتم به بلخ و همان یک اسب داشتم و سخت تیزتگ و دونده بود، چنانکه هر صید که پیش آمدى، باز نرفتى. آهویى دیدم ماده و بچه با وى، اسب را برانگیختم و نیک نیرو کردم و بچه از مادر جدا ماند و غمى شد، بگرفتمش و بر زین نهادم و بازگشتم، و روز نزدیک نماز شام رسیده بود، چون لختى براندم، آوازى به گوش من آمد، باز نگریستم، مادر بچه بود که بر اثر من مى‌آمد و غریوى و خواهشکى مى‌کرد، اسب برگردانیدم به طمع آنکه مگر وى را نیز گرفته آید، و بتاختم، چون باد از پیش من برفت، بازگشتم، و دو سه بار همچنین مى‌افتاد و این بیچارگک مى‌آمد و مى‌نالید تا نزدیک شهر رسیدم، آن مادرش همچنان نالان نالان مى‌آمد دلم بسوخت و با خود گفتم؛ از این آهو بره چه خواهد آمد؟ بر اینمادر مهربان رحمت باید کرد. بچه را به صحرا انداختم، سوى مادر بدوید و غریو کردند و هر دو برفتند سوى دشت. و من به خانه رسیدم، شب تاریک شده بود و اسبم بى جو بمانده، سخت تنگ دل شدم و چون غمناک در وثاق بخفتم، بخواب دیدم پیرمردى را سخت فره‌مند که نزدیک من آمد و مرا مى‌گفت: «یا سبکتگین، بدانکه آن بخشایش که بر آن آهوى ماده کردى و آن بچگک بدو باز دادى و اسب خود را بى جو یله کردى، ما شهرى را که آن را غزنین گویند و زاولستان به تو و فرزندان تو بخشیدیم، و من رسول آفریدگارم،...» من بیدار شدم و قوى‌دل گشتم و همیشه از این خواب همى اندیشیدم و اینک بدین درجه رسیدم. و یقین دانم که ملک در خاندان و فرزندان من بماند تا آن مدت که ایزد، عز ذکره تقدیر کرده است. (بیهقی)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۰۳ ، ۱۴:۲۳
محمد مهدی حبیبی

قبیله عاد در سرزمین احقاف[1] بین یمن و عمان، روزگارى متمادى در زندگى سرشار از خوشى و نعمت به‌سرمى‌بردند. خدا نعمتهاى فراوان و برکات زیادى به آنان عطا کرده بود، این قوم در آنجا قناتها حفر کردند، زمین را زراعت و باغهایى ایجاد کردند و کاخهایى محکم بنا نمودند. یکى از نعمتهایى که این قوم از آن برخوردار بودند. اندامهایى نیرومند و هیکل‌هایى تنومند و مقاوم بود. خدا به این ملت نعمتهاى فراوانى عطا کرده بود که کمتر قومى از آن برخوردار بود، ولى این مردم به مبدأ آفرینش و بخشنده این نعمتها فکر نکردند تا او را بشناسند، و به جاى سپاس و حق‌شناسى خداى یگانه، تنها به این نتیجه رسیدند که بتهایى را انتخاب و آنها را معبود خویش قرار دهند. آنها در پیشگاه این خدایان تواضع مى‌کردند و صورتهاى خود را

به خاک مى‌ساییدند. هرگاه به نعمتى دست مى‌یافتند، براى شکرگزارى نزد همین بتها مى‌شتافتند و به هنگام گرفتارى و بیمارى از همین موجودات بى‌جان استمداد و کمک مى‌طلبیدند.

دیرى نپایید که سنگدلى و رذایل اخلاق نیز بر تیرگى بت‌پرستى آنها افزوده گشت، نیرومند ضعیف را ذلیل خود ساخت و بزرگ بر کوچک غضب کرد. خدا براى راهنمایى نیرومندان و حمایت از ضعیفان و زدودن تیرگى جهالت از روح مردم و پاکسازى نفوس و آگاهى قوم از حقایق جهان، اراده کرد پیغمبرى از میان آنان بر ایشان برانگیزد که با زبان آنان سخن بگوید، با روش آنان برایشان حرف بزند، آنان را به‌سوى خداى یگانه راهنمایى نماید و به آنان بفهماند که عبادت بتها سفیهانه است و این نیز نمونه‌اى از رحم و لطف الهى به بندگانش بود.

هود که از نظر شرافت خانوادگى و محاسن اخلاق و حلم و بردبارى در میان قوم خود ممتاز بود، براى رسالت از میان این قوم بت‌پرست برگزیده شد، تا امین رسالت و صاحب دعوت خدا باشد، شاید افکار گمراه آنان را به راه راست هدایت کند و فساد اخلاقى ایشان را برطرف سازد.

هود علیه السّلام به وظیفه خود قیام کرد و براى رسالت خویش مهیا گشت و همانند دیگر صاحبان دعوت و شریعت، خود را به سلاح بلاغت، حلم و سعۀ‌صدر و پشتکار مسلح کرد. هود با عزمى که کوهها را منهدم و حلمى که جاهلین نادان را شکست مى‌داد، به‌پاخاست و قیام کرد و به مخالفت با بتهایشان پرداخت و عبادتشان را[2]بى‌فایده و از روى جهل و نادانى دانست.

هود علیه السّلام به قوم خویش گفت: مردم! این سنگ‌هایى که تراشیده‌اید و آنها را عبادت مى‌کنید و به آن پناه مى‌برید چیست‌؟ ضرر و نفع این کار کدام است‌؟ این بتها که براى شما نفعى ندارند و فسادى را از شما برطرف نمى‌سازند، این کار شما علامت کوته‌فکرى و ضعف شأن و شخصیت و غفلت شما است. براى شما خدایى است یکتا و شایسته پرستش و پروردگارى است لایق بندگى و خضوع و او همان کسى است که شما را بوجود آورده و روزى داده است، اوست که شما را آفریده و روزى شما را ازاین جهان مى‌برد. اوست که در روى زمین به شما قدرت داده، زراعت شما را مى‌رویاند و به شما کالبدى نیرومند براى فعالیت روى زمین عطا کرده است و گوسفندان و حیوانات را به شما ارزانى داشته و از عزت و شوکت برخوردارتان ساخته. به این خدا ایمان آورید و هوشیار باشید که چشم از حق نپوشید و با خداى یکتا، عناد و دشمنى نورزید که در این صورت ممکن است همان عذاب نوح متوجه شما گردد، هنوز از سرگذشت قوم نوح و عذابى که متوجه آنان شد زمان زیادى نگذشته و شما آن را بخاطر دارید![3]

 

 


[1] سرزمین احقاف اکنون شنزارى لم یزرع و غیر قابل سکونت است.

[2] جادالمولی، محمد احمد، قصه‌های قرآن، صفحه: ۴۵، پژواک اندیشه، قم - ایران، 1380 ه.ش.

[3] جادالمولی، محمد احمد، قصه‌های قرآن، صفحه: ۴۶، پژواک اندیشه، قم - ایران، 1380 ه.ش.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۰۲ ، ۱۱:۳۴
محمد مهدی حبیبی

از میان روش‏هاى عام تربیتى مى‏توان به الگوسازى، عبرت ‏آموزى، موعظه، نصیحت، تشویق و تنبیه اشاره کرد.

الف) الگوسازى‏

تأثیرگذارى رفتار والدین و مربیان بر کودکان انکارناپذیر است؛ زیرا شخصیت کودکان در سال‏هاى نخست زندگى بر پایه الگوگیرى از والدین و مربیان ساخته و پرداخته مى‏شود. پس از دوره کودکى، افراد از دوستان، شخصیت‏هاى معروف اجتماعى، فرهنگى و هنرى الگو مى‏گیرند. ازاین‏رو، روش الگویى نافذترین و مؤثرترین روش تربیتى است و والدین و مربیان باید بکوشند با رفتار مطلوب و سازنده خود متربیان را خوب تربیت کنند.

ب) ایجاد بینش صحیح‏

محقق و فاضل اندیشمند، احمد نراقى بسیارى از رفتارهاى نابهنجار غیراخلاقى، غیردینى و وسوسه‏هاى شیطانى را ناشى از عدم بینش صحیح و کافى متربى از مسایل اعتقادى، فکرى، اخلاقى و رفتارها، انگیزه‏ها و عوارض آنها مى‏داند و معتقد است که با بینش و شناخت درست مى‏توان متربى را تربیت کرد و اخلاق وى را تصحیح نمود. محقق و فاضل نراقى براى ایجاد بینش صحیح در متربى توصیه مى‏کند که مربى به‏ امور زیر بپردازد:

* آگاه کردن متربى و واداشتن وى به اندیشیدن در آیات و احادیثى که در مدح و ذم صفات و رفتارها و نتایج آنها بیان شده است؛

* شناساندن فضایل و رذایل و حسن و قبح رفتارها تا جایى که متربى، درست را از نادرست، بد را از نیک و زشت را از زیبا تشخیص دهد؛

* بیان علت رفتارهاى ناخواسته متربى تا به درک درستى از آنچه انجام داده است برسد و در آینده از بروز چنین رفتارهاى ناخواسته‏اى پیشگیرى کند.[1]

ج) تقویت نفس‏

ضعف و زبونى نفس و احساس ناتوانى و اضطراب در خود، باعث رفتارهاى ضداخلاقى مى‏شود. ازاین‏رو تقویت نفس متربى بسیار مهم است. فاضل نراقى به مربیان توصیه مى‏کند براى تقویت نفس متربى، برنامه‏ریزى کنند و اراده وى را نیرومند سازند و قدرت تحکم وى را بالا برند تا با احساس عزت، صداقت و قدرت بتوانند در برابر محرک‏هاى ضداخلاقى و تربیتى مقاومت نماید و بدون هیچگونه ضعف و سستى به سوى اهداف عالى تربیتى گام بردارد.[2]

د) پیراستن و آراستن‏

محقق نراقى به این نکته تصریح دارد، انسانى که صفات مذموم و عملکردهاى ضداخلاقى دارد، نمى‏تواند به کمالات و فضایل آراسته گردد مگر آنکه از آن صفات پیراسته و رفتارش اصلاح شود.[3]

و) عبرت آموزى‏

عبرت‏ آموزى از قوانین و سنت‏هاى تکوینى آغاز مى‏شود و به آثار پیشینیان، یاد و خاطره و رخدادهاى مربوط به آنان منتهى مى‏ گردد.[4] عبرت‏ آموزى بیش از هر روش دیگرى در فرایند تربیت راهگشاست.

ه-) موعظه و نصیحت‏

روش موعظه از دیرباز مورد استفاده اولیا، مربیان و معلمان بوده است،[5] ولى در استفاده از این ابزار باید دقت زیادى داشت. موعظه و نصیحت زیاد نه تنها راهگشا نیست، بلکه گاهى نتایج عکس دارد.

ى) تشویق و تنبیه‏

تشویق و تنبیه از روش‏هاى اصلى در تعلیم و تربیت، است. با به کارگیرى این روش بین درستکار و بدکردار تفاوت گذاشته مى‏شود که این خود آثار بسیار مفیدى در جان و روح متربى دارد.[6]

والدین مى‏توانند با تهیه وسایل (مثل سجاده، تسبیح، قبله‏نما و ...)، تمرین رفتارهاى دینى، حضور در محافل مذهبى، ارتباط با افراد و خانواده‏هاى متدین، الگودهى مناسب به فرزندان و تشویق و تحسین فرزندان نسبت به انجام امور دینى، به تثبیت این رفتارها در فرزند خود کمک کنند.[7]

 

 

 


[1] ( 1). احمد نراقى، معراج السعادة، صص 129- 124.

[2] ( 2). ر. ک: جامع السعادة، ص 15.

[3] ( 3). همان، ص 10.

[4] ( 4). آراى دانشمندان مسلمان در تعلیم و تربیت و مبانى آن، ص 57.

[5] ( 1). همان، ص 59.

[6] ( 2). همان، ص 61.

[7] جمعى از پژوهشگران، فصلنامه تخصصى طهورا - قم، چاپ: اول.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۰۲ ، ۱۱:۳۱
محمد مهدی حبیبی

۷ - به گزارش هراکلاید (Herakleides) (۱) ساخت نیمکت‌هاى پوشال‌دار (۲) کشف ایرانیان است تا جاى نشستن و خوابیدن زیبا و راحت باشد. هنگامى که اردشیر (۳)تیماگراس (Timagoras) (۴)- و یا به گزارش دیگر انتیم (Entimos) - را که به سبب رشک بر ثمیستکل (۵) به نزد شاه بزرگ رفته بود، نواخت، به او یک چادر بسیار بزرگ و زیبا و یک نیمکت پوشال‌دار با پایه‌هاى نقره‌اى بخشید. همچنین براى او رواندازهاى گرانبهایى براى تزیین نیمکت‌ها فرستاد و کسى را هم فرستاد که نیمکت‌ها را با آن رواندازها تزیین کند، چون معتقد بود که این کار از دست یونانیان بر نمى‌آید. به هر روى، پادشاه تیماگراس را براى صرف ناشتایى نیز به جمع خانوادگى خود خواند و این افتخارى بود که نه پیش از او و نه پس از او نصیب هیچ یونانى دیگرى نشده بود، چون این افتخار، دانسته تنها براى نزدیکان پادشاه و بزرگان دربار در نظر گرفته شده بود و نه براى کسانى چون تیماگراس، هر چند او به خدمت شاه بزرگ در آمده بود و با احترام هم پذیرفته شده بود. چون هنگام صرف ناشتایى رسید، اردشیر دستور داد برخى چیزها را که ویژۀ پادشاه چیده بودند به میز تیماگراس ببرند. اردشیر در حالیکه پیش از آن براى آنتالکیداس (Antalkidas) (۶) تنها یک حلقۀ گل که آن را در روغن معطر خوابانده بودند فرستاد، ولى به تیماگراس بسیار چیزها بخشید و او را چنانکه رفت، به صرف ناشتایى به جمع خانوادگى نیز خواند. بدین سبب بزرگان ایرانى رنجیدند، چون با این کار از ارزش آن افتخار کاسته شده بود و دوباره جنگى با یونان نیز در پیش بود (؟). بارى، آنچه شاه بزرگ به تیماگراس بخشید اینها بود: یک نیمکت پوشال‌دار با پایه‌هاى نقره‌اى، یک رو انداز نفیس، یک چادر با نگاره‌هایى از گل‌ها و آسمان شب، یک صندلى بزرگ نقره‌کارى شده، یک چتر زراندود، بیست کاسۀ زرّین گوهرنشان و صد کاسۀ سیمین بزرگ، کوزه‌هاى سیمین شراب، صد کنیزک، صد بنده و شش هزار آلات زرّین گوناگون غیر از وسایلى که براى مصرف روزانه بکار مى‌رفت (دوم ۳۱، ص ۸۵).[1]

 

 


[1] آثنایوس‌ نوکراتیس. ایرانیات در کتاب بزم فرزانگان. مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، 1386، ص 10.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۰۲ ، ۱۲:۵۴
محمد مهدی حبیبی

(۱) وى در آغاز، به تسالیان، خویشاوندى کهنى را که آن‌ها را از هراکلس به هم پیوند مى‌داد یادآور شد.[1] این‌چنین پس از آنکه با سخنانى دل‌پذیر و وعده‌هایى بزرگ، دل آن‌ها را به دست آورد، ایشان را متقاعد ساخت به واسطه‌ى حکمى از اتحادیه‌ى تسالیان[2]، فرماندهى را که وى از پدرش به ارث برده بود، به وى واگذارند.

(۲) پس از آن، وى نظر مردمان همسایه را به سوى خویش جلب کرد و آنان را با خود هم‌داستان کرد. آنگاه به سوى ترموپیل پیش رفت و شوراى آمفیکتیون[3] را گرد هم آورد و آن‌ها را متقاعد ساخت تا به واسطه‌ى حکم شوراى مرکزى، سیادت یونان را به وى واگذار کنند.

(۳) در طى مبادلات سیاسى با مردمان آمبراسى، با رویى خوش فرستادگان آن‌ها را پذیرا شده و به آنان باوراند که اکنون زمان براى استقلال‌شان اندکى زود است و وى آن را با خلوص نیت به آن‌ها خواهد بخشید!

(۴) اما براى ترساندن آن‌هایى که از اطاعت سربازمى‌زدند پیشاپیش سپاه مقدونى، با سازوبرگى رعب‌انگیز، قدم در راه نهاد. با راه‌پیمایى شتابان به بئوسى

رسید و اردویش را مجاور کادمه برپاکرد و وحشت را در تب بپراکند.

(۵) حدود همین زمان، آتنیان با این خبر که شاه تا بئوسى پیش آمده است، دیگر او را همچون گذشته به دیده تحقیر نمى‌نگریستند. چابکى مرد جوان و نیرویى که در کارهایش نمایان مى‌شد، ترس بزرگى را، بر آن‌هایى که مخالف وى بودند، مستولى ساخت.

(۶) از این روى، آتنیان از سویى حکم کردند که دارایى‌هاى واقع در اطراف شهر را به داخل شهر انتقال داده و از باروهاى شهر با دقتى هرچه تمام‌تر پاسدارى کنند؛ از سوى دیگر، نمایندگانى را به سوى اسکندر گسیل داشتند تا از وى بخواهند آن‌ها را، از اینکه فرماندهى را بى‌درنگ به وى واگذار نکردند، مورد عفو و بخشش قرار دهد.

(۷) دموستن نیز عضوى از این فرستادگان بود، اما به جاى آن که همراه با دیگر نمایندگان نزد اسکندر برود به مجرد آنکه به سیترون[4] رسید با پاى پیاده به آتن بازگشت؛ خواه به خاطر سیاست ضد مقدونى گذشته‌اش ترسیده بود، خواه مى‌خواست در مقابل دیدگان پادشاه پارسیان، مورد سرزنش قرار نگیرد.

(۸) در واقع گفته مى‌شود که وى براى پیشبرد سیاستى ضد مقدونى، پول هنگفتى از پارسیان دریافت کرده بود.[5] در این‌باره مى‌گویند که اشین[6] نیز با نکوهش دموستن، به خاطر فساد، در سخنرانى‌اى اعلام کرد: «کنون، بى‌گمان، طلاى شاه، وام‌هاى او را پوشانده است؛ ولى این نیز بسنده نخواهد کرد، زیرا هرگز دارایى و ثروت، روح یک مفسد را خرسند نگردانیده است.»[7]

(۹) اسکندر با مهربانى به نمایندگان آتنى پاسخ گفت و این‌چنین، عموم را از وحشت بزرگى که سراسر وجودشان را فراگرفته بود، رهانید. از دیگر سوى، اسکندر به فرستادگان و نمایندگان دستور داد به کورنت بروند. وقتى اعضاى اصلى مجمع گرد آمدند، شاه براى آن‌ها، با واژگانى سنجیده، سخنرانى کرد و یونانیان را متقاعد ساخت تا حکم کنند «که اسکندر، سپهسالار کل قواى یونان با قدرت تام خواهد بود و اینکه جملگى، جنگ علیه پارسیان را، به خاطر جنایت‌هایى که در حق یونانیان روا داشتند و به موجب آن مجرم شناخته شده‌اند، پى خواهند گرفت.» شاه پس اینکه این منصب را به چنگ آورد از آنجا با سپاه به مقدونیه بازگشت. [8]

 

 


[1]  . ر. ک. به: ژوستن، ۱۱، ۳ (Duxuniversaegentiscreatusest.) ؛ یک خویشاوندى افسانه‌اى، تمنیدها و آلوئادها را به هم پیوند مى‌داد. ن. ک به:
M.Sordi,Lalegatessalafinoad Alessandro Magno(1958),pp.68-69.
از این روى، از ۳۵۶-۳۵۷ پ. م اینان از فیلیپ حمایت مى‌کردند (دیودور، ک ۱۶، ۱۴، ۱-۲)

[2]  . درباره‌ى روابط اسکندر با اتحادیه‌ى تسالى؛ ن. ک. به:
H.D.Westlake,Thessalyinthefourthcentury B.C.(1935),p.217-223;M.Sordi,op.cit.,pp.302-306 اسکندر مى‌بایست از آزردن تسالیان خوددارى مى‌کرد، زیرا اینان آن‌چنان به قوانین خویش پایبند بودند که در واقع شاهان مقدونى بر آن‌ها حکم‌فرمایى مى‌کردند. ر. ک به: پولیب (۴، ۷۶)

[3]  . Leconseildes Amphictyons

[4]  . Citheron

[5]  . تبانى میان دموستن و دربار شوش مسلم بوده است. ر. ک. به:
Eschine,contre Ctes.156-164-173-209-239-250-259;justin,11,3;
پلوتارک (Demosthene,20,4-5) به اسنادى اشاره مى‌کند که اسکندر در ارگ شوش پیدا کرد و براى این خطیب ناگوار بود. ن. ک. به:
G.L.Cawkwell,The Crowningof Demosthenes,class.Quat.,19(1969),pp.176-177

[6]  . (Eschine) ؛ خطیب آتنى (حدود ۳۹۰-۳۱۴ پ. م). وى رقیب دموستن بود.

[7]  . ر. ک. به: Eschine,contre Ctes.173

[8] دیودوروس‌ سیسیلی‌. ایران و شرق باستان در کتابخانه تاریخی. جامى، 1384، ص 623.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۰۲ ، ۱۲:۳۶
محمد مهدی حبیبی

(۱) از دیگر سوى، اسکندر پس از آگاهى از این که بسیارى از یونانیان تمایل به شورش دارند، بسیار نگران شد.

(۲) در واقع، چون دموستن[1] سیاستى ضد مقدونى را پیش مى‌برد، آتنیان از

خبر مرگ فیلیپ خرسند شده، دیگر نمى‌خواستند فرماندهى یونانیان را به مقدونیان واگذارند. آن‌ها با فرستادن مأموران مخفى براى آتال، پیمان سرى همکارى دوجانبه‌اى را با وى منعقد کردند و بسیارى از شهرهاى یونانى را برانگیختند تا خواستار آزادى خویش شوند.

(۳) از دیگر سوى، اتولى‌ها[2] به بازگشت تبعیدیان آکارنانى[3] که توسط فیلیپ تبعید شده بودند، حکم کردند. به تحریک آریستارک[4]، مردمان آمبراسى[5]، ساخلویى را که فیلیپ مستقر کرده بود، بیرون رانده و حکومتى دموکراتیک در شهر برپاکردند.

(۴) تباییان نیز چون آن‌ها، حکم به اخراج ساخلویى که کادمه را در اشغال خویش داشت، داده و تصمیم گرفتند فرماندهى یونانیان را به اسکندر نسپارند.

آرکادیان که تنها یونانیانى بودند که فرماندهى را به فیلیپ واگذار نکرده بودند، از اسکندر نیز اطاعت نکردند.

(۵) دیگر شهرهاى پلوپونز، نظیر آرگوسیان، الیدیان، لاسدمونیان و برخى مردمان دیگر، جملگى سوداى استقلال را در سر مى‌پروراندند. بسیارى از قبایلى که در آن سوى مرزهاى مقدونیه مى‌زیستند نیز سوداى شورش داشتند و در بین بربرهایى[6] که در این منطقه مى‌زیستند، آشوب و ناآرامى زیادى حکم‌فرما بود.

(۶) اما به رغم مشکلات بزرگ و تهدیدهاى جدى که پادشاهى با آن‌ها مواجه بود، اسکندر که در آن زمان جوانى بیش نبود، به رغم انتظار، امور عمومى را در اندک زمانى، هرچند که بسیار دشوار بودند، سروسامان داد. وى با برخى از آنان

وارد مذاکره شد و آنان را متقاعد کرد و این‌چنین، نظرشان را به سوى خویش جلب کرد و با پراکندن ترس و وحشت در میان برخى دیگر، آنان را به راه راست رهنمون کرد. سر آخر، برخى دیگر نیز از طریق نیروى قهریه، مطیع شده و تحت فرمان او درآمدند.[7]

 

 


[1] . (Demosthene) ؛ خطیب و سیاستمدار آتنى (۳۸۴-۳۲۲ پ. م)

[2] . (Etoliens) ؛ ساکنین اتولى (Etolie) که سرزمینى بود واقع در شمال خلیج کورنت.

[3] . Acarnanie

[4] . این آریستارک (Aristarque) شناخته نشده است.

[5] . درباره‌ى آمبراسى (Ambracie) ؛ ن. ک به:
N.G.L.Hammond,Epirus(1967),pp.135-149
شهر اهمیت راهبردى زیادى براى مقدونیان داشته است. درباره‌ى وضع سیاسى در یونان از زمان خرونه (Cheronee) ؛ ر. ک به:
C.Roebuck,Thesettlementsof Philip IIin338 B.C.,class.phil.43(1948),pp.73-92

[6] . منظور ایلیرى‌ها و ترى‌بال‌هاست. ر. ک به: آریان (۱، ۱، ۴)

[7] دیودوروس‌ سیسیلی‌. ایران و شرق باستان در کتابخانه تاریخی. جامى، 1384، ص 620.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۰۲ ، ۱۱:۳۵
محمد مهدی حبیبی

دیگرى از ناخدایان کشور طلا موسوم به اسمیعیل بن ابراهیم بن مرداس داماد اشکنین و معروف به اسمیعیلویه حکایت کرد که در یکى از مسافرت‌هاى کشور طلا نظر به حادثه‌اى که براى کشتى رخ داده بود کشتى را به طرف ساحل نزدیک لامرى راندم و براى توقف در آن مکان لنگر بزرگ کشتى را به دریا انداختم اما دیدم کشتى توقف نکرد و همچنان راه خود را مى‌پیمود، علت را ندانستم. به غواص کشتى گفتم طناب لنگر را گرفته به آب فرو رود و ببیند علت چیست، غواص همینکه خواست به آب فرو رود خرچنگ عظیمى را دید که در زیر آب لنگر کشتى را در چنگال خود گرفته و با آن بازى مى‌کند و کشتى را با خود مى‌برد. به مشاهدۀ این احوال ملوانان کشتى فریاد برآوردند و سنگ‌ها به دریا ریختند تا لنگر را از چنگ حیوان خلاص کرده به طرف دیگر دریا افکندند؛ وزن لنگر متجاوز از ششصد من بود.[1]

 

 


[1] رامهرمزی، بزرگ بن شهریار. مترجم محمد ملک زاده. ، عجایب هند، صفحه: ۶، 1348 ه.ش.، تهران - ایران، بنیاد فرهنگ ایران

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۰۲ ، ۱۱:۰۲
محمد مهدی حبیبی

سام فرزند نوح پس از پدرش بعبادت و طاعت خدا قیام نمود، و هنگامى که او صد و دو [ساله] بود پسرش "ارفخشد" متولد گشته بود. سپس سام رفت و کشتى را گشود و جسد آدم را برداشت و نهان از دو برادر و خویشانش آنرا فرود آورد، آنگاه دو برادر خود یافث و حام را خواست و به آن دو گفت: پدرم مرا وصیت کرده و بمن امر فرموده است که بدریا روم و زمین را بنگرم سپس بازگردم، پس بمانید تا نزد شما بازگردم و با زن و فرزندانم خوبى نمایید. دو برادرش گفتند: در پناه خدا برو تو خود مى‌دانى که زمین ویران است و از درندگان بر تو مى‌ترسیم. سام گفت: خدا فرشته‌اى از فرشتگان خود خواهد فرستاد، و خدا بخواهد از چیزى نمى‌ترسم. آنگاه سام پسرش لمک را خواست و باو و زنش "یاوزدق" گفت پسر خود "ملکیزدق" را با من همراه کنید که در راه همدم من باشد. پس هر دو او را بهمراهى با سام امر کردند. و سام به دو برادر و خویشان و فرزندان خود گفت: همه مى‌دانید که پدرمان نوح مرا وصى خود دانسته و بمن فرموده است که در کشتى را مهر کنم و نه خود داخل آن شوم و نه هیچکس از مردم، پس کسى از شما نزدیک کشتى نرود. سپس سام با فرزندزاده خود بیرون رفت و فرشته نیز همراه آن دو گردید و با آن دو مى‌رفت تا آنها را به جایى که باید جسد آدم را در آن مى‌نهادند رسانید. گویند که آنجا در مسجد منى نزد مناره بود و اهل کتاب آنرا در شام در زمین مقدس دانسته‌اند. پس زمین[148] باز شد و سام جسد را در آن نهاد آنگاه زمین بهم آمد. و سام به ملکیزدق بن لمک بن سام گفت: اینجا بنشین و خدا را نیک پرستش نما که خدا در هر روزى فرشته‌اى از فرشتگان را براى انس تو خواهد فرستاد. پس با او خدا حافظى کرد و بازگشت و نزد بستگان خود آمد.

پسرش لمک از ملکیزدق پرسید. گفت: در راه مرد و او را بخاک سپردم، پس پدر و مادرش بر او سوگوار شدند. سپس مرگ سام فرارسید و او بفرزند خود ارفخشد وصیت نمود. و روز پنجشنبه هفتم ایلول درگذشت و عمر او ششصد سال بود. [0]

 


[0] یعقوبی، احمد بن اسحاق. مترجم محمدابراهیم آیتی. ، ترجمه تاریخ یعقوبی، جلد: ۱، صفحه: ۱۵، 1371 ه.ش.، تهران - ایران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی

 


[147] - ل: ص ۱۴.

 


[148] - ل: زمینها.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۰۲ ، ۱۴:۳۳
محمد مهدی حبیبی

چون شاپور بن شاپور بن هرمز بن نرسى بن هرمز بن بهرام بن شاپور بن اردشیر ابن بابک به ملک بنشست، مردمان شاد شدند، و سیرت نیکو داشت و عدل کرد و مردمان با وى بیارامیدند. و آن عمّ او را اردشیر که او را از ملک بیرون کرده بودند او را مطیع شد. و پنج سال اندر ملک بود، پس یک روز نشسته بود به خیمه اندر، سپاه بر وى بشوریدند و خیمه بر سر وى فرود افگندند، چوب خیمه بر سرش آمد و بمرد، و بهرام بن شاپور به جاى او بنشست.[1]

 

 


[1] طبری، محمد بن جریر، تاریخنامه طبری / پیش از اسلام، جلد: ۱، صفحه: ۶۳۱، صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران. انتشارات سروش، تهران - ایران، 1378 ه.ش.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۰۲ ، ۱۴:۱۷
محمد مهدی حبیبی

بناها و ساختمان ها از دیر باز در فرهنگ و تمدن های مختلف نمود مدنیت بوده است و باید مورد مطالعه قرار گیرند که برخی از آنها در ذیل اشاراتی داریم.

ذکر خانه‌هاى معتبر رومیان قدیم

از جمله خانه‌هاى معتبر رومیان قدیم قبل از پیدایش مسیحى‌گرى خانه‌اى بود که بولایت مغرب در ماوراى قیروان و جزو دیار فرنگان در شهر قرطاجنه که همان تونس است بنام زهره با سنگهاى مرمر بنا شده بود خانه دوم در فرنک بود و بنزد ایشان اعتبار فراوان داشت خانه سوم بمقدونیه بود و استحکام ساختمان و حکایت آن در مقدونیه معروف است و ما اخبار آنرا با اخبار خانه‌هاى دیگر در کتابهاى سابق خویش آورده‌ایم و خداى تعالى بهتر داند.

ذکر خانه‌هاى معتبر سقلابیان

در دیار سقلاب نیز خانه‌هائى بود که احترام آن میکردند از جمله یک خانه در کوهى بود که فلاسفه گفته‌اند یکى از کوههاى بزرگ جهان است و چگونگى ساختمان خانه و ترتیب سنگهاى آن که رنگهاى گونه‌گون داشت و دریچه‌هائى که بالاى آن ساخته بودند و خورشید بر آن میتابید و جواهر و آثارى که در آنجا نهاده بودند و نقشهائى رسم کرده بودند که نشان حوادث آینده بود و پیش از وقوع از حوادث خبر میداد و صداهائى که از بالاى خانه بگوش میرسید و حالتى که هنگام شنیدن آن عارضشان میشد اخبار مفصل دارد خانه دیگرى نیز بود که یکى از ملوکشان بر جبل اسود بنا کرده بود که اطراف آن آبهاى شگفت‌انگیز بود با رنگ و مزه‌هاى مختلف که فوائد فراوان داشت و در آنجا بتى بزرگ بود بصورت پیر مردى که خم شده بود و عصائى بدست داشت و استخوان مردگان را در صندوق قبر بهم میزد و زیر پاى راست وى تصویر اقسام مورچه بود و زیر پاى دیگر صورت کلاغهاى سیاه و تصویرهاى شگفت‌آور از اقسام مردم حبش و زنگ بود. خانه دیگرى نیز بود و روى کوهى بود که خلیج دریا آنرا ببر گرفته بود و این خانه را با سنگ مرجان سرخ و سنگ زمرد سبز ساخته بودند و میان آن گنبد بزرگى بود که زیر آن بتى جاى داشت که اعضاى آن از چهار گونه جواهر از زمرد سبز و یاقوت سرخ و عقیق زرد و بلور سپید بود و سرش از طلاى سرخ بود در مقابل آن بت دیگرى از طلاى سرخ بود و در مقابل آن بت دیگرى بود بشکل کنیزى که گوئى قربان و بخور بدان پیشکش میکرد این خانه منسوب بیکى از حکماى ایشان بود که بروزگار قدیم میزیسته بود و ما خبر او را با حکایت‌ها که در سرزمین سقلاب داشت و تدابیر و نیرنگها که براى جذب قلوب و تسخیر نفوس سقلابیان که خوى وحشى و طبایع مختلف دارند بکار برده بود درکتابهاى سابق خویش آورده‌ایم و الله تعالى ولى التوفیق. (مسعودی، 1374)[1]

 


[1] مسعودی ع. ب. ح. (1374). مروج الذهب (ج 1، ص 597). شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۰۲ ، ۱۳:۰۳
محمد مهدی حبیبی