فرهنگ ، تاریخ ایران و جهان

مطالبی در سبک زندگی ، تاریخ ، فرهنگ و تمدن ایران و جهان

فرهنگ ، تاریخ ایران و جهان

مطالبی در سبک زندگی ، تاریخ ، فرهنگ و تمدن ایران و جهان

طبقه بندی موضوعی

۴۲ مطلب با موضوع «قرآن» ثبت شده است

فَوَجَدٰا عَبْداً مِنْ عِبٰادِنٰا: موسى و رفیقش، بیکى از بندگان ما برخوردند که بر روى سنگى مشغول نماز بود. او بلیا بن ملکان معروف به خضر بود. علت اینکه او را خضر نامیده‌اند، این است که هر جا نماز مى‌خواند، سبز و خرم مى‌شد. در روایت است که روى بر پوستینى نشسته بود که از زیر آن سبزه‌ها رسته بودند. بروایتى دیگر بر حصیرى سبز نشسته بود. موسى به او سلام کرد و پاسخ شنید و او را بنام پیامبر بنى - اسرائیل مخاطب ساخت. موسى گفت:

- از کجا فهمیدى که من کیستم‌؟ کى بتو گفت: که من پیامبر هستم‌؟ در بارۀ این «عبد» اختلاف شده است. برخى گویند: فرشته‌اى بود که موسى مأموریت یافت علوم باطنى را از وى فرا بگیرد. بیشتر مفسرین معتقدند که او بشر بوده است. جبائى و دیگران گویند: او پیامبر بوده، زیرا جایز نیست که پیامبر از غیر پیامبر، پیروى کند و از او چیزى بیاموزد. در این صورت از قدر او کاسته مى‌شود. ابن اخشید تجویز مى‌کرد که پیامبر نباشد، بلکه بندۀ صالحى باشد که علوم باطنى نزد او بودیعت گذاشته شده است. این مطلب صحیح نیست. پرسش:

آیا ممکن است که در زمان موسى پیامبرى داناتر از وى باشد؟ پاسخ:

ممکن است خضر از بعضى جهات، عالمتر از موسى باشد و موسى تنها از همان - جهت، محتاج به شاگردى او باشد و الا موسى از جهات دیگر عالمتر از وى بوده است.

آتَیْنٰاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنٰا وَ عَلَّمْنٰاهُ مِنْ لَدُنّٰا عِلْماً: او بنده‌اى بود که ما او را نبوت - و بقولى طول حیات - بخشیده و از علم غیب او را تعلیم داده بودیم. این معنى از ابن عباس است. امام صادق مى‌فرماید: او را علمى بود که در الواح تورات، براى موسى نوشته نشده بود. موسى گمان مى‌کرد همۀ چیزهایى که مورد احتیاج اوست در تابوت او هست و همۀ علوم در الواح تورات نوشته شده است.

قٰالَ لَهُ مُوسىٰ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلىٰ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمّٰا عُلِّمْتَ رُشْداً: موسى به او گفت: آیا از تو پیروى کنم تا مرا دانشى بیاموزى که موجب رشد و پرورش باشد؟ قتاده گوید: اگر کسى از لحاظ علمى بمرتبۀ بى‌نیازى مى‌رسید، حتماً همراز و همسخن خداوند، موسى، به این مرتبه نائل مى‌شد. لکن موسى با این پیشنهاد، خضر را مورد تعظیم قرار داده، زیرا راضى شد که از وى متابعت کند و از علوم او فرا بگیرد. رشد، عبارت است از علوم دینى که انسان را بسوى حق ارشاد کند. برخى گفته‌اند: علم به - آن الطاف دینى (طبرسی) است که بر مردم مخفى هستند.

قٰالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً: مرد عالم، در جواب موسى گفت: ترا صبر و طاقت پیروى و تعلیم از من نیست. یعنى چنین صبرى بر تو دشوار است، علت این است که موسى بظاهر امور نگاه مى‌کرد و خضر به باطن امور، از اینرو براى موسى صبر کردن دشوارى داشت.

وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلىٰ مٰا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً: چگونه در برابر کارى که بر حسب ظاهر، پیش تو ناپسند است، صبر خواهى کرد؟! حال آنکه از باطن و حقیقت آن بى‌خبر هستى. از این جمله بر مى‌آید که مقصود اثبات بى‌صبرى موسى بطور مطلق نیست. بلکه مقصود این است که چون از باطن کارهاى خضر بى‌خبر است، صبر نمى‌کند.

قٰالَ سَتَجِدُنِی إِنْ شٰاءَ اللّٰهُ صٰابِراً وَ لاٰ أَعْصِی لَکَ أَمْراً: موسى در پاسخ وى گفت: بخواست خدا، خواهى دید که صبر مى‌کنم و در برابر دستور تو به مخالفت نمى‌پردازم.

زجاج گوید: از اینکه موسى براى طلب علم، بتکاپو پرداخت، بر مى‌آید که هیچکس نباید از طلب علم خوددارى کند، اگر چه پیامبر باشد و بحد اعلاى دانش، رسیده باشد و همچنین احدى نباید از تواضع در مقابل کسى که عالمتر است، خوددارى کند. موسى صبر خود را به مشیت خداوند، مشروط ساخت، زیرا ظاهراً فکر مى‌کرد که صبر خواهد کرد و در عین حال احتمال مى‌داد که نتواند صبر کند، از اینرو صبر خود را مشروط به مشیت خدا کرد تا اگر نتوانست صبر کند، دروغ نگفته باشد. (طبرسی)[1]

قٰالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلاٰ تَسْئَلْنِی عَنْ شَیْ‌ءٍ حَتّٰى أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً:

خضر گفت: اگر از من متابعت مى‌کنى، از کارهایى که انجام مى‌دهم و بنظر تو ناپسند است، سؤال نکن، تا خودم تفسیر آن را براى تو بگویم.

فَانْطَلَقٰا حَتّٰى إِذٰا رَکِبٰا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَهٰا: سپس از کنار دریا براه افتادند، تا اینکه براى گذشتن از دریا خواستند سوار یک کشتى شوند. صاحب کشتى که خضر را مى‌شناخت، آنها را سوار کرد. هنگامى که سوار شدند، خضر کشتى را سوراخ کرد و آب داخل کشتى شد. برخى گفته‌اند: دو تا از تخته‌هاى کشتى را بیرون آورد و موسى بوسیلۀ لباسش سوراخ کشتى را بست.

قٰالَ أَ خَرَقْتَهٰا لِتُغْرِقَ أَهْلَهٰا: و از روى انکار و مخالفت، به خضر گفت: آیا کشتى را سوراخ کردى که سرنشینان آن را غرق کنى‌؟ اینکه مى‌گوید: سرنشینان را و نمى‌گوید: ما را، بخاطر مهربانیى است که پیامبران نسبت بمردم دارند. سپس به او گفت:

لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً: کارى بس زشت، انجام دادى! قٰالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً: خضر گفت: آیا هنگامى که مى‌خواستى از من متابعت کنى، بتو نگفتم که نمى‌توانى در مقابل کارهاى من صبر کنى‌؟ موسى بیاد شرط خود افتاد! قٰالَ لاٰ تُؤٰاخِذْنِی بِمٰا نَسِیتُ‌: از اینرو پوزش خواست و گفت: غافل شدم و یادم رفت که باید خاموش باشم و زبان به اعتراض نگشایم. برخى در اینجا نسیان را به معناى غفلت و فراموشى نگرفته‌اند، بلکه به معناى ترک دانسته‌اند. در این صورت، یعنى از اینکه سفارش ترا ترک کردم، مرا مورد مؤاخذه قرار مده.

وَ لاٰ تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْراً: و نسبت بمن سختگیر نباش و با من مدارا کن که تحمل و پذیرش کارهاى تو براى من دشوار است.

فَانْطَلَقٰا حَتّٰى إِذٰا لَقِیٰا غُلاٰماً فَقَتَلَهُ‌: آن گاه از کشتى خارج شدند و براه افتادند. علت اینکه فقط از موسى و خضر گفتگو مى‌کند و نام همسفر موسى را نمى‌برد، این است که وى تابع موسى است. یا اینکه ممکن است از آنها دنبال مانده باشد و همین احتمال بهتر است. در بین راه به پسر بچه‌اى که با بچه‌ها مشغول بازى بود، برخوردند. خضر کاردى کشید و پسر بچه را کشت. این پسر بچه، از همۀ بچه‌هاى دیگر، زیباتر بود. اصم گوید: جوانى بود، گاهى در ادبیات عرب، به مرد «غلام» گفته شده است. شاعر گوید:

 

شفاها من الداء العضال الذى بها

غلام اذا هز القناة سقاها

یعنى: مردى که با حرکت دادن نیزه، او را سیرآب کرد، از بیمارى سخت (طبرسی) نجاتش داد.

قٰالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ‌: موسى گفت: چرا شخص بى‌گناهى را که مرتکب قتل نشده بود بقتل رساندى‌؟! ابو عمرو بن علا گوید: «زاکیة» کسى است که گناهى نکرده و «زکیه» کسى است که از گناه توبه کرده است. تغلب گوید: معناى «زکیه» مبالغه‌آمیزتر از «زاکیه» است. برخى گفته‌اند: «زاکیه» در بدن و «زکیه» در دین است.

لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً: با این قتلى که مرتکب شدى، کارى کردى که از نظر شرع ناپسند است! موسى چنان تحت تأثیر قتل پسر بچه قرار گرفته بود که بى‌اختیار زبان به اعتراض و انتقاد گشود.

قٰالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً: خضر گفت: آیا نگفتم که نمى‌توانى همراه من باشى و صبر کنى‌؟! این جمله را خضر باز تکرار مى‌کند، تا او را متذکر سازد که طبق قرار نخست، باید هم چنان خاموش و تماشاگر صحنه باشد! (طبرسی)[2]

 

 


[1] طبرسی فضل بن حسن. ترجمه تفسیر مجمع البیان. ج 15، فراهانی، ص 104.

[2] طبرسی فضل بن حسن. ترجمه تفسیر مجمع البیان. ج 15، فراهانی، ص 106.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۴:۳۲
محمد مهدی حبیبی

حکمت بالغۀ خداوند که نعمت وجود را به مخلوقاتش عطا فرمود، چنین اقتضا مى‌کند که در آنها ویژگیها و صفات مخصوصى به ودیعه بگذارد و آنها را شایستۀ انجام وظایفى کند که براى انجام آن آفریده شده‌اند.

... رَبُّنَا الَّذِی أَعْطىٰ کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدىٰ«خداى ما آن کسى است که همۀ موجودات عالم را نعمت وجود بخشیده، سپس به راه کمالش هدایت کرده است.»[1]سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى اَلَّذِی خَلَقَ فَسَوّٰى وَ الَّذِی قَدَّرَ فَهَدىٰ«(اى پیامبر) به نام خداى خود که برتر و بالاتر از همۀ موجودات است به تسبیح و ستایش مشغول باش. آن خدایى که عالم را آفرید و همه را به حد کمال خود رسانید. و آن خدایى که هر چیز را قدر و اندازه داد و به راه کمالش هدایت نمود.»[2] انگیزه‌هاى فیزیولوژیک از ویژگیهاى مهمى است که خداوند در سرشت وجود حیوان و انسان به ودیعه نهاده است. این انگیزه‌ها دو نوع هستند. یکى از آنها براى بقاى فرد، و دیگرى براى بقاى نوع ضرورى است.

کارهاى فیزیولوژیک در حیوان و انسان، در نهایت، به انجام وظیفۀ مهم بیولوژیک منجر مى‌شود. این فعل و انفعالات فیزیولوژیک نیازهاى بدن را تأمین مى‌کند و به جبران عوارضى مانند نقص عضو یا کمبود مواد شیمیایى مى‌پردازد که گاهى در بدن به وجود مى‌آید، و در برابر هر نوع اختلال یا اضطراب و عدم تعادل، مقاومت مى‌کند. اساسا انگیزه‌هاى فیزیولوژیک همواره به اندازه‌اى معیّن، آن توازن حیاتى را که براى حفظ و بقاى وجود انسان لازم است، حفظ مى‌کنند. مثلا وقتى در اثر کمبود غذا در خون یا کمبود آب در بافتهاى بدن اختلالى در توازن آن به وجود مى‌آید و یا، حرارت یا برودت بدن از درجه‌اى معین فراتر مى‌رود و یا خستگى، از مقدارى معیّن مى‌گذرد، بلافاصله عوامل معیّنى براى بازگرداندن حالت سابق به بدن به کار مى‌افتند و فرد را به انجام فعالیتهاى لازم وامى‌دارند.

تحقیقات جدید فیزیولوژیک روشن کرده است[3] که در بدن انسان و حیوان نوعى تمایل طبیعى نسبت به حفظ توازن در درجه‌اى ثابت وجود دارد، طورى که اگر این توازن مختل شود عاملى در او برانگیخته مى‌شود که به انجام فعالیّت هماهنگ‌سازى براى بازگرداندن بدن به حالت توازن سابق وادارش مى‌کند. این فعّالیّت هماهنگ‌سازى، گاهى تنها بر اساس یک عمل فیزیولوژیک و بدون دخالت ارادۀ انسان صورت[4]مى‌پذیرد. مانند ریزش عرق از بدن به هنگام بالا رفتن درجۀ حرارت، که این کار خود به خود به دلیل تبخیر عرق، درجۀ حرارت بدن را پایین مى‌آورد یا وقتى که یک شىء خارجى وارد چشم و زیر مژه‌هاى آن مى‌شود، بدون اراده اشک جریان مى‌یابد و همین اشک، چشم را از آسیب خارجى حفظ مى‌کند. گاهى این فعالیت توافقى با انجام یک کوشش ارادى مشخص توسط فرد انجام مى‌گیرد، مانند خوردن غذا هنگام گرسنگى و یا نوشیدن آب در حالت تشنگى.

همین نظریۀ «توازن» حیاتى را که اخیرا توسط دانشمندان کشف شده قرآن کریم در چهارده قرن پیش بیان کرده است؛ آنجا که مى‌فرماید:

وَ الْأَرْضَ مَدَدْنٰاهٰا وَ أَلْقَیْنٰا فِیهٰا رَوٰاسِیَ وَ أَنْبَتْنٰا فِیهٰا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْزُونٍ«و زمین را گسترانیدیم و در آن کوههاى عظیم بر نهادیم و از آن، هر چیز را مناسب و موافق حکمت و عنایت برویانیدیم.»[5]... وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً«... و (خداوند) همه چیز را آفرید آن‌گاه آن را در اندازه‌اى معیّن قرار داد.»[6]... وَ کُلُّ شَیْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدٰارٍ«... و هر چیزى در نزد او (خدا) به اندازه است.»[7]إِنّٰا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنٰاهُ بِقَدَرٍ«ما همه چیز را در اندازه‌اى مشخص آفریدیم.»[8] بنابراین انسان - و همچنین حیوان - با روشى مشخص و حساب‌شده و در اندازه‌اى معیّن آفریده شده است به طورى که از نظر توازن و هماهنگى در اندازه‌اى مشخص قرار دارد و هرگاه این توازن به هم بخورد یک سرى انگیزۀ فیزیولوژیک به کار مى‌افتد و انسان - و نیز حیوان - را به انجام انواع فعالیتهاى هماهنگ‌کننده - که براى برگرداندن حالت توازنى سابق به بدن لازم است - وادار مى‌کند.[9]

 

 


[1] - طه: ۵۰.

[2] - اعلى: ۱-۳.

[3] - این تحقیقات را «والتر کانن» فیزیولوژیست امریکایى انجام داد و در کتابى، زیر عنوان: «حکمت بدن» منتشر کرد. Cannon,W.B.The Wisdom of the body,New york: - Norton,1932.

[4] نجاتی، محمد عثمان، قرآن و روانشناسی، صفحه: ۳۲، آستان قدس رضوی. بنیاد پژوهشهای اسلامى، مشهد مقدس - ایران، 1381 ه.ش.

[5] - حجر: ۱۹.

[6] - فرقان: ۲.

[7] - رعد: ۸.

[8] - قمر: ۴۹.

[9] نجاتی، محمد عثمان، قرآن و روانشناسی، صفحه: ۳۳، آستان قدس رضوی. بنیاد پژوهشهای اسلامى، مشهد مقدس - ایران، 1381 ه.ش.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۰۲ ، ۰۸:۱۲
محمد مهدی حبیبی

سام فرزند نوح پس از پدرش بعبادت و طاعت خدا قیام نمود، و هنگامى که او صد و دو [ساله] بود پسرش "ارفخشد" متولد گشته بود. سپس سام رفت و کشتى را گشود و جسد آدم را برداشت و نهان از دو برادر و خویشانش آنرا فرود آورد، آنگاه دو برادر خود یافث و حام را خواست و به آن دو گفت: پدرم مرا وصیت کرده و بمن امر فرموده است که بدریا روم و زمین را بنگرم سپس بازگردم، پس بمانید تا نزد شما بازگردم و با زن و فرزندانم خوبى نمایید. دو برادرش گفتند: در پناه خدا برو تو خود مى‌دانى که زمین ویران است و از درندگان بر تو مى‌ترسیم. سام گفت: خدا فرشته‌اى از فرشتگان خود خواهد فرستاد، و خدا بخواهد از چیزى نمى‌ترسم. آنگاه سام پسرش لمک را خواست و باو و زنش "یاوزدق" گفت پسر خود "ملکیزدق" را با من همراه کنید که در راه همدم من باشد. پس هر دو او را بهمراهى با سام امر کردند. و سام به دو برادر و خویشان و فرزندان خود گفت: همه مى‌دانید که پدرمان نوح مرا وصى خود دانسته و بمن فرموده است که در کشتى را مهر کنم و نه خود داخل آن شوم و نه هیچکس از مردم، پس کسى از شما نزدیک کشتى نرود. سپس سام با فرزندزاده خود بیرون رفت و فرشته نیز همراه آن دو گردید و با آن دو مى‌رفت تا آنها را به جایى که باید جسد آدم را در آن مى‌نهادند رسانید. گویند که آنجا در مسجد منى نزد مناره بود و اهل کتاب آنرا در شام در زمین مقدس دانسته‌اند. پس زمین[148] باز شد و سام جسد را در آن نهاد آنگاه زمین بهم آمد. و سام به ملکیزدق بن لمک بن سام گفت: اینجا بنشین و خدا را نیک پرستش نما که خدا در هر روزى فرشته‌اى از فرشتگان را براى انس تو خواهد فرستاد. پس با او خدا حافظى کرد و بازگشت و نزد بستگان خود آمد.

پسرش لمک از ملکیزدق پرسید. گفت: در راه مرد و او را بخاک سپردم، پس پدر و مادرش بر او سوگوار شدند. سپس مرگ سام فرارسید و او بفرزند خود ارفخشد وصیت نمود. و روز پنجشنبه هفتم ایلول درگذشت و عمر او ششصد سال بود. [0]

 


[0] یعقوبی، احمد بن اسحاق. مترجم محمدابراهیم آیتی. ، ترجمه تاریخ یعقوبی، جلد: ۱، صفحه: ۱۵، 1371 ه.ش.، تهران - ایران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی

 


[147] - ل: ص ۱۴.

 


[148] - ل: زمینها.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۰۲ ، ۱۴:۳۳
محمد مهدی حبیبی

خودم بدون بدنم‏

بعضى مواقع خواب‏هایى مى ‏بینید که بعداً در زندگى ‏تان واقع مى‏شود، به آن خواب‏ها «رؤیاى صادقه» مى‏ گویند. با توجه به این نوع خواب‏ها از شما مى پرسم آیا در رؤیاى صادقه خودتان آن جایى بودید که الآن در بیدارى با آن روبه‏رو هستید و یادتان مى‏آید که قبلًا خوابِ همین‏جا را دیده ‏اید؟ آیا این‏طور نیست که قبلًا بدون‏ بدن به همین جا آمده بودید؟ اگر قبلًا این‏جا نیامده بودید چرا حالا کاملًا احساس مى‏ کنید قبلًا خودتان این‏جا آمده‏ اید؟ پس مى‏توان نتیجه گرفت شما بدون بدنتان خودتان هستید و قبل از این‏که بدنتان در این محل قرار بگیرد خودتان در این‏جا بوده ‏اید ولى بدنتان نبوده است، این‏ها نشان مى‏دهد که ما چه بدن داشته باشیم و چه بدن نداشته باشیم، خودمان، خودمان هستیم و بدن ما نقشى در حقیقت ما ندارد.

زیست‏ شناسان مى‏گویند: بدن انسان بعد از مدتى تماماً عوض مى ‏شود و سلول‏هاى جدیدى جایگزین سلول‏هاى قبلى مى‏ گردد ولى شما باز هم احساس مى‏ کنید که خودتان همان انسان قبلى هستید با این‏که بدنتان عوض شده است. پس بدن ما، خودِ ما نیست بلکه ابزار ماست. مثلًا شما از طریق چشم مى‏ بینید، ولى در خواب بدون چشم هم مى‏ بینید، پس اصلِ دیدن مربوط به روح است و اصل شنیدن و فکرکردن و غیره همه مربوط به روح است و این بدن ابزارى است براى این که ما آن را به حرکت درآوریم و از آن استفاده نماییم و به کمک بدن عبادت کنیم تا خودمان رشد کنیم و متعالى شویم.

مى‏ بینیم که مى ‏میریم‏

به این دلیل معتقدیم بدن ما ربطى به حقیقت ما ندارد که مثلًا وقتى دست و پاى ما قطع شد، احساس کمبود در حقیقت خودمان‏ نمى ‏کنیم و در همین رابطه مى ‏دانیم وقتى همه ‏ى بدنمان هم از روحمان جدا شد و مُردیم، مى‏ بینیم که بدنمان مُرد یعنى مى ‏بینیم که مى‏ میریم. پس بدن انسان مثل عصایى است در دست انسان، تا روح انسان به وسیله‏ ى بدن آن‏چه را اراده کرده، عملى کند.

به خودت توجه کن، مى ‏یابى که خودت غیر از تنت هستى. همین که شما به چیزى علم دارید و نسبت به آن عالِم هستید، نشان مى ‏دهد که شما غیر از آن چیزى هستید که به آن علم دارید. همان‏طور که شما به این دیوار علم دارید، ولى دیوار نیستید همین طور هم شما نسبت به بدنتان علم دارید پس خودتان غیر از بدنتان هستید.[1]

 

جوان و انتخاب بزرگ، ص: 48 و 50

 

 

 

 

 

 

 


[1] ( 1)- این موضوع در فلسفه تحت عنوان« مغایرت مُدرِک با مُدرَک» بحث مى‏شود و فلاسفه ثابت مى‏کنند چون در علم حصولى، ادراک‏کننده‏ى هرچیز غیر از آن چیزِ ادراک شده است و چون هرکس بدن خود را درک مى‏کند، پس خودِ انسان غیر از بدن اوست.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۰۲ ، ۱۱:۴۴
محمد مهدی حبیبی

حقیقت روح و ابزار بودن بدن‏

این سخن از مسلّمات است که «شناخت حقیقى زندگى در گرو معرفت به حقیقت روح است» و تا انسان حقیقت روح را نشناسد، ممکن نیست بتواند ادامه‏ى حیات روح را بعد از بدن یعنى در عالَم آخرت با بصیرت کامل بشناسد و به‏ همین جهت باز تأکید مى‏کنیم معرفت‏نفس کلید معرفت حق و شناخت آخرت است و تا نفس را نشناسیم، مرگ- که دریچه‏اى به عالم غیب است- به‏ عنوان یک مجهول و یک کابوسِ مبهم برایمان باقى خواهد ماند.

امام الموحّدین حضرت على (ع) مى‏فرمایند:

«عَجِبْتُ لِمَنْ یَنْشِدُ ضالَّتَهُ وَ قَدْ اضَلَّ نَفْسَهُ، فَلایَطْلُبُه»[1]

در شگفتم از کسى که به دنبال گمشده ‏اش‏ مى‏گردد تا بجوید، در حالى‏که خود را گم کرده ولى در جستجوى آن نیست.

این‏که ما خود را در حین خواب- بدون این بدن- بینا و شنوا مى‏یابیم، دلیل بر آن است که نفس ناطقه ‏ى انسان غیر از بدن او است و کلیه ‏ى ادراکات مربوط به نفس است.[2] علاوه بر این به عنوان برهان عقلى نیز مى‏ توان گفت که صِرف آن‏که هرکس بدن خود را ادراک مى‏ کند بهترین دلیل بر مغایرت نفس از بدن است؛ زیرا ادراک عبارت است از: «حضور مُدرَک نزد مُدرِک». مثلًا وقتى شما یک صندلى را احساس مى‏ کنید، در واقع شما صورتى از این صندلى را در نزد خود دارید و آن صورت را درک مى‏ کنید، در حالى‏که آن صورت، غیر از شما است- چون شما آن را درک مى‏کنید- حال ملاحظه کنید که نفسِ انسان، بدن و تمام حرکات و فعالیت‏هاى بدن را درک مى ‏کند و این دلیل است بر این که نفس، غیر از بدن و غیر از فعالیت‏هاى فیزیولوژیکى بدن است؛ یعنى نفس واقعیتى است جدا از بدن. چون همان‏طور که عرض شد «مدرِک، غیر از مدرَک است» و آن که درک مى‏کند همان نیست که درک مى‏شود.

سؤال: آیا با توجّه به این‏که نفس انسان حالات و قواى متکثّر دارد، مى‏توان گفت که نفس مجموعه‏ى این قوا و حالات است؟

جواب: خیر؛ زیرا در عین این‏که نفس داراى قواى مختلف، مثل شنوایى و بینایى است ولى ما همه‏ ى آن‏ها را به نفس خود نسبت مى ‏دهیم، یعنى مى‏ گوییم: «من دیدم» و «من شنیدم»؛ و در همه‏ى این مراحل خود نفس به‏عنوان یک موجود واحد در صحنه است.

انسان داراى نفس ناطقه‏اى است که کلیه‏ى قواى جسمانى و نیروهاى نفسانى، مثل نموّ و تغذیه و حس و حرکت، همه و همه شئون و پرتو همان نفس است و نفس ناطقه حقیقت جامعى مى‏ باشد که کلیه قواى آن در حیطه ‏ى وجودش قرار گرفته‏ اند و اوست که از نظر قدرتِ فکر و تعقّل، به‏نام قوّه‏ى عاقله و در مرتبه‏ى تخیل به‏نام قوّه‏ى خیال و در مرتبه ‏ى قوّه‏ ى بینایى بیننده، و در مرتبه ‏ى شنوایى، شنونده است؛ یعنى یک حقیقت است که در هر شرایط و موطنى بر اساس آن موطن، ظهور مى ‏کند و به ‏همین جهت هم شما مى‏گویید «من دیدم» یعنى بینایى را به خودتان نسبت مى‏دهید.

انسان؛ از تنگناى بدن تا فراخناى قرب الهى ؛ ص41

 


[1] ( 1)- تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص 233.

[2] ( 1)- به نکته دوم از کتاب« ده نکته از معرفت نفس» از همین مولف رجوع شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۰۲ ، ۰۹:۲۷
محمد مهدی حبیبی

مقام مادر در یک سطحى قرار گرفته که هیچ انسانى قادر به درک آن نمى ‏باشد و اگر کسى تمام عمر خود را در جهت خدمت به مادرش سپرى کند هرگز نمى‏تواند حق او را ادا نماید این عظمت به خاطر همان عنایت و توجهى است که او در ارتباط با فرزندش انجام مى‏دهد.

مادر از هنگام ازدواج و انتخاب همسر مانند پدر به فکر این است که بتواند افراد شایسته و لایقى را تحویل جامعه بدهند و هر لحظه به لنتقاد نطفه و ظهور نشانه ‏هاى فرزند نزدیکتر مى‏شود مسئولیت بسیار خطیر و دشوارى را در متن وجود و چارچوبب زندگى خویش احساس مى ‏کنند و با تمام آگاهیهاى لازم مراقب وضع روحى و اخلاقى حتى تغذیه و استراحت و ارتباطات قوم و خویشى و یا دوستانه خود مى‏شوند تا اینکه مادر با احتیاط کامل از میهمانش پذیرائى کرده و او را با حساسیتهایى که دارد از طریق برنامه‏هاى مثبت و کارهاى‏ خوب خویش که وى را متاثر مى‏سازد مورد توجه قرار دهد چون کارهاى بد و نادرست مادران همانند اعمال مثبت از چشم جنین پوشیده نیست و لذا او بیشتر از هر کس دیگر باید راه تقوا و پرهیزکارى را انتخاب کند.

در این صورت نقش شوهر به خوبى هویدا مى‏شود چون که او اغلب خواسته و نیازهاى مادر و فرزندان را تامین مى ‏کند و باید تعهدات خودشان در مقام مادر و پدرى وفادار باشند به خاطر اینکه تغذیه و یا هر چیزى که به صورت خوردنى و یا نوشیدنى توسط مادر به جنین منتقل مى‏شود در مسائل تربیتى او نقش دارد. اگر پدر مسئولیت را درجهت خانواده خود در کانال دستورات دینى انجام دهد و از طریق رعایت مرز حلال و حرام به مسائل اقتصادى، فرهنگى، روابط زناشوئى و سایر امراتى که در محیط زندگى لازم مى‏باشند دقت نماید و اعضاى خانواده خود را همانند یک فضاى سبز با آبیاریهاى سالم و به موقع مورد توجه قرار دهد به طور یقین براى مادر در جهت پذیرائى سالم از فرزندش که در شکم اوست تسهیلات بیشترى فراهم مى‏شود چون با مساعدت پدر از سنگینى بار تربیت بر دوش مادر کاسته مى‏شود.

سؤال: چرا مقام مادرى از همه مقاها بالاتر و ارزشمندتر و سنگین و دشوار است؟

جواب: مقام مادرى به هیچ عنوان با مقامات موجود در میان مردم قابل مقایسه نیست به خاطر اینکه صلاحیت انسان در احراز مقامى تربیت‏هاى او معطوف مى‏شود یعنى اگر او چنین افرادى را تحویل جامعه بدهد آنها مى‏توانند به مقامى نائل گردند.

و سنگینى و یا دشوارى این مقام به خاطر این است که تمام خصوصیاتى که در روح و شخصیت مادرى وجود دارد باید از طریق مناسبى به فرزندان منتقل شده‏ و آنها با همان زیبائیها در جامعه ظاهر شود.

تمامى ارزش و زیبائیهایى که مادر به وسیله آنها شناخته مى‏شود مانند، مه و محبت، ایثار عواطف، عفو گذشت و صبر و حوصله، کوتاهى نکردن در انجام وظائف، تغافل و چشم ‏پوشى وو ... اگر از طریق کارشناسى خود مادر به نونهالان انتقال یابد و جوانانى با این زیبائیها وارد جامعه بشوند یقین آن حدیث نبوى (ص) در حق مادر معنا پیدا مى‏ کند.

قال رسول الله (ص):

الجَنّهُ تَحتَ اقدامِ الامِّهاتِ،

بهشت زیر پاى مادران است.

معناى بهشت محیطى که در آن صلح و صفا و مهر و محبت، عواطف، نوع‏دوستى، عدالت، پذیرفتن حرف حق، عدم غرور و تکبر در برابر واقعیات، مقدم داشتن دیگران بر خویشتن، بدیها را با محبت و خوبى جواب دادن، صبر و حوصله، عفو و گذشت وو ... بوده باشد.

اگر مادران در این مقام بمانند و مسئولیت خودشان را که همان منتقل ساختن صفات حمیده و زیبائیهاى حیرت‏انگیز خود به فرزندان است به خوبى انجام دهند به طور یقین جامعه انسانى را به بهشت مبدل خواهند کرد و قرآن هم مى ‏فرماید: مَن عَمِلَ صالِحاً مِن ذَکَرٍ او اونثى وَ هُو مؤمن فَلَنُحِیَّینَّهُ حیاهً طیّبهً‏[1]

هر کسى مرد و یا زن اعمال صالح و شایسته انجام دهد در حالیکه مؤمن است و به قصد قربت و یاد خدا انجام داده باشد ما او را به یک زندگى پاک و آرام وارد مى‏کنیم معناى حیات طیبه محیط آرام و زیبائى است که به وسیله انسانها تربیت یافته در دامان مادران مؤمن و آگاه به وظائف مادرى صورت مى‏ پذیرد و در اجتماع تحقق مى‏یابد. چنانچه در مطالب فوق بیان کردیم و از همین نکته معناى احادیثى که در ارتباط با زنان آمده روشن مى‏شود: مثلا زنان در بیرون از خانه کمتر ظاهر شوند یا گوشه خانه‏هایشان مسجد آنانست یا در طرف مشورت مردان واقع نشوند، و به شغلهاى اجتماعى روى نیاورند وو ...

اگر از همه احادیثى که در این زمینه وارد شده تنها استحباب و یا بهتر بودن را بفهمیم یعنى بهتر است زنان کمتر در بیرون از خانه ظاهر شوند یا در مسائل اجتماعى و شغلهایش یا در عنوان مشورت وو ... وارد نشوند به حق مطلب خیلى نزدیک مى‏شویم که زن مسئولیت ویژه‏اى دارد نباید روح و روان زنان از حوزه مسئولیت مادرى به چیزهاى دیگرى منحرف شود به خاطر اینکه بهشت در زیر پاى آنانست و جامعه انسانى به آن نیاز دارد اگر روزى در قلب مادر لذت تربیت فرزند کمتر احساس شود و او از دوران کودکى در این جهت دریافت‏هایى نداشته که روزى مادر مى‏شود و از طریق تحویل فرزندان صالح محیط زندگى را به بهشت مبدل خواهد کرد بلکه همیشه در کنار علم و رشد سنى او وعده‏هاى شغلى مطرح شده و ذهن او از احساس لذت مادرى در تربیت نونهالانش به سوى کارهاى دیگرى منحرف گردد در این حال اجتماع بشرى با کمبودهاى غیرقابل جبرانى روبه‏ رو شده و هر لحظه با اعمال نادرست انسانها محیط زندگى به جهنم سوزان تبدیل گردد و در عصر حاضر این واقعیت بر همگان قابل لمس است.[2]

 

 

 


[1] ( 1). نحل/ 97.

[2] فتاحى، حمید، با زیبائیها و آرامشها در خانواده، 1جلد، انتشارات استاد احمد مطهرى - قم - ایران، چاپ: 1، 1379 ه.ش.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۰۲ ، ۰۸:۰۴
محمد مهدی حبیبی

 


همان طور که قبلاً توضیح داده شد، بیمارى ختم و بیمارى طبع یکى است و به همین جهت در روایت ختم به طبع تفسیر شده است و این دو کلمه هر دو به «مهر شدن قلب» ترجمه مى‌شوند.

بنا بر این، بیمارى ختم مانند بیمارى طبع، عبارت است از پیدایش حالت و طبیعت خاصى در اندیشه و روان انسان که مانع شناخت‌هاى عقلى و قلبى است.

البته از هر یک از این دو تعبیر نکتۀ ویژه‌اى را مى‌توان استنباط کرد:

نکته‌اى که در تعبیر طبع وجود دارد این است که این بیمارى سبب مى‌شود طبیعت اولیۀ انسان تغییر کند و ناشایستگى به صورت طبیعت ثانوى او در آید.

و نکته‌اى که در تعبیر ختم به نظر مى‌رسد این است که بیمارى اندیشه و روان، در اوج شدت، سبب مى‌شود که با تغییر طبیعتِ نخستین انسان، کار او در این جهان پایان یابد و پروندۀ تبهکارى‌اش مختومه و هلاکتش قطعى گردد:

«خَتَمَ اللّٰهُ عَلىٰ قُلُوبِهِمْ وَ عَلىٰ سَمْعِهِمْ وَ عَلىٰ أَبْصٰارِهِمْ غِشٰاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِیمٌ‌.[1]

خداوند بر دل‌ها و گوش‌هاى آنان مهر نهاده است و بر چشم‌هایشان پرده‌اى افتاده و براى آنان عذابى دردناک است».

و اما این که چرا و چگونه انسان مبتلا به بیمارى ختم مى‌شود، پاسخ این سؤال را باید در سورۀ جاثیه جویا شد:

«أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوٰاهُ وَ أَضَلَّهُ اللّٰهُ عَلىٰ عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلىٰ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلىٰ بَصَرِهِ غِشٰاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللّٰهِ أَ فَلاٰ تَذَکَّرُونَ‌.[2]

آیا دیدى آن کس را که هوس خود را خداى خود گرفته است و خداوند او را براساس علم گمراه نموده و بر گوش و قلبش مهر نهاده و بر دیده‌اش مانعى قرار داده است‌؟ چه کسى بعد از خدا او را هدایت مى‌کند؟ آیا هشیار نمى‌شوید؟».

یعنى هواپرستى سبب مى‌شود که انسان هوسران به تدریج به بیمارى ختم مبتلا شود و در این صورت گوش عقل و دل او مهر و موم مى‌شود و دیدۀ بصیرت وى کور مى‌گردد. و هنگامى که خداوند راه‌هاى شناخت عقلى و قلبى را بر انسان مسدود کرد، دیگر هیچ کس نمى‌تواند او را هدایت و راهنمایى کند.[3]

 

[1]  . بقره: آیۀ ۷.

[2]  . جاثیه: آیۀ ۲۳.

[3] محمدی ری‌شهری، محمد، مبانی شناخت، صفحه: ۳۵۲، مؤسسه علمی فرهنگی دار الحدیث. سازمان چاپ و نشر، قم - ایران، 1388 ه.ش.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۰۲ ، ۱۴:۱۲
محمد مهدی حبیبی

 

ابوهاشم جعفرى مى‏ گوید: حضرت رضا علیه السلام به من فرمود: چرا تو را نزد عبدالرحمن بن یعقوب مى‏بینم؟ ابوهاشم گفت: او دایى من است. حضرت فرمود: او درباره خدا سخن ناهموار و غیر قابل قبولى مى‏گوید، «سخنى که با آیات قرآن و معارف اهل بیت ناهماهنگ است». خدا را به صورت اشیاء و اوصاف آن وصف مى‏کند. بنابراین یا با او همنشین باش و ما را واگذار، یا با ما بنشین و او را رها کن.

عرضه داشتم: او هرچه مى ‏خواهد بگوید، چه زیانى به من دارد. وقتى من آنچه را او مى‏ گوید نگویم چیزى بر عهده من نیست.

حضرت فرمود: آیا بیم ندارى از این که عذابى بر او فرود آید و هر دوى شما را بگیرد؟ آیا داستان کسى که خود از یاران موسى علیه السلام بود و پدرش از یاران فرعون را نشنیده‏اى؟ هنگامى که لشکر فرعون کنار دریا به موسى و یارانش رسید، آن پسر از موسى جدا شد که پدرش را نصیحت کند و به موسى و یارانش ملحق نماید، پدرش به راه باطل خود دنبال فرعونیان مى‏ رفت و این جوان با او درباره آیینش ستیزه مى ‏کرد، تا هر دو به کنارى از دریا رسیدند و با هم غرق شدند، خبر به موسى رسید، فرمود: او در رحمت خداست ولى چون عذاب نازل شود از کسى که نزدیک گنهکار است دفاعى نشود! «2»

______________________________
(1)- در تفاسیر و مصادر شیعه و سنى این مطالب ذکر شده است: تفسیر کبیر (فخر رازى): 30/ 243، ذیل آیه‏ «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ...»؛ مجمع البیان: 10/ 514؛ تفسیر کشاف: 4/ 670؛ غایة المرام: 368؛ فرائد السمطین: 2/ 53؛ الدر المنثور: 6/ 299؛ تفسیر قمى: 2/ 390؛ تفسیر برهان: 10/ 135؛ تفسیر المیزان: 20/ 212.

(2)- کافى: 2/ 374، باب مجالسة أهل المعاصى، حدیث 2.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۰۲ ، ۱۴:۰۶
محمد مهدی حبیبی

انسان سراسر احتیاج و نیاز است و هر موجودى که لباس خلقت بر تن کرده محتاج است و تنها خداوند غنى و ستوده است که در قرآن مى فرماید: یا ایُّهَا النّاسُ انتُمُ الفُقَراءَ الَى اللهِ وَ اللهُ هُوَ الغَنِىّ الحَمید، اى مردم شما همگى به خدا محتاج هستید و خداوند بى نیاز و ستوده است‏[1] پس نیازها و احتیاجات را فقط خدا مى تواند برطرف سازد ولى گاهى عملکردهاى نادرست انسان، او را از تشخیص درست محروم مى سازد که به همانند خودش دست نیاز باز مى کند، و از کسى که مانند خودش فقیر و محتاج و ندار است مى خواهد فقر و نیازش را برطرف کند و این نهایت خوارى و ذلّت است که ناسپاسى ها و گناهان برایش ایجاد مى کنند امام سجاد (ع) مى گوید:

... کَیفَ یُسَألُ مُحتَاجٌ مَحتَاجَاً، وَ انّى یَرغَبُ مُعدِمٌ الَى مُعدِم ...،[2]

چگونه محتاج از محتاج چیزى مى‏خواهد؟ و چطور ندار به ندارى مثل خودش روى مى آورد؟ چون این کار عاقلانه نیست پس در این میان باید مشکل گشا را پیدا کرد و آن، چنگ زدن به حبل خداست یعنى به کسانى که رشته دلشان به خدا وصل است باید به آنها اعتصام نمود و آنها همان چهارده معصوم (ع) هستند که قرآن بر همه دستور مى دهد. واعتَصِموُا بَحَبلَ اللهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقوُا، همگى به ریسمان الهى چنگ بزنید و پراکنده نشوید.[3]

پیرمردى از میان جمعیت برخواست عرض کرد یا رسول الله، حبل الله کیست و یا چیست؟ پیامبر (ص) دست وى را بر شانه حضرت على (ع) گذاشت و فرمود این حبل خداست به او چنگ بزنید، دست حضرت امیرالمؤمنین (ع) را گرفت و عرض کرد شاهد باش که من بتو اعتصام کردم بعد از مجلس خارج شد پیامبر (ص) فرمود: اگر دوست دارید مردى از اهل بهشت را در دنیا ببینید به این مرد نگاه کنید رهبر منافقین به دنبالش افتاد و گفت عمو مرا دعا کن، پیرمرد گفت چرا من؟ گفت پیامبر (ص) فرمود تو اهل بهشتى، گفت بیچاره من به امیرالمؤمنین چنگ زدم بهشتى شدم، تو چرا از ایشان نخواستى و به دنبال من آمده اى؟ او اصرار کرد، پیرمرد گفت خدایا اگر ایشان به امیرالمؤمنین ایمان دارد او را بیامرز در غیر این صورت هرگز وى را نیامرز.[4] بنابراین با چنگ زدن به حبل و ریسمان الهى، یعنى با ایمان به وجود مقدس ائمه هدى (ع) و تبعیّت کامل از آنان، تمام کمبودها و نیازهاى روحى و روانى و دنیوى و اخروى انسانها برطرف مى شود و آنها را از ذلّت و خوارى احتیاج به دیگران نجات مى دهند چون با تمسک به اهل بیت (ع) همه احتیاج ها برطرف مى گردد.[5]

 

 

 


[1] ( 1). فاطر، 15

[2] ( 2). صحیفه سجادیه، دعاى 13.

[3] ( 3). آل عمران/ 103

[4] ( 1). سفینه البحار، مادّه( حبل).

[5] فتاحى، حمید، پانزده رمز پرواز، شرح مناجات خمسه عشر، 1جلد، میرفتاح - قم - ایران، چاپ: 1، 1391 ه.ش.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۰۲ ، ۱۱:۵۲
محمد مهدی حبیبی

مسئله امید در وجود انسان وسیله نجات است وقتى که کسى بدون چشمداشت او را تحویل مى گیرد و به خواسته ها و نیازهایش توجه مى کند و آنها را برآورده مى سازد این گونه برنامه ها، زمینه امید را در دل وى فراهم مى کند و لذا در موارد بسیار حساس و زمین گیر شدن، قلب به صورت خودکار به سوى امید مى طپد چون به کفایت و عنایتش امیدوار است حالا اگر کسى بدون هیچ تقاضائى، شما را سرشار از مهر و محبت خود سازد و نعمت هاى بزرگى را در اختیارتان بگذارد قطعاً امیدواریتان به او کامل مى شود و هرگز قطع نخواهد شد چون دلیلى بر قطع شدن وجود ندارد، بنابراین خداى متعالى که حتى بدون درخواست بندگان، نیازشان را تأمین کرده و نعمت هاى زیادى را در اختیارشان مى گذارد چگونه ممکن است از او قطع امید کرد چون انسان تشنه محبت است وقتى که پروردگارش با نهایت محبت و لطف از او پذیرائى مى کند بدون شک دلبسته و وابسته او، مى شود. ولى گاهى عملکردهاى زشت و نادرست و گناهان دل انسان را تاریک کرده و امیدش را از خدا قطع مى کنند چنان چه حضرت امیرالمؤمنین مى گوید:

... اللّهُم اغفِرلِى الذّنوُبَ الَّتى تَقطَعُ الرّجاء،

خدایا گناهانى را از من بیامرز که سبب قطع امید از تو مى شوند.[1][2]

 


[1] ( 1). دعاى کمیل.

[2] فتاحى، حمید، پانزده رمز پرواز، شرح مناجات خمسه عشر، 1جلد، میرفتاح - قم - ایران، چاپ: 1، 1391 ه.ش.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۰۲ ، ۱۱:۴۵
محمد مهدی حبیبی