فرهنگ ، تاریخ ایران و جهان

مطالبی در سبک زندگی ، تاریخ ، فرهنگ و تمدن ایران و جهان

فرهنگ ، تاریخ ایران و جهان

مطالبی در سبک زندگی ، تاریخ ، فرهنگ و تمدن ایران و جهان

طبقه بندی موضوعی

۲۲ مطلب با موضوع «تفسیر» ثبت شده است

فَوَجَدٰا عَبْداً مِنْ عِبٰادِنٰا: موسى و رفیقش، بیکى از بندگان ما برخوردند که بر روى سنگى مشغول نماز بود. او بلیا بن ملکان معروف به خضر بود. علت اینکه او را خضر نامیده‌اند، این است که هر جا نماز مى‌خواند، سبز و خرم مى‌شد. در روایت است که روى بر پوستینى نشسته بود که از زیر آن سبزه‌ها رسته بودند. بروایتى دیگر بر حصیرى سبز نشسته بود. موسى به او سلام کرد و پاسخ شنید و او را بنام پیامبر بنى - اسرائیل مخاطب ساخت. موسى گفت:

- از کجا فهمیدى که من کیستم‌؟ کى بتو گفت: که من پیامبر هستم‌؟ در بارۀ این «عبد» اختلاف شده است. برخى گویند: فرشته‌اى بود که موسى مأموریت یافت علوم باطنى را از وى فرا بگیرد. بیشتر مفسرین معتقدند که او بشر بوده است. جبائى و دیگران گویند: او پیامبر بوده، زیرا جایز نیست که پیامبر از غیر پیامبر، پیروى کند و از او چیزى بیاموزد. در این صورت از قدر او کاسته مى‌شود. ابن اخشید تجویز مى‌کرد که پیامبر نباشد، بلکه بندۀ صالحى باشد که علوم باطنى نزد او بودیعت گذاشته شده است. این مطلب صحیح نیست. پرسش:

آیا ممکن است که در زمان موسى پیامبرى داناتر از وى باشد؟ پاسخ:

ممکن است خضر از بعضى جهات، عالمتر از موسى باشد و موسى تنها از همان - جهت، محتاج به شاگردى او باشد و الا موسى از جهات دیگر عالمتر از وى بوده است.

آتَیْنٰاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنٰا وَ عَلَّمْنٰاهُ مِنْ لَدُنّٰا عِلْماً: او بنده‌اى بود که ما او را نبوت - و بقولى طول حیات - بخشیده و از علم غیب او را تعلیم داده بودیم. این معنى از ابن عباس است. امام صادق مى‌فرماید: او را علمى بود که در الواح تورات، براى موسى نوشته نشده بود. موسى گمان مى‌کرد همۀ چیزهایى که مورد احتیاج اوست در تابوت او هست و همۀ علوم در الواح تورات نوشته شده است.

قٰالَ لَهُ مُوسىٰ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلىٰ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمّٰا عُلِّمْتَ رُشْداً: موسى به او گفت: آیا از تو پیروى کنم تا مرا دانشى بیاموزى که موجب رشد و پرورش باشد؟ قتاده گوید: اگر کسى از لحاظ علمى بمرتبۀ بى‌نیازى مى‌رسید، حتماً همراز و همسخن خداوند، موسى، به این مرتبه نائل مى‌شد. لکن موسى با این پیشنهاد، خضر را مورد تعظیم قرار داده، زیرا راضى شد که از وى متابعت کند و از علوم او فرا بگیرد. رشد، عبارت است از علوم دینى که انسان را بسوى حق ارشاد کند. برخى گفته‌اند: علم به - آن الطاف دینى (طبرسی) است که بر مردم مخفى هستند.

قٰالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً: مرد عالم، در جواب موسى گفت: ترا صبر و طاقت پیروى و تعلیم از من نیست. یعنى چنین صبرى بر تو دشوار است، علت این است که موسى بظاهر امور نگاه مى‌کرد و خضر به باطن امور، از اینرو براى موسى صبر کردن دشوارى داشت.

وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلىٰ مٰا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً: چگونه در برابر کارى که بر حسب ظاهر، پیش تو ناپسند است، صبر خواهى کرد؟! حال آنکه از باطن و حقیقت آن بى‌خبر هستى. از این جمله بر مى‌آید که مقصود اثبات بى‌صبرى موسى بطور مطلق نیست. بلکه مقصود این است که چون از باطن کارهاى خضر بى‌خبر است، صبر نمى‌کند.

قٰالَ سَتَجِدُنِی إِنْ شٰاءَ اللّٰهُ صٰابِراً وَ لاٰ أَعْصِی لَکَ أَمْراً: موسى در پاسخ وى گفت: بخواست خدا، خواهى دید که صبر مى‌کنم و در برابر دستور تو به مخالفت نمى‌پردازم.

زجاج گوید: از اینکه موسى براى طلب علم، بتکاپو پرداخت، بر مى‌آید که هیچکس نباید از طلب علم خوددارى کند، اگر چه پیامبر باشد و بحد اعلاى دانش، رسیده باشد و همچنین احدى نباید از تواضع در مقابل کسى که عالمتر است، خوددارى کند. موسى صبر خود را به مشیت خداوند، مشروط ساخت، زیرا ظاهراً فکر مى‌کرد که صبر خواهد کرد و در عین حال احتمال مى‌داد که نتواند صبر کند، از اینرو صبر خود را مشروط به مشیت خدا کرد تا اگر نتوانست صبر کند، دروغ نگفته باشد. (طبرسی)[1]

قٰالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلاٰ تَسْئَلْنِی عَنْ شَیْ‌ءٍ حَتّٰى أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً:

خضر گفت: اگر از من متابعت مى‌کنى، از کارهایى که انجام مى‌دهم و بنظر تو ناپسند است، سؤال نکن، تا خودم تفسیر آن را براى تو بگویم.

فَانْطَلَقٰا حَتّٰى إِذٰا رَکِبٰا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَهٰا: سپس از کنار دریا براه افتادند، تا اینکه براى گذشتن از دریا خواستند سوار یک کشتى شوند. صاحب کشتى که خضر را مى‌شناخت، آنها را سوار کرد. هنگامى که سوار شدند، خضر کشتى را سوراخ کرد و آب داخل کشتى شد. برخى گفته‌اند: دو تا از تخته‌هاى کشتى را بیرون آورد و موسى بوسیلۀ لباسش سوراخ کشتى را بست.

قٰالَ أَ خَرَقْتَهٰا لِتُغْرِقَ أَهْلَهٰا: و از روى انکار و مخالفت، به خضر گفت: آیا کشتى را سوراخ کردى که سرنشینان آن را غرق کنى‌؟ اینکه مى‌گوید: سرنشینان را و نمى‌گوید: ما را، بخاطر مهربانیى است که پیامبران نسبت بمردم دارند. سپس به او گفت:

لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً: کارى بس زشت، انجام دادى! قٰالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً: خضر گفت: آیا هنگامى که مى‌خواستى از من متابعت کنى، بتو نگفتم که نمى‌توانى در مقابل کارهاى من صبر کنى‌؟ موسى بیاد شرط خود افتاد! قٰالَ لاٰ تُؤٰاخِذْنِی بِمٰا نَسِیتُ‌: از اینرو پوزش خواست و گفت: غافل شدم و یادم رفت که باید خاموش باشم و زبان به اعتراض نگشایم. برخى در اینجا نسیان را به معناى غفلت و فراموشى نگرفته‌اند، بلکه به معناى ترک دانسته‌اند. در این صورت، یعنى از اینکه سفارش ترا ترک کردم، مرا مورد مؤاخذه قرار مده.

وَ لاٰ تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْراً: و نسبت بمن سختگیر نباش و با من مدارا کن که تحمل و پذیرش کارهاى تو براى من دشوار است.

فَانْطَلَقٰا حَتّٰى إِذٰا لَقِیٰا غُلاٰماً فَقَتَلَهُ‌: آن گاه از کشتى خارج شدند و براه افتادند. علت اینکه فقط از موسى و خضر گفتگو مى‌کند و نام همسفر موسى را نمى‌برد، این است که وى تابع موسى است. یا اینکه ممکن است از آنها دنبال مانده باشد و همین احتمال بهتر است. در بین راه به پسر بچه‌اى که با بچه‌ها مشغول بازى بود، برخوردند. خضر کاردى کشید و پسر بچه را کشت. این پسر بچه، از همۀ بچه‌هاى دیگر، زیباتر بود. اصم گوید: جوانى بود، گاهى در ادبیات عرب، به مرد «غلام» گفته شده است. شاعر گوید:

 

شفاها من الداء العضال الذى بها

غلام اذا هز القناة سقاها

یعنى: مردى که با حرکت دادن نیزه، او را سیرآب کرد، از بیمارى سخت (طبرسی) نجاتش داد.

قٰالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ‌: موسى گفت: چرا شخص بى‌گناهى را که مرتکب قتل نشده بود بقتل رساندى‌؟! ابو عمرو بن علا گوید: «زاکیة» کسى است که گناهى نکرده و «زکیه» کسى است که از گناه توبه کرده است. تغلب گوید: معناى «زکیه» مبالغه‌آمیزتر از «زاکیه» است. برخى گفته‌اند: «زاکیه» در بدن و «زکیه» در دین است.

لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً: با این قتلى که مرتکب شدى، کارى کردى که از نظر شرع ناپسند است! موسى چنان تحت تأثیر قتل پسر بچه قرار گرفته بود که بى‌اختیار زبان به اعتراض و انتقاد گشود.

قٰالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً: خضر گفت: آیا نگفتم که نمى‌توانى همراه من باشى و صبر کنى‌؟! این جمله را خضر باز تکرار مى‌کند، تا او را متذکر سازد که طبق قرار نخست، باید هم چنان خاموش و تماشاگر صحنه باشد! (طبرسی)[2]

 

 


[1] طبرسی فضل بن حسن. ترجمه تفسیر مجمع البیان. ج 15، فراهانی، ص 104.

[2] طبرسی فضل بن حسن. ترجمه تفسیر مجمع البیان. ج 15، فراهانی، ص 106.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۴:۳۲
محمد مهدی حبیبی

الف) حسن خلق‏

اخلاق نیکو و پسندیده از ممتازترین صفاتى است که والدین در امر تربیت باید بدان متصف گردند؛ چراکه سرشت و طبیعت کودک آنچنان پاک و معصوم است که نیازى به اجبار و تحمیل از جانب مربى (والدین) ندارد. نیکویى اخلاق در امر تعلیم و تربیت باعث مى‏شود که کودک جذب والدین شده و سخنان آنان را با جان و دل گوش دهد و بپذیرد: «وقل لعبادی یقولوا التی هی احسن؛[1] به بندگان من بگو که با یکدیگر به بهترین وجه سخن بگویند».

پیامبر اکرم (ص) مى‏فرماید: «انما بعثت لاتمم حسن الاخلاق‏؛[2] من فقط مبعوث شدم تا اخلاق نیکو را تکمیل کنم»؛ و «اکمل المؤمنین ایمانا احسنهم خلقا؛[3] مؤمنانى که‏ اخلاقشان نیکو باشد، ایمانشان کامل‏تر است».

ب) تواضع و فروتنى‏

«واخفض جناحک للمومنین‏؛[4] در برابر مؤمنان فروتن باش»؛ «ولاتمش فی الارض مرحا؛[5] و به خودپسندى بر زمین راه مرو».

یکى از صفات برجسته مربى تواضع و فروتنى اوست. تواضع صفتى است میان تکبر و ذلت؛ والدین نباید خود را بزرگ شمرده و بر فرزندان فخرفروشى کنند یا آنچنان خود را کوچک و حقیر شمرده که نفس خود را ذلیل سازند. رفتار و گفتار والدین باید در ضمن حفظ عزت نفس، فروتنى آنها را نشان دهد. تواضع نه تنها بر احترام و عزت نفس والدین نزد فرزندان مى‏افزاید، بلکه این صفت ارزنده را نیز به آنان مى‏آموزد.[6]

با رعایت این اصل والا والدین مى‏توانند تمام مفاهیم اخلاقى و تربیتى را در فطرت و وجدان پاک نوجوان نهادینه نمایند به طورى که جایى براى فراموشى و نسیان آن نباشد. فروتنى در مقابل فرزندان، آنان را به انسانى که زمینه فراگیرى هر چیزى را خواهند داشت، تبدیل مى‏کند و چه چیزى مى‏تواند بالاتر از تربیت دینى باشد؟

ج) برخورد با چهره گشاده‏

چهره گشاده و با تبسم، قلب و دل هر انسان سختى را نرم مى‏کند. والدین هوشیار تحت هیچ شرایطى از عملکرد فرزندشان چهره در هم نمى‏کشند، مگر در مواردى اندک: «واذا جاءک الذین یومنون بایاتنا فقل سلام علیکم‏؛[7] و چون ایمان آوردند به آیات نزد تو آمدند، بگو سلام برشما».

امام على (ع) مى‏فرماید: «البشاشه حباله الموده‏؛[8] گشاده‏رویى رشته دوستى است»؛ و در جایى دیگر فرموده است: «البشاشه فخ الموده‏؛[9] خوشرویى دام دوستى است».

د) نرمى و لطافت در گفتار

خداوند در قرآن کریم مى‏فرماید: «وَقُولُوا للِنّاسِ حُسنَا؛[10] و با مردم به نیکى سخن بگویید». رسول خدا (ص) در این‏باره مى‏فرماید: «لینوا لمن تعلمون و لمن تتعلمون منه‏؛[11] نسبت به‏ شاگرد و استاد خود نرم‏خو باشید».

ه-) صبر و بردبارى‏

روشن است که پیشه کردن صبر و بردبارى، اساس تعلیم و تربیت دینى است: «واصبِر عَلی ما یَقُولُونَ واهجُرهُم هَجراً جَمیلًا؛[12] و بر آنچه مى‏گویند، صبر کن و به وجهى پسندیده از ایشان دورى جوى»؛ «فَاصبِر عَلی ما یَقُولُونَ وسَبِّح بِحَمدِ رَبِّکَ‏؛[13] و بر آنچه مى‏گویند پایدارى کن و در ستایش بر پروردگارت تسبیح گوى».

و) خوب شنیدن‏

والدین شایسته، به سخنان کودکان خوب گوش مى‏دهند و هرگز سخنان آنان را قطع نمى‏کنند؛ زیرا بهترین زمان براى برقرارى ارتباطى سالم با کودک زمانى است که وى صحبت مى‏کند: «فبشِّر عبادالّذین یستمعون القول فیتبّعون احسَنه؛[14] بندگانم را بشارت ده، آنان که به سخن گوش فرا مى‏دهند و بهترین آنان را انتخاب مى‏کنند».

ط) محبت و برخورد صریح و قاطعانه‏

بهترین نوع رابطه، رابطه‏اى است که بر اساس محبت شکل گیرید. خداوند در قرآن سخن خویش را با محبت و ابراز آن آغاز نموده است: «بسم الله الرحمن الرحیم».

زبان ارتباطى با انسان‏ها به ویژه کودکان، زبان محبت است. هنگامى که والدین با تمام وجود به فرزندان خویش محبت مى‏ورزند، به این معناست که سخنان او را با جان و دل مى‏شنوند و این امر موجب اعتماد و حرف شنوى کودک از والدین مى‏شود.[15]

محبت ضرورى‏ترین اصل در تربیت اسلامى است و روایات زیادى بر این اصل تأکید دارد. در روایتى از پیامبر اکرم (ص) نقل شده است: «فرزندان خود را ببوسید که براى هر بوسه درجه‏اى از بهشت به شما خواهند داد»[16] و نیز در پاره‏اى از روایات آمده است: «نگاه مهرانگیز پدر و مادر به فرزند عبادت است».[17][18]

 

 

 


[1] ( 3). اسراء: 53

[2] ( 4). علاءالدین على متقى و ابن حسام الدین هندى، کنزل العمال فى السنن الاقوال والافعال، ح 5218.

[3] ( 5). بحارالانوار، ج 71، ص 389.

[4] ( 1). حجر: 88

[5] ( 2). لقمان: 18

[6] ( 3). آراء دانشمندان مسلمان تعلیم و تربیت و مبانى آن، ج 2، صص 65- 64[ با اندکى تغییر].

[7] ( 4). انعام: 54

[8] ( 5). بحارالانوار، ج 69، ص 409.

[9] ( 6). همان، ج 78، ص 39.

[10] ( 7). بقره: 83

[11] ( 8). زین الدین احمد العاملى( الشهید الثانى)، منیة المرید، ص 9.

[12] ( 1). مزمل: 10

[13] ( 2). ق: 39

[14] ( 3). زمر: 17 و 18

[15] ( 4). تربیت فرزند، ج 1، ص 88.

[16] ( 5). مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج 15، ص 107.

[17] ( 6). حسن بن فضل طبرسى، مکارم الاخلاق، ص 231.

[18] جمعى از پژوهشگران، فصلنامه تخصصى طهورا - قم، چاپ: اول.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۰۲ ، ۱۱:۲۹
محمد مهدی حبیبی

حقیقت روح و ابزار بودن بدن‏

این سخن از مسلّمات است که «شناخت حقیقى زندگى در گرو معرفت به حقیقت روح است» و تا انسان حقیقت روح را نشناسد، ممکن نیست بتواند ادامه‏ى حیات روح را بعد از بدن یعنى در عالَم آخرت با بصیرت کامل بشناسد و به‏ همین جهت باز تأکید مى‏کنیم معرفت‏نفس کلید معرفت حق و شناخت آخرت است و تا نفس را نشناسیم، مرگ- که دریچه‏اى به عالم غیب است- به‏ عنوان یک مجهول و یک کابوسِ مبهم برایمان باقى خواهد ماند.

امام الموحّدین حضرت على (ع) مى‏فرمایند:

«عَجِبْتُ لِمَنْ یَنْشِدُ ضالَّتَهُ وَ قَدْ اضَلَّ نَفْسَهُ، فَلایَطْلُبُه»[1]

در شگفتم از کسى که به دنبال گمشده ‏اش‏ مى‏گردد تا بجوید، در حالى‏که خود را گم کرده ولى در جستجوى آن نیست.

این‏که ما خود را در حین خواب- بدون این بدن- بینا و شنوا مى‏یابیم، دلیل بر آن است که نفس ناطقه ‏ى انسان غیر از بدن او است و کلیه ‏ى ادراکات مربوط به نفس است.[2] علاوه بر این به عنوان برهان عقلى نیز مى‏ توان گفت که صِرف آن‏که هرکس بدن خود را ادراک مى‏ کند بهترین دلیل بر مغایرت نفس از بدن است؛ زیرا ادراک عبارت است از: «حضور مُدرَک نزد مُدرِک». مثلًا وقتى شما یک صندلى را احساس مى‏ کنید، در واقع شما صورتى از این صندلى را در نزد خود دارید و آن صورت را درک مى‏ کنید، در حالى‏که آن صورت، غیر از شما است- چون شما آن را درک مى‏کنید- حال ملاحظه کنید که نفسِ انسان، بدن و تمام حرکات و فعالیت‏هاى بدن را درک مى ‏کند و این دلیل است بر این که نفس، غیر از بدن و غیر از فعالیت‏هاى فیزیولوژیکى بدن است؛ یعنى نفس واقعیتى است جدا از بدن. چون همان‏طور که عرض شد «مدرِک، غیر از مدرَک است» و آن که درک مى‏کند همان نیست که درک مى‏شود.

سؤال: آیا با توجّه به این‏که نفس انسان حالات و قواى متکثّر دارد، مى‏توان گفت که نفس مجموعه‏ى این قوا و حالات است؟

جواب: خیر؛ زیرا در عین این‏که نفس داراى قواى مختلف، مثل شنوایى و بینایى است ولى ما همه‏ ى آن‏ها را به نفس خود نسبت مى ‏دهیم، یعنى مى‏ گوییم: «من دیدم» و «من شنیدم»؛ و در همه‏ى این مراحل خود نفس به‏عنوان یک موجود واحد در صحنه است.

انسان داراى نفس ناطقه‏اى است که کلیه‏ى قواى جسمانى و نیروهاى نفسانى، مثل نموّ و تغذیه و حس و حرکت، همه و همه شئون و پرتو همان نفس است و نفس ناطقه حقیقت جامعى مى‏ باشد که کلیه قواى آن در حیطه ‏ى وجودش قرار گرفته‏ اند و اوست که از نظر قدرتِ فکر و تعقّل، به‏نام قوّه‏ى عاقله و در مرتبه‏ى تخیل به‏نام قوّه‏ى خیال و در مرتبه ‏ى قوّه‏ ى بینایى بیننده، و در مرتبه ‏ى شنوایى، شنونده است؛ یعنى یک حقیقت است که در هر شرایط و موطنى بر اساس آن موطن، ظهور مى ‏کند و به ‏همین جهت هم شما مى‏گویید «من دیدم» یعنى بینایى را به خودتان نسبت مى‏دهید.

انسان؛ از تنگناى بدن تا فراخناى قرب الهى ؛ ص41

 


[1] ( 1)- تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص 233.

[2] ( 1)- به نکته دوم از کتاب« ده نکته از معرفت نفس» از همین مولف رجوع شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۰۲ ، ۰۹:۲۷
محمد مهدی حبیبی

 


همان طور که قبلاً توضیح داده شد، بیمارى ختم و بیمارى طبع یکى است و به همین جهت در روایت ختم به طبع تفسیر شده است و این دو کلمه هر دو به «مهر شدن قلب» ترجمه مى‌شوند.

بنا بر این، بیمارى ختم مانند بیمارى طبع، عبارت است از پیدایش حالت و طبیعت خاصى در اندیشه و روان انسان که مانع شناخت‌هاى عقلى و قلبى است.

البته از هر یک از این دو تعبیر نکتۀ ویژه‌اى را مى‌توان استنباط کرد:

نکته‌اى که در تعبیر طبع وجود دارد این است که این بیمارى سبب مى‌شود طبیعت اولیۀ انسان تغییر کند و ناشایستگى به صورت طبیعت ثانوى او در آید.

و نکته‌اى که در تعبیر ختم به نظر مى‌رسد این است که بیمارى اندیشه و روان، در اوج شدت، سبب مى‌شود که با تغییر طبیعتِ نخستین انسان، کار او در این جهان پایان یابد و پروندۀ تبهکارى‌اش مختومه و هلاکتش قطعى گردد:

«خَتَمَ اللّٰهُ عَلىٰ قُلُوبِهِمْ وَ عَلىٰ سَمْعِهِمْ وَ عَلىٰ أَبْصٰارِهِمْ غِشٰاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِیمٌ‌.[1]

خداوند بر دل‌ها و گوش‌هاى آنان مهر نهاده است و بر چشم‌هایشان پرده‌اى افتاده و براى آنان عذابى دردناک است».

و اما این که چرا و چگونه انسان مبتلا به بیمارى ختم مى‌شود، پاسخ این سؤال را باید در سورۀ جاثیه جویا شد:

«أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوٰاهُ وَ أَضَلَّهُ اللّٰهُ عَلىٰ عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلىٰ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلىٰ بَصَرِهِ غِشٰاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللّٰهِ أَ فَلاٰ تَذَکَّرُونَ‌.[2]

آیا دیدى آن کس را که هوس خود را خداى خود گرفته است و خداوند او را براساس علم گمراه نموده و بر گوش و قلبش مهر نهاده و بر دیده‌اش مانعى قرار داده است‌؟ چه کسى بعد از خدا او را هدایت مى‌کند؟ آیا هشیار نمى‌شوید؟».

یعنى هواپرستى سبب مى‌شود که انسان هوسران به تدریج به بیمارى ختم مبتلا شود و در این صورت گوش عقل و دل او مهر و موم مى‌شود و دیدۀ بصیرت وى کور مى‌گردد. و هنگامى که خداوند راه‌هاى شناخت عقلى و قلبى را بر انسان مسدود کرد، دیگر هیچ کس نمى‌تواند او را هدایت و راهنمایى کند.[3]

 

[1]  . بقره: آیۀ ۷.

[2]  . جاثیه: آیۀ ۲۳.

[3] محمدی ری‌شهری، محمد، مبانی شناخت، صفحه: ۳۵۲، مؤسسه علمی فرهنگی دار الحدیث. سازمان چاپ و نشر، قم - ایران، 1388 ه.ش.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۰۲ ، ۱۴:۱۲
محمد مهدی حبیبی

انسان سراسر احتیاج و نیاز است و هر موجودى که لباس خلقت بر تن کرده محتاج است و تنها خداوند غنى و ستوده است که در قرآن مى فرماید: یا ایُّهَا النّاسُ انتُمُ الفُقَراءَ الَى اللهِ وَ اللهُ هُوَ الغَنِىّ الحَمید، اى مردم شما همگى به خدا محتاج هستید و خداوند بى نیاز و ستوده است‏[1] پس نیازها و احتیاجات را فقط خدا مى تواند برطرف سازد ولى گاهى عملکردهاى نادرست انسان، او را از تشخیص درست محروم مى سازد که به همانند خودش دست نیاز باز مى کند، و از کسى که مانند خودش فقیر و محتاج و ندار است مى خواهد فقر و نیازش را برطرف کند و این نهایت خوارى و ذلّت است که ناسپاسى ها و گناهان برایش ایجاد مى کنند امام سجاد (ع) مى گوید:

... کَیفَ یُسَألُ مُحتَاجٌ مَحتَاجَاً، وَ انّى یَرغَبُ مُعدِمٌ الَى مُعدِم ...،[2]

چگونه محتاج از محتاج چیزى مى‏خواهد؟ و چطور ندار به ندارى مثل خودش روى مى آورد؟ چون این کار عاقلانه نیست پس در این میان باید مشکل گشا را پیدا کرد و آن، چنگ زدن به حبل خداست یعنى به کسانى که رشته دلشان به خدا وصل است باید به آنها اعتصام نمود و آنها همان چهارده معصوم (ع) هستند که قرآن بر همه دستور مى دهد. واعتَصِموُا بَحَبلَ اللهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقوُا، همگى به ریسمان الهى چنگ بزنید و پراکنده نشوید.[3]

پیرمردى از میان جمعیت برخواست عرض کرد یا رسول الله، حبل الله کیست و یا چیست؟ پیامبر (ص) دست وى را بر شانه حضرت على (ع) گذاشت و فرمود این حبل خداست به او چنگ بزنید، دست حضرت امیرالمؤمنین (ع) را گرفت و عرض کرد شاهد باش که من بتو اعتصام کردم بعد از مجلس خارج شد پیامبر (ص) فرمود: اگر دوست دارید مردى از اهل بهشت را در دنیا ببینید به این مرد نگاه کنید رهبر منافقین به دنبالش افتاد و گفت عمو مرا دعا کن، پیرمرد گفت چرا من؟ گفت پیامبر (ص) فرمود تو اهل بهشتى، گفت بیچاره من به امیرالمؤمنین چنگ زدم بهشتى شدم، تو چرا از ایشان نخواستى و به دنبال من آمده اى؟ او اصرار کرد، پیرمرد گفت خدایا اگر ایشان به امیرالمؤمنین ایمان دارد او را بیامرز در غیر این صورت هرگز وى را نیامرز.[4] بنابراین با چنگ زدن به حبل و ریسمان الهى، یعنى با ایمان به وجود مقدس ائمه هدى (ع) و تبعیّت کامل از آنان، تمام کمبودها و نیازهاى روحى و روانى و دنیوى و اخروى انسانها برطرف مى شود و آنها را از ذلّت و خوارى احتیاج به دیگران نجات مى دهند چون با تمسک به اهل بیت (ع) همه احتیاج ها برطرف مى گردد.[5]

 

 

 


[1] ( 1). فاطر، 15

[2] ( 2). صحیفه سجادیه، دعاى 13.

[3] ( 3). آل عمران/ 103

[4] ( 1). سفینه البحار، مادّه( حبل).

[5] فتاحى، حمید، پانزده رمز پرواز، شرح مناجات خمسه عشر، 1جلد، میرفتاح - قم - ایران، چاپ: 1، 1391 ه.ش.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۰۲ ، ۱۱:۵۲
محمد مهدی حبیبی

مسئله امید در وجود انسان وسیله نجات است وقتى که کسى بدون چشمداشت او را تحویل مى گیرد و به خواسته ها و نیازهایش توجه مى کند و آنها را برآورده مى سازد این گونه برنامه ها، زمینه امید را در دل وى فراهم مى کند و لذا در موارد بسیار حساس و زمین گیر شدن، قلب به صورت خودکار به سوى امید مى طپد چون به کفایت و عنایتش امیدوار است حالا اگر کسى بدون هیچ تقاضائى، شما را سرشار از مهر و محبت خود سازد و نعمت هاى بزرگى را در اختیارتان بگذارد قطعاً امیدواریتان به او کامل مى شود و هرگز قطع نخواهد شد چون دلیلى بر قطع شدن وجود ندارد، بنابراین خداى متعالى که حتى بدون درخواست بندگان، نیازشان را تأمین کرده و نعمت هاى زیادى را در اختیارشان مى گذارد چگونه ممکن است از او قطع امید کرد چون انسان تشنه محبت است وقتى که پروردگارش با نهایت محبت و لطف از او پذیرائى مى کند بدون شک دلبسته و وابسته او، مى شود. ولى گاهى عملکردهاى زشت و نادرست و گناهان دل انسان را تاریک کرده و امیدش را از خدا قطع مى کنند چنان چه حضرت امیرالمؤمنین مى گوید:

... اللّهُم اغفِرلِى الذّنوُبَ الَّتى تَقطَعُ الرّجاء،

خدایا گناهانى را از من بیامرز که سبب قطع امید از تو مى شوند.[1][2]

 


[1] ( 1). دعاى کمیل.

[2] فتاحى، حمید، پانزده رمز پرواز، شرح مناجات خمسه عشر، 1جلد، میرفتاح - قم - ایران، چاپ: 1، 1391 ه.ش.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۰۲ ، ۱۱:۴۵
محمد مهدی حبیبی

اقرار به گناه در حضور دیگران جایز نیست بلکه اگر اشاعه گناه باشد، حرام است. اعتراف به گناه تنها در پیشگاه خداوند باید صورت گیرد.

از سرمایه هاى بزرگ آدمى در زندگى آبرو و شخصیت اوست، و هر چیزى که آن را تهدید کند، گویا جانش را به خطر انداخته است. هر انسانى در زندگى چهار سرمایه دارد که تمامى آن باید حفظ شود جان، مال، ناموس و آبرو.

قرآن کریم مى فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ...»(1) «اى اهل ایمان از بسیارى از گمان ها خوددارى کنید که بعضى از آنها پندارهایى غلط و گناه است و درباره یکدیگر تجسّس و پرس و جو نکنید و...».

در این آیه با ترتیب جالبى از سه کار زشت نهى شده:

در مرحله نخست، مسلمانان را از بدگمانى نسبت به مؤمنانى که تشکیل دهنده اعضاى اصلى جامعه اسلامى هستند، نهى مى کند زیرا این بدبینى به افراد، منشأ تجاوز به شخصیت ایشان مى شود.

در مرحله دوم، از تحقیق درباره گناهان و لغزش هاى دیگران نیز برحذر مى دارد.

مرحله سوم، غیبت است که اگر از عیب کسى آگاه شدیم، آن را براى دیگران بازگو نکنیم تا آنها به او بدگمان شده و سبب آبروریزى شود.

حکمت کلّى این سفارش ها در این است که هر اندازه روابط اجتماعى اعضاى جامعه با هم دوستانه تر و صمیمى تر باشد، اهداف زندگى شان بهتر تحقّق مى یابد. پس باید از آنچه که سبب بدگمانى و بدبینى یکدیگر مى شود و دوستى و صمیمیت و انس و اُلفت آنان را تهدید و تضعیف مى کند، جلوگیرى کرد.

از آن جا که اعضاى جامعه اسلامى به طور طبیعى داراى خطاها و لغزش هایى هستند، در این صورت اگر بنا باشد هر کسى خودسرانه خطاهاى دیگران را پى گیرى و کشف کرده و به رُخش بکشد، یا به دیگران بگوید، هیچ اعتمادى بین افراد جامعه باقى نمى ماند.

هم چنین اگر قرار باشد هر شخص گناهکار لغزش هاى خویش را به دیگران اعلام کند، در حقیقت هم آبروى خود را ریخته و هم دوستى ها و صمیمیت ها و علاقه هاى بین خود و دیگران را از بین مى برد خداى متعال راضى نیست تا به آبروى مؤمنان خدشه اى وارد شود و ستّاریت او اقتضا مى کند که خطاها و کمبودهاى افراد از نظر دیگران پوشیده بماند.

فخر است براى من فقیر تو شدن‏

 

از خویش گسستن و اسیر تو شدن‏

     

 

طوفان زده بلاى قهرت بودن‏

 

یکتا هدف کمان و تیر تو شدن‏

     

 

نیز مصلحت هاى جامعه اسلامى اقتضا مى کند که این لغزش ها و کمبودها و مسایل مربوط به زندگى شخصى افراد براى دیگران آشکار نشود. افزون بر این تجربه هم به ما آموخته، تا هنگامى که به کسى خوش بین هستیم، گرایش قلبى ما- که یک گرایش برخاسته از رابطه هاى ایمانى الهى و در طریق کمال انسانى است- به سوى او بیشتر خواهد بود، و برعکس، هرگاه از لغزش هاى وى آگاه شویم، طبعاً علاقه ى ما به او کاسته مى شود ایشان نیز متقابلاً درباره ما همین حالت را پیدا مى کند. اگر این وضع در جامعه شیوع پیدا کند، دیگر افراد به هم محبتى نخواهند داشت کم کم این بى محبتى و کم لطفى عمومى، سبب از هم گسیختگى جامعه اسلامى مى شود.

در این راستا از روایت زیباى کلام امام على علیه السلام که تأییدى بر پاسخ ماست، بهره مى بریم که فرمود: لوتکاشفتم ما تدافنتم‏(2) «اگر از اسرار هم آگاه مى شدید، جنازه یکدیگر را دفن نمى کردید».

کوتاه سخن، این که خداوند نخواسته که مردم به هم بدبین و متنفر باشند و بغض و کینه یکدیگر را در دل داشته باشند. براى دستیابى به چنین دیدگاهى باید سعى کرد تا اسرار مردم پوشیده بماند و کسى در پى آگاهى از آنها نباشد و اگر هم اتفاقا کسانى مطلع شدند براى دیگران بازگو نکنند تا چه رسد این که انسان بخواهد با زبان خویش گناهان و لغزش هاى پنهانى اش را به دیگران اعلان کند

(1) حجرات (49)، آیه. 12
(2) مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 77، ص 385، ح. 10

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۰۲ ، ۱۳:۳۲
محمد مهدی حبیبی

اعتمادبه نفس درفرهنگ دینى‏

مااگربخواهیم این موضوع رابشکافیم وانسان را ازمتاثرشدن وانفعالى زندگى کردن بازداریم واورادرمرتبه استقلال قرار دهیم بایدمعناى مستقل شدن راروشن سازیم یعنى وى ازکمک‏هاى بیرونى کمتراستفاده کند ویاازفشارهاى خارجى منفعل نشودچون که بااینکار خودش راپیداکرده وبه توانایى‏هاى خویش تکیه مى‏کند، مسئله اعتمادبه نفس هم به همین معناست که هرکس باشناخت صحیح ازقدرت وتوانایى‏هاى خویش واردعرصه زندگى شودوخودش را با خدا محورى اداره کند، یعنى باتشخیص روح الهى درخویشتن، خودرابشناسدکه جلوه‏اى ازپروردگارمتعال در وجودم قرار داده شده است که مى‏تواند مرا در هر لحظه به خدامتصل سازد و دراثرهمین حرکت روحانى وبامحورقراردادن خدا استقلال یافته وازذلت شکننده‏ى وابستگى خود به دیگران نجات مى‏یابد، واین تعریف دین ازاعتمادبه نفس است در حالیکه امروزاغلب روانشناسان اعتمادبه نفس رادر «خودمحورى» تعریف مى‏کنند وبه انسانهابه ویژه جوانان توصیه مى‏کنند که به خودتان تکیه زنیدوازنیرو و تواناییهایتان بهره‏مند شویدتازیر بار دیگران نباشید، بدون تردید شعارآنان خیلى جالب است که به مردم توصیه مى‏کنند مستقل ومتکى به نفس باشیدولى‏ هیچ توضیحى درباره نفس بامحدودیت علوم بشرى وکمبودهایش و .... نداده‏اند چون معناى استقلال واعتماد به نفس زمانى تحقق مى‏یابدکه انسان بتواندازاین راه خودش رابخوبى اداره کندوبه تمام نیازهایش پاسخ دهدولى تواناییهاى بشرى تااین حدنمى توانند اورایارى دهند واین واقعیت برهمگان محسوس وملموس است چون هرکس ازخودش بخوبى آگاهى دارد، ولى اگربه همان تعریف دینى برگردیم بدون تردیدراه عاقلانه وعالمانه وعارفانه رابرگزیده‏ایم زیراجزخداى متعال هیچکس قادرنیست به تمام خواسته‏هاى انسان پاسخ دهدواورادرسایه لطف خویش از وابستگى‏ها و نیازمندیها نجات دهد، قرآن هم مى‏فرماید: «الا بِذِکْرِاللَّه تَطْمَئِنُ الْقُلُوب»[1]

آگاه باشید با یاد خدا دلها آرام مى‏گیرد،

و براى باورنمودن به این واقعیت که انسان در اعتمادبه نفس و استقلال یافتن به ایمان نیاز دارد باید وجود انبیاء و اولیاءِ خدا رادرطول تاریخ ملاحظه کنیم، چقدر مستقل و چقدر از اعتمادبه نفس کامل برخوردار بودند وبه همین علت درافرادبى ایمان چنین وضعیتى رانمى توان پیداکردچونکه انسان ازخودش چیزى نداردتابه آنهاتکیه کند و از فشارهاى خارجى بکاهد بلکه تنها آفریدگار متعالست که مى‏تواند اورا چنان قوى ونیرومند سازدکه دربرابرسیل حوادث وهجوم فشارهاخم به ابرونیاورد وهمچون کوه درمقابل آنهاایستادگى‏ کند چنانچه دروجودمقدس حضرت امام حسین صلوات اللَّه علیه مى‏بینیم که با وجود تنهایى وتشنگى وزخمهاى زیاد دربدن، غم واندوه شهیدان، فشارشدیدگریه‏هاى فرزندان واهل حرم، و .... چنان قدرتمند مى‏جنگیدکه سپاه سى هزارنفرى دشمن پابه فرارمى‏گذاشت، بنابراین ایمان به خداى متعال در وجودحضرت چنان نیرووانرژى ایجاد کرده که هیچ نوع احساس ضعف و تنهایى وغربت نمى‏کند هر لحظه خدارادرکنارخویش احساس مى‏کندوامدادهایش رادریافت نموده وبسوى هدف خوددرحرکت است، پس نبایدازاعتمادبه نفس، یک واژه‏ى بى‏محتوا و توخالى را وردزبان سازیم وازاین طریق بسوى غرور وتکبر و خودخواهى روى آوریم.

اعتماد به نفس درنگاه ایمان:

هر انسانى مى‏خواهد ازذلت وخوارى، احساس تنهایى وغربت وترس ونگرانى و ... نجات پیداکند، و بانگاه محدودى که دارد از خود و مسایل موجود در اطراف خویش تحلیل وارزیابى مى‏کندوچون قدرت شکستن موانع موجود بر سر راه زندگیش را ندارد و لذا با ترس ونگرانى وناامیدى مواجه است وبه همین سبب به شیوه‏هایى روى مى‏آوردویا به انسانهائى وابستگى پیدامى‏کندکه همانند خودش در میان کمبودها و نیازها قرار گرفته‏اند، واین وابستگى، ضمن اینکه کمترین پیشرفتى در تحقق خواسته‏هایش ایجادنمى کند و بخاطرنادرست ونامعقول بودن شیوه‏هایش ذلت و بدبختى‏هاى او را بیشترمى‏سازد چون عقل و خرد بشرى به او توصیه مى‏کند خواسته هایت را از کسى بخواه که قدرت آن را دارد و هرگزازفقیر و تهیدست نبایدچیزى بخواهى چون اوچیزى ندارد تا در اختیار تو قرارد هد، دراین زمینه حضرت امام زین العابدین صلوات اللَّه علیه مى‏فرماید: «... ثُم انْتَبَهْتُ بتذکیرِکَ لى مِن غَفْلَتى ...... وقُلت سُبحانَ ربّى کَیفَ یَسْألُ مُحْتاجُ محتاجاً وانّى یَرغَبُ مِعْدِمٌ مُعدم ...»

حضرت درابتداى دعا مى‏گویدخدایا، نفس نادان و کور انسانى او را تحریک مى‏کند که از افرادى مانند خودش چیزى بخواهد ویابه آنها دلبستگى پیدا کند درحالیکه آنها نیز به تو محتاجند و خواسته‏هایشان رابه درگاه تو عرضه مى‏دارند و این حرکت یک لغزش واشتباه بزرگ است، آنگاه که تومرابیدارساختى وازغفلت ونادانى جدایم کردى، به خودآمدم ومتوجه کار بسیارنامعقول واشتباه خودم شدم و باخودگفتم پاک و منزهى اى پروردگارم، چگونه ممکن است فرد نیازمند و محتاجى ازمحتاجى چیزى بخواهد؟ و چطور سزاوار است انسان ندار و بى چیزبه فردبى چیزروى آوردوبه آن امیدوار شود تاخواسته‏هایش رابرآورده سازد،[2]

این موضوع به چیزهاى مورد نیاز بشر منحصر نیست بلکه به خودانسان هم بازمى‏گرددکه اوهم مانند سایر موجودات، فقیر ونداراست ونمى تواندباتکیه بر قدرت وتوانایى‏هاى خویش اعم از مادى فکرى وعلمى و .. خودرا ازمیان هزاران مشکل رهایى دهد جز اینکه از راه روح مخصوص ویاامانت الهى در وجودش به قدرت بى پایان آفریدگارش وصل شده و به قدرت بزرگى تبدیل گردد تا براى تمام خواسته‏هایش پاسخ پیداکند، درکلام الهى مى‏خوانیم که به پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم دستورداد: «قُل انَّما انَا بَشَرٌ مِثْلُکُم یُوحى الَىَّ ...» به مردم بگومن هم مانند شما بشر هستم جزاینکه به من وحى مى‏رسدیعنى باتفکروقدرت بشرى نمى‏توان زندگى را اداره کردوتنهاراه، وحى واتصال به خداست که این مسئله رابه خوبى حل مى‏کندواورادرقله‏ پیروزى قرارمى‏دهدچنانچه قبلًابحث کردیم، درنتیجه، اعتمادبه نفس، یعنى وابستگى وامیدوارى خود را از غیر خدا قطع کردن و به خالق خویش پیوستن، و او را در هرحال با خود احساس نمودن و در همه امورات زندگى از او یارى جستن است، وقتى انسان خود رابه این مرحله از رشد و کمال رساند؛ نیرو و توان بسیار بالایى را در خود احساس مى‏کند که مى‏تواند در مقابل هر نوع فشارهاى روزگار اعم از روحى و جسمى مقاومت نشان دهد و خود را گم نکند و بلکه از مشکلات نردبان ترقى درست کرده و با صبر و تحمل آنهاراپشت سر گذارد، بخاطراینکه یقین پیداکرده که قدرت بى‏پایان پروردگارش درکنار اوست و این ایمان واحساس پاک اجازه نمى‏دهد که و سوسه‏هاى شیاطین از طریق فشارها و مشکلات زندگى به درونش نفوذ کرده و او را همچو اسیر، دست و پا بسته، تسلیم حوادث کنند، و این معناى اعتماد به نفس است که انسانها به ویژه جوانان به آن نیازمند هستند و بدون آن نمى‏توانند لحظات زندگیشان را با آسایش و امیدوارى اداره کنند.

چگونه اعتمادبه نفس پیداکنیم؟

اغلب وبلکه تمام مردم خصوصاً جوانان به دنبال پاسخ سوال هستند و مهم‏ترین خواسته آنان همین است زیرا اعتماد به نفس درهاى بسته زندگى راباز مى‏کند و انسانهارا ازبن بست نجات مى‏دهد، دراین جا لازم است علاقمندان رابه چند نکته مهم متوجه ساخته و با هماهنگى و دقت پاسخ سوال راتعقیب نماییم:

1- ازامکانات موجودخودغفلت نکنیم،

2- در راه اندازى اعتماد به نفس استارت و یا فعال کننده‏ى آنرا به خوبى بشناسیم،

3- به وجود خداى متعال درگشودن گره‏هاى موجودبرسرراه خویش باورنماییم،

4- استاد و راهنماى پخته و دلسوزى رابرگزینیم که دربرابرفشارهاى زیاددست مارابگیرد،

5- آموزشهاى لازم را در زمینه بکارگیرى آن یاد بگیریم،

6- ازنقاط ضعف و قوت خودمان آگاه شویم وبلکه آنهاراشناسایى کنیم،

7- در توجه به ارزشها و کمالات خود، راه انصاف را انتخاب کنیم وهرگزآن رافراموش ننماییم،

8- نبایددراندیشه رضایت دیگران ازخودمان باشیم وبلکه بایدچنین مسئله‏اى را ازبین ببریم،

9- ارزیابى دیگران را درباره خود و کارهایمان، چندان جدّى نگیریم چون آنهابا ملاک خودشان سخن مى‏گویند،

10- انتظارهاى بدون دلیل ونامعقول از خود نداشته باشیم وبه صورت معقول و منطقى با خود برخورد نماییم،

11- هیچوقت خودمان رابادیگران مقایسه نکنیم،

12- از رقابت‏هاى منفى و دور از منطق دینى پرهیز نماییم،[3]

 

 

 


[1] ( 1). 13/ 28،

[2] ( 1). صحیفه سجادیه/ دعاى 13،

[3] فتاحى، حمید، چگونه اعتماد به نفس پیدا کنیم، 1جلد، میرفتاح - قم - ایران، چاپ: 1، 1386 ه.ش.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۰۲ ، ۱۳:۴۴
محمد مهدی حبیبی

یکی از اموری که انسان برخورد می کند بحث دنیا و آنچه در آن می باشد یک بعد شخصیتی و ماهیتی در این موضوع بحث های اللهی می باشد که ادیان در طول تاریخ برای هدایت بشر پا به عرصه این دنیا نهاده اند و عده ای به آنها گرویده اند و در مقابل گروهی از انسان ها این دنیا را نهایت زیست بشر می دانند و ماده را اصالت می دهند و بحث های از این دست که در تقابل با گروه انبیا پیروان آنها قرار گرفته اند. باید تفکر و تعقل کرد درباره دنیا و آنچه درست است را گرفت که به جد سخن انبیا و صالحان درست می باشد و این دنیا با تمام آنچه در آن است دار قرار برای انسان نمی باشد و بعد از رشد و نمو طبیعی این جهان را ترک و باتوجه به کردارهای خود در جهان دیگر مورد بازخواست قرار می گیرد. پس باید را درست را انتخاب و پیمود که امیرالمومنین علی علیه السلام در این باره می فرماید:

و از سخنان آن حضرت علیه السلام است که در باره کناره‏گیرى از دنیا و وادار کردن باعمال آخرت فرماید:

اى فرزند آدم بزرگترین اندوهت آن روزى نباشد که اگر بدان نرسى از عمر تو نیست، زیرا که اندوهت یک روز است، و همانا هر روز که بدان برسى خداوند روزى تو را در آن روز برساند، و بدان که همانا تو چیزى که بیش از خوراک و قوت تو باشد بچنگ نیاورى جز اینکه در آن چیز خزینه دار دیگران هستى، رنج و تعب تو در دنیا براى آن بسیار است و بهره‏اش نصیب وارث تو است، و روز باز پسین بخاطر آن حساب تو بدرازا کشد، پس در زندگى خود بمال و اندوخته‏ات سعادتمند و خوشبخت شو، و براى روز رستاخیز خود توشه در پیش فرست که آن توشه پیشاپیش تو باشد، زیرا که سفر دور است، و وعده‏گاه قیامت است، و منزلگاه بهشت است یا دوزخ.[1]

 


[1] مفید، محمد بن محمد، الإرشاد للمفید / ترجمه رسولى محلاتى - تهران، چاپ: دوم، بى تا.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۰۲ ، ۱۱:۳۰
محمد مهدی حبیبی

قرآن مجید در آیۀ ۶۲ از سورۀ بقره، قاعده‌اى براى مؤمنین و نشانۀ صلاح و رستگارى مطلق را بیان فرموده است.[1]

آى مسلمانى که مى‌گویى من مؤمن به خدایم و بهشت مال من است! آى کسانى که یهودى هستید و ادّعا مى‌کنید اولیاى خدا ماییم و حقّ حکومت بر همه داریم، یهود که حریص بر دنیایند.[2]

پول‌پرست جاه‌طلب. آى نصارى که مى‌گویید ما اولادهاى خداییم! آنها هم مغرورند و مى‌گویند ماییم که بهشت ملک طلق ماست[3] صابئین، اصناف غیر خداپرستان نیز همچنین.

قرآن مجید به همه خطاب مى‌فرماید که ایمان به زبان آورید. یهودیان! نصرانیان! صابئین! راه نجات این است: هرکس ایمان قلبى به خدا آورد و دلش با خدا باشد نه زبان، اگر دل با خدا باشد راستى براى حق خاشع مى‌شود. خودبینى و خودخواهى دیگر در کار نیست. دل به پروردگار مربوط مى‌شود: آمَنَ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ. ایمان به قیامت بیاورد نسبت به بازخواست و مسؤولیّت فردایش معتقد باشد، محال است کسى مسؤولیّت آخرت را باور داشته باشد و مرتکب جنایت شود.

شنیده‌اید حضرت سجّاد علیه السّلام سوار بر شتر بود. شتر، حضرت را معطّل کرد. امام تازیانه را بلند کرد ولى دستش را پایین آورد و فرمود: «لو لا خوف القصاص»[4] ؛ یعنى مى‌ترسم تازیانه را به این حیوان بزنم و فردا از من بازخواست کنند که علىّ بن الحسین! چرا حیوان را زدى‌؟ به چه حقّى؛ زیرا هموزن ذرّه به حساب مى‌آید.[5]

اگر ایمان به قیامت در دلى آمد، محال است از روى بى‌اعتنایى از او گناه سربزند ... إِلاَّ اللَّمَمَ...[6] مگر تصادفا از او گناهى سرزند. آن‌وقت پشت سرش سوز و گداز دارد. ناله‌ها و گریه‌ها براى گناهى که کرده است، دارد. رستگارى، مال ایمان است.

خوف و ترس براى مؤمن نیست. اینها مال ایمان است نه اسلام. داستانى بگویم.[7]

رسوایى ثعلبه به خاطر یک لغزش

در کتاب روضة الانوار، محقّق سبزوارى رحمه اللّه داستانى طولانى ذکر کرده که خلاصۀ آن چنین است:

«در صدر اسلام و زمان رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله چون همۀ مسلمانان نمى‌توانستند در جبهۀ جنگ حاضر شوند و وضع معیشت اهل و عیالشان مختل مى‌شد، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله عقد برادرى میان هر دو نفرى که مناسبتى بینشان بود، مى‌بست تا وقتى یکى به جبهۀ جنگ مى‌رود، آن دیگرى مواظب وضع عیال و ادارۀ معیشتش باشد. در غزوۀ تبوک دو نفر به نام سعید بن عبد الرحمن و ثعلبۀ انصارى با هم برادر شدند.

سعید همراه رسول خدا به جبهه رفت و ثعلبه ماند تا ادارۀ زندگى خودش و رفیقش را عهده‌دار شود. روزها دم در مى‌آمد و از پشت پرده از عیال رفیقش حاجتش را مى‌پرسید و احتیاجاتش را تأمین مى‌کرد. روزى ناگهان چشم ثعلبه به آن زن رفیقش افتاد و نتوانست خودش را کنترل کند دست به سوى او دراز کرد. زن عفیفه تا دید ثعلبه به خیال خیانت افتاده است، به او نهیب زد: واى بر تو! برادرت رفته جانش را در راه خدا نثار کند و تو به زنش که به دست تو سپرده‌اند، به زن برادرت مى‌خواهى خیانت کنى‌؟

ثعلبه، مؤمن است، تصادفى گناهى مرتکب مى‌شود. این جمله‌اى که زن گفت مانند تیرى بود که به دل ثعلبه خورد. ایمان دارد به خدا، علاقه‌مند است. او را حاضر مى‌بیند.

اگر گناهى کرد از روى غفلت و تصادفى بوده است. ثعلبه سر به صحرا گذاشت و در کوههاى مدینه استغفارها، توبه و انابه‌ها دارد.

اجمالا پس از برگشت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و یارانش از جنگ، سعید هم به خانه آمد و احوال ثعلبه را پرسید. زن گفت: همه روزه مى‌آمد و احتیاجات ما را رفع مى‌کرد تا یک روز قصد خیانت کرد و من او را نهیب دادم. گریان و نالان رفت و شنیده‌ام سر به صحرا گذاشته در کوه‌ها سرگرم توبه و انابه است.

قصد گناه این‌طور بلا به سرش مى‌آورد. سعید دنبالش رفت و دید در برابر آفتاب سوزان روى سنگهاى داغ، گریان و نالان است. برایش رقّت کرد و گفت برادر! چه بر سرت آمده‌؟ گفت: روسیاهم. گناهم بزرگ است (البتّه قصد گناه کرده بود و گناه کبیره مرتکب نشده بود).

سعید گفت: برخیز تا خدمت پیغمبر برویم برایت استغفار کند و خدا تو را بیامرزد.

ثعلبه گفت: این‌طور نمى‌آیم چون گناهکار و رو سیاهم، پس اوّل دستم را ببند و سپس مانند بردۀ گریزپا ریسمانى به گردنم بینداز و مرا کشان‌کشان ببر.

او را با همین وضع به شهر آورد. در اثناى راه هرکس به او مى‌رسید، روى برمى‌گردانید. دخترش رو به او آورد و گفت: پدر! این چه رسوایى است که به بار آورده‌اى‌؟ گفت: رسوایى گناه است. من روسیاهم، گنهکارم. دخترش هم همراهش آمد.

در این روایت دارد که این خبر به امیر المؤمنین على علیه السّلام رسید، حضرت او را نهیب داد و فرمود: آیا نمى‌دانى کسى که به جبهۀ جنگ در راه خدا مى‌رود، نزد خدا محترم است، آبرو دارد، با زن او چه کردى‌؟ چه قصد بدى کردى‌؟

به خانۀ پیغمبر رسیدند و به عرض مبارکش رسانیدند که ثعلبه آمده و گنهکار است، مى‌خواهد برایش استغفار فرمایید. رسول خدا از او گناهش را پرسید، جریانش را ذکر کرد؛ چهرۀ مبارک پیغمبر درهم رفت و به او فرمود: برو و نفرمود خدا تو را آمرزید.

خلاصه، پیغمبر به ثعلبه فرمود: «برگرد، منتظرم خدا چه وحى مى‌فرماید». گناه بزرگ است؛ چون مخالفت پروردگار عظیم است. ثعلبه دوباره به جایش برگشت و در برابر آفتاب سوزان، ناله‌ها و گریه‌ها داشت. مى‌گفت: «پروردگارا! اگر مرا آمرزیدى به پیغمبرت خبر ده مرا بشارت دهد و اگر نمى‌آمرزى، آتشى بفرست تا مرا بسوزاند».[8]

طولى نکشید که آیۀ قرآن در پذیرفتن توبه‌اش نازل شد.[9]

پیامبر فرمود: «یا على! ثعلبه کجاست‌؟».

عرض کرد: «در کوههاى مدینه است».

پیامبر فرمود: «او را بشارت بده که خدا او را آمرزید».

حضرت على علیه السّلام هم آمد و او را بشارت داد و به شهر آورد. آن شب در مسجد در نماز عشاى پیغمبر شرکت کرد. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در نماز پس از حمد، سورۀ تکاثر را تلاوت فرمود. آیات ترساننده که راستى انسان را مى‌لرزاند. بالأخره دل صیقلى‌شدۀ ثعلبه، تاب شنیدن آیات عذاب را نداشت، صیحه‌اى زد و افتاد. پس از نماز، اطرافش جمع شدند و او را تکان دادند امّا دیدند او مرده است.[10]

خوش به سعادتش که پس از توبه و پاک شدن، به رحمت خدا رفت. دلش به قدرى رقیق شده بود که تاب شنیدن آیۀ عذاب را ندارد.[11]

 

 


[1] إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هٰادُوا وَ النَّصٰارىٰ وَ الصّٰابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ بقره: ۶۲.

[2] ... لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النّٰاسِ عَلىٰ حَیٰاةٍ وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا... بقره: ۹۶.

[3] ... نَحْنُ أَبْنٰاءُ اللّٰهِ وَ أَحِبّٰاؤُهُ... مائده: ۱۸.

[4] بحار الأنوار: ۹۱/۴۶.

[5] وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ زلزال: ۸.

[6] نجم: ۳۲.

[7] دستغیب، عبدالحسین، ایمان، صفحه: ۱۷۹، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم. دفتر انتشارات اسلامی، قم - ایران، 1387 ه.ش.

[8] دستغیب، عبدالحسین، ایمان، صفحه: ۱۸۱، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم. دفتر انتشارات اسلامی، قم - ایران، 1387 ه.ش.

[9] وَ الَّذِینَ إِذٰا فَعَلُوا فٰاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللّٰهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّٰهُ وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلىٰ مٰا فَعَلُوا وَ هُمْ یَعْلَمُونَ * أُولٰئِکَ جَزٰاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ... آل عمران: ۱۳۵-۱۳۶.

[10] دستغیب، عبدالحسین، ایمان، صفحه: ۱۸۲، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم. دفتر انتشارات اسلامی، قم - ایران، 1387 ه.ش.

[11] دستغیب، عبدالحسین، ایمان، صفحه: ۱۸۲، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم. دفتر انتشارات اسلامی، قم - ایران، 1387 ه.ش.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۴۳
محمد مهدی حبیبی