فرهنگ ، تاریخ ایران و جهان

مطالبی در سبک زندگی ، تاریخ ، فرهنگ و تمدن ایران و جهان

فرهنگ ، تاریخ ایران و جهان

مطالبی در سبک زندگی ، تاریخ ، فرهنگ و تمدن ایران و جهان

طبقه بندی موضوعی

۳۳ مطلب با موضوع «حدیث و روایت» ثبت شده است

فَوَجَدٰا عَبْداً مِنْ عِبٰادِنٰا: موسى و رفیقش، بیکى از بندگان ما برخوردند که بر روى سنگى مشغول نماز بود. او بلیا بن ملکان معروف به خضر بود. علت اینکه او را خضر نامیده‌اند، این است که هر جا نماز مى‌خواند، سبز و خرم مى‌شد. در روایت است که روى بر پوستینى نشسته بود که از زیر آن سبزه‌ها رسته بودند. بروایتى دیگر بر حصیرى سبز نشسته بود. موسى به او سلام کرد و پاسخ شنید و او را بنام پیامبر بنى - اسرائیل مخاطب ساخت. موسى گفت:

- از کجا فهمیدى که من کیستم‌؟ کى بتو گفت: که من پیامبر هستم‌؟ در بارۀ این «عبد» اختلاف شده است. برخى گویند: فرشته‌اى بود که موسى مأموریت یافت علوم باطنى را از وى فرا بگیرد. بیشتر مفسرین معتقدند که او بشر بوده است. جبائى و دیگران گویند: او پیامبر بوده، زیرا جایز نیست که پیامبر از غیر پیامبر، پیروى کند و از او چیزى بیاموزد. در این صورت از قدر او کاسته مى‌شود. ابن اخشید تجویز مى‌کرد که پیامبر نباشد، بلکه بندۀ صالحى باشد که علوم باطنى نزد او بودیعت گذاشته شده است. این مطلب صحیح نیست. پرسش:

آیا ممکن است که در زمان موسى پیامبرى داناتر از وى باشد؟ پاسخ:

ممکن است خضر از بعضى جهات، عالمتر از موسى باشد و موسى تنها از همان - جهت، محتاج به شاگردى او باشد و الا موسى از جهات دیگر عالمتر از وى بوده است.

آتَیْنٰاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنٰا وَ عَلَّمْنٰاهُ مِنْ لَدُنّٰا عِلْماً: او بنده‌اى بود که ما او را نبوت - و بقولى طول حیات - بخشیده و از علم غیب او را تعلیم داده بودیم. این معنى از ابن عباس است. امام صادق مى‌فرماید: او را علمى بود که در الواح تورات، براى موسى نوشته نشده بود. موسى گمان مى‌کرد همۀ چیزهایى که مورد احتیاج اوست در تابوت او هست و همۀ علوم در الواح تورات نوشته شده است.

قٰالَ لَهُ مُوسىٰ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلىٰ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمّٰا عُلِّمْتَ رُشْداً: موسى به او گفت: آیا از تو پیروى کنم تا مرا دانشى بیاموزى که موجب رشد و پرورش باشد؟ قتاده گوید: اگر کسى از لحاظ علمى بمرتبۀ بى‌نیازى مى‌رسید، حتماً همراز و همسخن خداوند، موسى، به این مرتبه نائل مى‌شد. لکن موسى با این پیشنهاد، خضر را مورد تعظیم قرار داده، زیرا راضى شد که از وى متابعت کند و از علوم او فرا بگیرد. رشد، عبارت است از علوم دینى که انسان را بسوى حق ارشاد کند. برخى گفته‌اند: علم به - آن الطاف دینى (طبرسی) است که بر مردم مخفى هستند.

قٰالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً: مرد عالم، در جواب موسى گفت: ترا صبر و طاقت پیروى و تعلیم از من نیست. یعنى چنین صبرى بر تو دشوار است، علت این است که موسى بظاهر امور نگاه مى‌کرد و خضر به باطن امور، از اینرو براى موسى صبر کردن دشوارى داشت.

وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلىٰ مٰا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً: چگونه در برابر کارى که بر حسب ظاهر، پیش تو ناپسند است، صبر خواهى کرد؟! حال آنکه از باطن و حقیقت آن بى‌خبر هستى. از این جمله بر مى‌آید که مقصود اثبات بى‌صبرى موسى بطور مطلق نیست. بلکه مقصود این است که چون از باطن کارهاى خضر بى‌خبر است، صبر نمى‌کند.

قٰالَ سَتَجِدُنِی إِنْ شٰاءَ اللّٰهُ صٰابِراً وَ لاٰ أَعْصِی لَکَ أَمْراً: موسى در پاسخ وى گفت: بخواست خدا، خواهى دید که صبر مى‌کنم و در برابر دستور تو به مخالفت نمى‌پردازم.

زجاج گوید: از اینکه موسى براى طلب علم، بتکاپو پرداخت، بر مى‌آید که هیچکس نباید از طلب علم خوددارى کند، اگر چه پیامبر باشد و بحد اعلاى دانش، رسیده باشد و همچنین احدى نباید از تواضع در مقابل کسى که عالمتر است، خوددارى کند. موسى صبر خود را به مشیت خداوند، مشروط ساخت، زیرا ظاهراً فکر مى‌کرد که صبر خواهد کرد و در عین حال احتمال مى‌داد که نتواند صبر کند، از اینرو صبر خود را مشروط به مشیت خدا کرد تا اگر نتوانست صبر کند، دروغ نگفته باشد. (طبرسی)[1]

قٰالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلاٰ تَسْئَلْنِی عَنْ شَیْ‌ءٍ حَتّٰى أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً:

خضر گفت: اگر از من متابعت مى‌کنى، از کارهایى که انجام مى‌دهم و بنظر تو ناپسند است، سؤال نکن، تا خودم تفسیر آن را براى تو بگویم.

فَانْطَلَقٰا حَتّٰى إِذٰا رَکِبٰا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَهٰا: سپس از کنار دریا براه افتادند، تا اینکه براى گذشتن از دریا خواستند سوار یک کشتى شوند. صاحب کشتى که خضر را مى‌شناخت، آنها را سوار کرد. هنگامى که سوار شدند، خضر کشتى را سوراخ کرد و آب داخل کشتى شد. برخى گفته‌اند: دو تا از تخته‌هاى کشتى را بیرون آورد و موسى بوسیلۀ لباسش سوراخ کشتى را بست.

قٰالَ أَ خَرَقْتَهٰا لِتُغْرِقَ أَهْلَهٰا: و از روى انکار و مخالفت، به خضر گفت: آیا کشتى را سوراخ کردى که سرنشینان آن را غرق کنى‌؟ اینکه مى‌گوید: سرنشینان را و نمى‌گوید: ما را، بخاطر مهربانیى است که پیامبران نسبت بمردم دارند. سپس به او گفت:

لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً: کارى بس زشت، انجام دادى! قٰالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً: خضر گفت: آیا هنگامى که مى‌خواستى از من متابعت کنى، بتو نگفتم که نمى‌توانى در مقابل کارهاى من صبر کنى‌؟ موسى بیاد شرط خود افتاد! قٰالَ لاٰ تُؤٰاخِذْنِی بِمٰا نَسِیتُ‌: از اینرو پوزش خواست و گفت: غافل شدم و یادم رفت که باید خاموش باشم و زبان به اعتراض نگشایم. برخى در اینجا نسیان را به معناى غفلت و فراموشى نگرفته‌اند، بلکه به معناى ترک دانسته‌اند. در این صورت، یعنى از اینکه سفارش ترا ترک کردم، مرا مورد مؤاخذه قرار مده.

وَ لاٰ تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْراً: و نسبت بمن سختگیر نباش و با من مدارا کن که تحمل و پذیرش کارهاى تو براى من دشوار است.

فَانْطَلَقٰا حَتّٰى إِذٰا لَقِیٰا غُلاٰماً فَقَتَلَهُ‌: آن گاه از کشتى خارج شدند و براه افتادند. علت اینکه فقط از موسى و خضر گفتگو مى‌کند و نام همسفر موسى را نمى‌برد، این است که وى تابع موسى است. یا اینکه ممکن است از آنها دنبال مانده باشد و همین احتمال بهتر است. در بین راه به پسر بچه‌اى که با بچه‌ها مشغول بازى بود، برخوردند. خضر کاردى کشید و پسر بچه را کشت. این پسر بچه، از همۀ بچه‌هاى دیگر، زیباتر بود. اصم گوید: جوانى بود، گاهى در ادبیات عرب، به مرد «غلام» گفته شده است. شاعر گوید:

 

شفاها من الداء العضال الذى بها

غلام اذا هز القناة سقاها

یعنى: مردى که با حرکت دادن نیزه، او را سیرآب کرد، از بیمارى سخت (طبرسی) نجاتش داد.

قٰالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ‌: موسى گفت: چرا شخص بى‌گناهى را که مرتکب قتل نشده بود بقتل رساندى‌؟! ابو عمرو بن علا گوید: «زاکیة» کسى است که گناهى نکرده و «زکیه» کسى است که از گناه توبه کرده است. تغلب گوید: معناى «زکیه» مبالغه‌آمیزتر از «زاکیه» است. برخى گفته‌اند: «زاکیه» در بدن و «زکیه» در دین است.

لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً: با این قتلى که مرتکب شدى، کارى کردى که از نظر شرع ناپسند است! موسى چنان تحت تأثیر قتل پسر بچه قرار گرفته بود که بى‌اختیار زبان به اعتراض و انتقاد گشود.

قٰالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً: خضر گفت: آیا نگفتم که نمى‌توانى همراه من باشى و صبر کنى‌؟! این جمله را خضر باز تکرار مى‌کند، تا او را متذکر سازد که طبق قرار نخست، باید هم چنان خاموش و تماشاگر صحنه باشد! (طبرسی)[2]

 

 


[1] طبرسی فضل بن حسن. ترجمه تفسیر مجمع البیان. ج 15، فراهانی، ص 104.

[2] طبرسی فضل بن حسن. ترجمه تفسیر مجمع البیان. ج 15، فراهانی، ص 106.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۴:۳۲
محمد مهدی حبیبی

 

یکى از نیازهاى اساسى والدین و معلمان در امر تربیت و پرورش اخلاقى کودکان، برقرارى «ارتباط سالم» با آنهاست. ارتباط صحیح بین پدر و مادر و روابط سالم آنان با کودکان، اولین و مهم‏ترین زمینه رشد و پرورش اخلاقى نونهالان است. بهترین ملاک و معیارى که بر اساس آن تربیت و کیفیت پرورش اخلاقى کودکان را مى‏توان مورد ارزیابى و دقت قرار داد، شبکه ارتباطى اعضاى خانواده با یکدیگر است. به همین دلیل، از خانواده به «سیستمى ارتباطى» تعبیر مى‏شود که سلامت جامعه بازتابى از سلامت آن است.[1]

والدین باید با ایجاد روابطى دوستانه با فرزندان محیطى مناسب براى آنان فراهم آورند تا ویژگى‏هایى که در فطرت آنها نهادینه شده است به تدریج بروز و پرورش یابد. در برقرارى ارتباط مطلوب با فرزندان باید به احترام و تکریم آنها توجه کرد؛ احترام، رفتار عملى و ذهنى متقابل است که احساس ارزشمندى، رضایت و خشنودى در طرف مقابل ایجاد مى‏کند. بنابراین، پیام‏هایى که بین والدین و کودک رد و بدل مى‏شود نباید به حس مورد احترام بودن والدین یا کودک لطمه زند.

اصول ارتباط درست والدین با فرزندان‏

نامه سى و یکم نهج‏البلاغه مجموعه کاملى از آموزش اصول و روش‏هاى تعلیم و تربیت است و محورهاى گوناگونى همانند عوامل تربیت، موانع تربیت، اهداف تربیت، پیش‏نیازهاى تربیت، اقسام تربیت و ... را در بر دارد. در ذیل برخى از اصول ارتباطى که در این خطبه بیان شده است، بررسى مى‏گردد.[2]

الف) خودشناسى متربى‏

نخستین گام در فرایند تربیت، دست‏یابى متربى به خودشناسى، خودیابى و خودسازى است؛ چرا که تقوا هنگامى به دست مى‏آید که متربى به خودشناسى، خودیابى، شناخت امکانات، محدودیت‏ها و ظرفیت‏هاى خویش موفق شده باشد و بدنبال آن بکوشد تا به درجه خودسازى رسد. در تربیت علوى، صیانت درونى و رسیدن به تقوى، در گرو داشتن بصیرت و شناخت کافى از ظرفیت‏ها و ویژگى‏هاى شخصیتى است. ازاین‏رو، یکى از پیش‏نیازها و اصول تربیت بهینه، داشتن تصویر و دریافتى روشن از خود، امکانات، قابلیت‏ها، محدودیت‏ها و موانعى است که ممکن است شخص را از رشد و تعالى باز دارد.[3]

ب) برقرارى روابط افقى و هم‏سطحى‏

رابطه ممکن است به صورت عمودى یعنى، از بالا به پایین و همراه با تحلیل و بهره‏گیرى از ابزار قدرت باشد؛ در این موارد مخاطب انگیزه‏اى براى پذیرش و هم‏سویى ندارد. این نوع رابطه به ویژه در آموزش و تربیت کم‏اثر است. بنابراین، روابط آموزشى و تربیتى باید افقى، متقابل و همراه با درک احساسات، ظرفیت و موقعیت مخاطب باشد. در رابطه عمودى، مربى مى‏کوشد بر اساس فهم یا انتظارات خود با فراگیر ارتباط برقرار کند، به همین دلیل رفتارى کلیشه‏اى و همراه با پیش‏داورى دارد.

امام على (ع) در نامه 31 نهج ‏البلاغه به خوبى از شیوه ارتباط افقى براى برقرارى ارتباط مخاطب استفاده نموده است. در ابتداى نامه، ایشان خود و مخاطبشان را توصیف مى‏کند و این احساس تفاهم و درک طرفینى را این گونه شروع مى‏ کند:

من الوالد الفان المقر للزمان المدبر للعمر المستسلم للدهر ... الى المولود المؤمل ما لا یدرک السالک سبیل من هلک.[4]

از پدرى فانى، اعتراف دارنده به گذشت زمان، زندگى را پشت سرنهاده، ... به فرزندى امیدوارند که چیزى از او به دست نمى‏آید، رونده راهى که به نیستى ختم مى‏شود ....

با این توصیف، حضرت نشان مى‏دهد که مخاطبش را به خوبى مى‏شناسد و خود را نیز به گونه‏اى به مخاطب معرفى مى‏کند که متربى نقاط افتراق و اشتراک خود را با مربى بداند. در فرایند تربیت، علاوه بر شناخت و پذیرش نقاط اشتراک، که از راه برقرارى ارتباط عاطفى به دست مى‏آید، شناخت نقاط افتراق نیز تربیت را کیفى‏تر مى‏کند. نخستین دریچه ارتباط درست تربیتى هنگامى گشوده مى‏شود که متربى مطمئن باشد مربى، شاخص‏هاى شخصیتى او را شناخته است.

از جمله زیبایى‏ها و ظرافت‏هاى فرمایش امام على (ع) در این نامه این است که ایشان به یکى از ویژگى‏هاى روان‏شناختى جوانان اشاره مى‏کند و مى‏فرماید: «المومل ما لایدرک‏؛ جوان شخصیتى است که فضاى روانى‏اش شهر آرزوها و آرمان‏هاست».

از دیگر راهکارهاى ایجاد رابطه افقى، ساختن فضاى انس، دوستى و صمیمیت است. امام على (ع) گام‏هاى ارتباط عاطفى خود را در برخى از بخش‏هاى این نامه با به کارگیرى واژه «یا بنى» برداشته است. پس مربى زمانى در برقرارى ارتباط با متربى موفق است که بتواند پل ارتباطى تفاهم‏آمیز و افقى با وى ایجاد کند.

ج) مددرسانى شناختى متربى‏

براى به دست آوردن اطلاعات دو راه اساسى وجود دارد: روش آزمون و خطا؛ روش بهره ‏گیرى از تجربه و دانش دیگران.

امیرالمؤمنین على (ع) در نامه سى و یکم نهج‏البلاغه مى‏فرماید که عمر جوان و نوجوان عزیزتر از آن است که براى تکرار و تجربه تلخى‏ها صرف شود. یکى از دغدغه‏هایى که مربى باید داشته باشد این است که متربى را از تکرار تک تک تلخى‏ها و شیرینى‏ها و فراز و نشیب‏ها بى‏نیاز سازد:

أی بنیّ إنِّی و إن لم أکن عمّرت عمر من کان قبْلی فقد نظرت فی أَعمالهم و فکّرت فی أَخبارهم و سرت فی آثارهم حتّى عدت کأَحدهم بل کأنّی بما انتهى إلیّ من أمورهم قد عمِّرت مع أَوَّلهم إلى آخرهم فعرفت صفو ذلک من کدره و نفعه من ضرره فاستخلصت لک من کلِّ أَمرنخیله.

پسرم! درست است که من به اندازه پیشینیان عمر نکرده‏ام، اما در کردار آنها نظر افکندم، و در اخبارشان اندیشیدم و در آثارشان سیر کردم، تا آنجا که گویا یکى از آنان شده‏ام، بلکه با مطالعه‏ى تاریخ آنان، گویا از اول تا پایان عمرشان با آنان بوده‏ام پس قسمت‏هاى روشن و شیرین زندگى آنان را از دوران تیرگى شناختم و زندگانى سودمند آنان را با دوران زیانبارش شناسایى کردم، سپس از هر چیزى مهم و ارزشمند آن را و از هر حادثه‏اى، زیبا و شیرین آن را براى تو برگزیدم و ناشناخته‏هاى آنان را دور کردم.

امداد شناختى مربى زمانى کامل است که خودش اطلاعات را دریافت، بازنگرى و پالایش نماید سپس اطلاعات پالایش و دسته‏بندى شده را با توجه به ظرفیت‏هاى شناختى و عاطفى مخاطب در اختیار وى قرار دهد.

امدادرسانى شناختى در تعلیم و تربیت هنگامى به خوبى اجرا مى‏شود که مربى در نظر متربى حیثیت و منزلتى برتر داشته باشد تا به سبب این احساس اعتماد و اعتبار، از مربى اثر پذیرد. بر این اساس، اصل دوم براى ایجاد ارتباط درست و بهینه با جوانان عبارت است از: ارایه ناب‏ترین و پالوده‏ترین اطلاعات و آگاهى‏ها به مخاطب با هدف بى‏نیازسازى وى، تجربه دوباره تلخى‏ها و شیرینى‏هایى که مربى و پیشینیان او پشت سر گذاشته‏اند.[5][6]

 

 

 

[1] ( 1). تربیت برتر: آنچه والدین و معلمان باید بدانند، ص 9.

[2] ( 2). گروه علوم تربیتى مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، به کوشش عبدالرضا ضرابى،« تربیت دینى»، مجموعه مقالات تربیتى، ص 224.

[3] ( 1). همان، ص 234.

[4] ( 2). نهج البلاغه، نامه 31، ص 295.

[5] ( 1).« تربیت دینى»، مجموعه مقالات تربیتى، ص 229.

[6] جمعى از پژوهشگران، فصلنامه تخصصى طهورا - قم، چاپ: اول.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۰۲ ، ۱۲:۳۷
محمد مهدی حبیبی

خودم بدون بدنم‏

بعضى مواقع خواب‏هایى مى ‏بینید که بعداً در زندگى ‏تان واقع مى‏شود، به آن خواب‏ها «رؤیاى صادقه» مى‏ گویند. با توجه به این نوع خواب‏ها از شما مى پرسم آیا در رؤیاى صادقه خودتان آن جایى بودید که الآن در بیدارى با آن روبه‏رو هستید و یادتان مى‏آید که قبلًا خوابِ همین‏جا را دیده ‏اید؟ آیا این‏طور نیست که قبلًا بدون‏ بدن به همین جا آمده بودید؟ اگر قبلًا این‏جا نیامده بودید چرا حالا کاملًا احساس مى‏ کنید قبلًا خودتان این‏جا آمده‏ اید؟ پس مى‏توان نتیجه گرفت شما بدون بدنتان خودتان هستید و قبل از این‏که بدنتان در این محل قرار بگیرد خودتان در این‏جا بوده ‏اید ولى بدنتان نبوده است، این‏ها نشان مى‏دهد که ما چه بدن داشته باشیم و چه بدن نداشته باشیم، خودمان، خودمان هستیم و بدن ما نقشى در حقیقت ما ندارد.

زیست‏ شناسان مى‏گویند: بدن انسان بعد از مدتى تماماً عوض مى ‏شود و سلول‏هاى جدیدى جایگزین سلول‏هاى قبلى مى‏ گردد ولى شما باز هم احساس مى‏ کنید که خودتان همان انسان قبلى هستید با این‏که بدنتان عوض شده است. پس بدن ما، خودِ ما نیست بلکه ابزار ماست. مثلًا شما از طریق چشم مى‏ بینید، ولى در خواب بدون چشم هم مى‏ بینید، پس اصلِ دیدن مربوط به روح است و اصل شنیدن و فکرکردن و غیره همه مربوط به روح است و این بدن ابزارى است براى این که ما آن را به حرکت درآوریم و از آن استفاده نماییم و به کمک بدن عبادت کنیم تا خودمان رشد کنیم و متعالى شویم.

مى‏ بینیم که مى ‏میریم‏

به این دلیل معتقدیم بدن ما ربطى به حقیقت ما ندارد که مثلًا وقتى دست و پاى ما قطع شد، احساس کمبود در حقیقت خودمان‏ نمى ‏کنیم و در همین رابطه مى ‏دانیم وقتى همه ‏ى بدنمان هم از روحمان جدا شد و مُردیم، مى‏ بینیم که بدنمان مُرد یعنى مى ‏بینیم که مى‏ میریم. پس بدن انسان مثل عصایى است در دست انسان، تا روح انسان به وسیله‏ ى بدن آن‏چه را اراده کرده، عملى کند.

به خودت توجه کن، مى ‏یابى که خودت غیر از تنت هستى. همین که شما به چیزى علم دارید و نسبت به آن عالِم هستید، نشان مى ‏دهد که شما غیر از آن چیزى هستید که به آن علم دارید. همان‏طور که شما به این دیوار علم دارید، ولى دیوار نیستید همین طور هم شما نسبت به بدنتان علم دارید پس خودتان غیر از بدنتان هستید.[1]

 

جوان و انتخاب بزرگ، ص: 48 و 50

 

 

 

 

 

 

 


[1] ( 1)- این موضوع در فلسفه تحت عنوان« مغایرت مُدرِک با مُدرَک» بحث مى‏شود و فلاسفه ثابت مى‏کنند چون در علم حصولى، ادراک‏کننده‏ى هرچیز غیر از آن چیزِ ادراک شده است و چون هرکس بدن خود را درک مى‏کند، پس خودِ انسان غیر از بدن اوست.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۰۲ ، ۱۱:۴۴
محمد مهدی حبیبی

مقام مادر در یک سطحى قرار گرفته که هیچ انسانى قادر به درک آن نمى ‏باشد و اگر کسى تمام عمر خود را در جهت خدمت به مادرش سپرى کند هرگز نمى‏تواند حق او را ادا نماید این عظمت به خاطر همان عنایت و توجهى است که او در ارتباط با فرزندش انجام مى‏دهد.

مادر از هنگام ازدواج و انتخاب همسر مانند پدر به فکر این است که بتواند افراد شایسته و لایقى را تحویل جامعه بدهند و هر لحظه به لنتقاد نطفه و ظهور نشانه ‏هاى فرزند نزدیکتر مى‏شود مسئولیت بسیار خطیر و دشوارى را در متن وجود و چارچوبب زندگى خویش احساس مى ‏کنند و با تمام آگاهیهاى لازم مراقب وضع روحى و اخلاقى حتى تغذیه و استراحت و ارتباطات قوم و خویشى و یا دوستانه خود مى‏شوند تا اینکه مادر با احتیاط کامل از میهمانش پذیرائى کرده و او را با حساسیتهایى که دارد از طریق برنامه‏هاى مثبت و کارهاى‏ خوب خویش که وى را متاثر مى‏سازد مورد توجه قرار دهد چون کارهاى بد و نادرست مادران همانند اعمال مثبت از چشم جنین پوشیده نیست و لذا او بیشتر از هر کس دیگر باید راه تقوا و پرهیزکارى را انتخاب کند.

در این صورت نقش شوهر به خوبى هویدا مى‏شود چون که او اغلب خواسته و نیازهاى مادر و فرزندان را تامین مى ‏کند و باید تعهدات خودشان در مقام مادر و پدرى وفادار باشند به خاطر اینکه تغذیه و یا هر چیزى که به صورت خوردنى و یا نوشیدنى توسط مادر به جنین منتقل مى‏شود در مسائل تربیتى او نقش دارد. اگر پدر مسئولیت را درجهت خانواده خود در کانال دستورات دینى انجام دهد و از طریق رعایت مرز حلال و حرام به مسائل اقتصادى، فرهنگى، روابط زناشوئى و سایر امراتى که در محیط زندگى لازم مى‏باشند دقت نماید و اعضاى خانواده خود را همانند یک فضاى سبز با آبیاریهاى سالم و به موقع مورد توجه قرار دهد به طور یقین براى مادر در جهت پذیرائى سالم از فرزندش که در شکم اوست تسهیلات بیشترى فراهم مى‏شود چون با مساعدت پدر از سنگینى بار تربیت بر دوش مادر کاسته مى‏شود.

سؤال: چرا مقام مادرى از همه مقاها بالاتر و ارزشمندتر و سنگین و دشوار است؟

جواب: مقام مادرى به هیچ عنوان با مقامات موجود در میان مردم قابل مقایسه نیست به خاطر اینکه صلاحیت انسان در احراز مقامى تربیت‏هاى او معطوف مى‏شود یعنى اگر او چنین افرادى را تحویل جامعه بدهد آنها مى‏توانند به مقامى نائل گردند.

و سنگینى و یا دشوارى این مقام به خاطر این است که تمام خصوصیاتى که در روح و شخصیت مادرى وجود دارد باید از طریق مناسبى به فرزندان منتقل شده‏ و آنها با همان زیبائیها در جامعه ظاهر شود.

تمامى ارزش و زیبائیهایى که مادر به وسیله آنها شناخته مى‏شود مانند، مه و محبت، ایثار عواطف، عفو گذشت و صبر و حوصله، کوتاهى نکردن در انجام وظائف، تغافل و چشم ‏پوشى وو ... اگر از طریق کارشناسى خود مادر به نونهالان انتقال یابد و جوانانى با این زیبائیها وارد جامعه بشوند یقین آن حدیث نبوى (ص) در حق مادر معنا پیدا مى‏ کند.

قال رسول الله (ص):

الجَنّهُ تَحتَ اقدامِ الامِّهاتِ،

بهشت زیر پاى مادران است.

معناى بهشت محیطى که در آن صلح و صفا و مهر و محبت، عواطف، نوع‏دوستى، عدالت، پذیرفتن حرف حق، عدم غرور و تکبر در برابر واقعیات، مقدم داشتن دیگران بر خویشتن، بدیها را با محبت و خوبى جواب دادن، صبر و حوصله، عفو و گذشت وو ... بوده باشد.

اگر مادران در این مقام بمانند و مسئولیت خودشان را که همان منتقل ساختن صفات حمیده و زیبائیهاى حیرت‏انگیز خود به فرزندان است به خوبى انجام دهند به طور یقین جامعه انسانى را به بهشت مبدل خواهند کرد و قرآن هم مى ‏فرماید: مَن عَمِلَ صالِحاً مِن ذَکَرٍ او اونثى وَ هُو مؤمن فَلَنُحِیَّینَّهُ حیاهً طیّبهً‏[1]

هر کسى مرد و یا زن اعمال صالح و شایسته انجام دهد در حالیکه مؤمن است و به قصد قربت و یاد خدا انجام داده باشد ما او را به یک زندگى پاک و آرام وارد مى‏کنیم معناى حیات طیبه محیط آرام و زیبائى است که به وسیله انسانها تربیت یافته در دامان مادران مؤمن و آگاه به وظائف مادرى صورت مى‏ پذیرد و در اجتماع تحقق مى‏یابد. چنانچه در مطالب فوق بیان کردیم و از همین نکته معناى احادیثى که در ارتباط با زنان آمده روشن مى‏شود: مثلا زنان در بیرون از خانه کمتر ظاهر شوند یا گوشه خانه‏هایشان مسجد آنانست یا در طرف مشورت مردان واقع نشوند، و به شغلهاى اجتماعى روى نیاورند وو ...

اگر از همه احادیثى که در این زمینه وارد شده تنها استحباب و یا بهتر بودن را بفهمیم یعنى بهتر است زنان کمتر در بیرون از خانه ظاهر شوند یا در مسائل اجتماعى و شغلهایش یا در عنوان مشورت وو ... وارد نشوند به حق مطلب خیلى نزدیک مى‏شویم که زن مسئولیت ویژه‏اى دارد نباید روح و روان زنان از حوزه مسئولیت مادرى به چیزهاى دیگرى منحرف شود به خاطر اینکه بهشت در زیر پاى آنانست و جامعه انسانى به آن نیاز دارد اگر روزى در قلب مادر لذت تربیت فرزند کمتر احساس شود و او از دوران کودکى در این جهت دریافت‏هایى نداشته که روزى مادر مى‏شود و از طریق تحویل فرزندان صالح محیط زندگى را به بهشت مبدل خواهد کرد بلکه همیشه در کنار علم و رشد سنى او وعده‏هاى شغلى مطرح شده و ذهن او از احساس لذت مادرى در تربیت نونهالانش به سوى کارهاى دیگرى منحرف گردد در این حال اجتماع بشرى با کمبودهاى غیرقابل جبرانى روبه‏ رو شده و هر لحظه با اعمال نادرست انسانها محیط زندگى به جهنم سوزان تبدیل گردد و در عصر حاضر این واقعیت بر همگان قابل لمس است.[2]

 

 

 


[1] ( 1). نحل/ 97.

[2] فتاحى، حمید، با زیبائیها و آرامشها در خانواده، 1جلد، انتشارات استاد احمد مطهرى - قم - ایران، چاپ: 1، 1379 ه.ش.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۰۲ ، ۰۸:۰۴
محمد مهدی حبیبی

در تفسیر روح البیان مى‌نویسد: «در خراسان، شیخ احمد حربى، همسایۀ گبرى به نام بهرام داشته است. هیچ‌وقت خانۀ یکدیگر نمى‌رفتند، به واسطۀ اینکه مذهبشان با هم مخالف بوده است. براى شیخ گفتند که همسایۀ گبرش همۀ دارایى‌اش را به کسى داده تا معامله کند. خبر آوردند که در راه، سرمایه‌اش را دزد زده است. به شیخ گفتند او بر تو حقّ همسایگى دارد، خوب است از او دلجویى کنید؛ چون حقّ همسایه با اختلاف دین هم ساقط نمى‌شود.

شیخ و چند نفر آمدند خانۀ بهرام. وقتى دید عالم مسلمین آمده، حیران شد و روى دست و پاى شیخ افتاد به خیال خودش شیخ توقّع اطعام و پذیرایى دارد. در فکر رفت وسایل پذیرایى مهیّا کند، شیخ فرمود: ما آمده‌ایم تو را تسلیت دهیم؛ چون شنیده‌ایم سرمایه‌ات از کفت رفته است.

واقعا از شخص گبر عجیب است. گبر گفت: کدام مصیبت‌؟ سه نعمت بزرگ خدا به من داده است که شما باید براى آن به من تبریک بگویید: اوّلش خداى عالم به من عفّت نفس داد که دزدى نکردم و مال کسى را نبردم. دزد مال مرا برده است. چقدر شکر

دارد. مظلوم شدن ناله ندارد، ظالم شدن ناله دارد. توسرى خوردن بیجا ناله ندارد، تو سرى زدن بى‌جا ناله دارد. و او باید از گناهش ناله کند. آنکه تو سرى خورده باید بداند خدا عوض مى‌دهد. شاد باشد. شکر خداى را که من مال کسى را نبردم. مظلوم باید شاد باشد.

نعمت دوّم اینکه: تمام آنچه را که خدا به من داده بود، همۀ آنها از بین نرفته است؛ خانه‌ام هنوز باقى است. سرسایه‌اى دارم. فرش زیر پا دارم. مگر انسان تمام باید جهات فقد و عدم را ببیند، هستى بین نباشد. چرا چیزهاى دیگر را که هنوز دارم نبینم‌؟ نظیر آن شخصى که فقیر بود و ناراحتى مى‌کرد. در خواب ملکى به او گفت: اگر چشمت رو به کورى برود چقدر حاضرى بدهى تا علاج شوى‌؟ گفت: ده هزار دینار طلا. پرسید: اگر گوشت کر شود، چطور؟ گفت: آنهم ده هزار دینار و همچنین شمرد تا ده عضو و قوّه، آن‌وقت به او گفت: اى بندۀ خدا! اگر تو یک‌صد هزار دینار داشتى و مى‌دادى به قول خودت تا سلامتى این ده عضو را بیابى، حالا خیال کن داشتى و دادى، تحمّل درد هم هیچ. پیشامد ناگوارى برایت شده، جهات هست را هم دریاب:... فَاذْکُرُوا آلاٰءَ اللّٰهِ...[1] بچّه‌ات مرد، ببین خدا خودت را نگه داشت تا بتوانى بار سفر ببندى، بگذرم.

گبر گفت[2]: نعمت سوّم - که محل شاهد من است - شکر خداى را مصیبت به مال خورد نه به دینم، نه به دلم، دینم که نرفت.

شیخ فرمود: اى گبر! این حرفهایى که تو مى‌زنى، حقیقت اسلام است. خیلى هوشیارى مى‌خواهد این فهم با این وضع. حیف نباشد آتش را مى‌پرستى با این فهم و ادراک. بیچاره عذر آورد که جهت تقلید آبا و اجدادى بوده. حقیقتش این است که ما به آتش اظهار ارادتى مى‌کنیم که فردا به آن نسوزیم دیگر آنکه این آتش در عالم عناصر، عنصر مهمّى براى تربیت اشیاء است و همه به آن نیازمندند.

شیخ فرمود: آتش شعور ندارد، ضعیف است. همین آتش را مشت آبى یا خاکى نابود مى‌کند. چقدر ناتوان و نادان است. من که هیچ‌وقت آتش ستایش نکردم با تو که

عمرى آن را پرستیدى، هر دو دستمان را در آن مى‌کنیم، ببینیم آیا دست کدام یک را نمى‌سوزاند. آتش که شعورى ندارد. همه را فرمود کم‌کم جهت تقلیدى را که در بهرام بود، کنار زد و حق بر او واضح گردید. چند سؤال مى‌کند و شیخ پاسخ مى‌دهد، آن‌وقت در همان مجلس، شهادتین را جارى مى‌کند و مسلمان مى‌شود. بعد هم شیخ گریه مى‌کند.

علّتش را مى‌پرسند، مى‌فرماید: گبرى پس از چند سال راه نجات را پیدا کرد و ایمان به خدا و پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله آورد؛ امّا من بدبخت ندانم آخر کار ایمان ثابت و راسخى که باید با خود ببرم همراه مى‌برم یا نه‌؟ یا ایمانم کم مى‌شود و صدمه مى‌خورد».[3]

 

 


[1]  اعراف: ۶۹.

[2] دستغیب، عبدالحسین، ایمان، صفحه: ۸۶، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم. دفتر انتشارات اسلامی، قم - ایران، 1387 ه.ش.

[3] دستغیب، عبدالحسین، ایمان، صفحه: ۸۷، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم. دفتر انتشارات اسلامی، قم - ایران، 1387 ه.ش.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۰۲ ، ۱۴:۳۱
محمد مهدی حبیبی

 


همان طور که قبلاً توضیح داده شد، بیمارى ختم و بیمارى طبع یکى است و به همین جهت در روایت ختم به طبع تفسیر شده است و این دو کلمه هر دو به «مهر شدن قلب» ترجمه مى‌شوند.

بنا بر این، بیمارى ختم مانند بیمارى طبع، عبارت است از پیدایش حالت و طبیعت خاصى در اندیشه و روان انسان که مانع شناخت‌هاى عقلى و قلبى است.

البته از هر یک از این دو تعبیر نکتۀ ویژه‌اى را مى‌توان استنباط کرد:

نکته‌اى که در تعبیر طبع وجود دارد این است که این بیمارى سبب مى‌شود طبیعت اولیۀ انسان تغییر کند و ناشایستگى به صورت طبیعت ثانوى او در آید.

و نکته‌اى که در تعبیر ختم به نظر مى‌رسد این است که بیمارى اندیشه و روان، در اوج شدت، سبب مى‌شود که با تغییر طبیعتِ نخستین انسان، کار او در این جهان پایان یابد و پروندۀ تبهکارى‌اش مختومه و هلاکتش قطعى گردد:

«خَتَمَ اللّٰهُ عَلىٰ قُلُوبِهِمْ وَ عَلىٰ سَمْعِهِمْ وَ عَلىٰ أَبْصٰارِهِمْ غِشٰاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِیمٌ‌.[1]

خداوند بر دل‌ها و گوش‌هاى آنان مهر نهاده است و بر چشم‌هایشان پرده‌اى افتاده و براى آنان عذابى دردناک است».

و اما این که چرا و چگونه انسان مبتلا به بیمارى ختم مى‌شود، پاسخ این سؤال را باید در سورۀ جاثیه جویا شد:

«أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوٰاهُ وَ أَضَلَّهُ اللّٰهُ عَلىٰ عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلىٰ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلىٰ بَصَرِهِ غِشٰاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللّٰهِ أَ فَلاٰ تَذَکَّرُونَ‌.[2]

آیا دیدى آن کس را که هوس خود را خداى خود گرفته است و خداوند او را براساس علم گمراه نموده و بر گوش و قلبش مهر نهاده و بر دیده‌اش مانعى قرار داده است‌؟ چه کسى بعد از خدا او را هدایت مى‌کند؟ آیا هشیار نمى‌شوید؟».

یعنى هواپرستى سبب مى‌شود که انسان هوسران به تدریج به بیمارى ختم مبتلا شود و در این صورت گوش عقل و دل او مهر و موم مى‌شود و دیدۀ بصیرت وى کور مى‌گردد. و هنگامى که خداوند راه‌هاى شناخت عقلى و قلبى را بر انسان مسدود کرد، دیگر هیچ کس نمى‌تواند او را هدایت و راهنمایى کند.[3]

 

[1]  . بقره: آیۀ ۷.

[2]  . جاثیه: آیۀ ۲۳.

[3] محمدی ری‌شهری، محمد، مبانی شناخت، صفحه: ۳۵۲، مؤسسه علمی فرهنگی دار الحدیث. سازمان چاپ و نشر، قم - ایران، 1388 ه.ش.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۰۲ ، ۱۴:۱۲
محمد مهدی حبیبی

انسان سراسر احتیاج و نیاز است و هر موجودى که لباس خلقت بر تن کرده محتاج است و تنها خداوند غنى و ستوده است که در قرآن مى فرماید: یا ایُّهَا النّاسُ انتُمُ الفُقَراءَ الَى اللهِ وَ اللهُ هُوَ الغَنِىّ الحَمید، اى مردم شما همگى به خدا محتاج هستید و خداوند بى نیاز و ستوده است‏[1] پس نیازها و احتیاجات را فقط خدا مى تواند برطرف سازد ولى گاهى عملکردهاى نادرست انسان، او را از تشخیص درست محروم مى سازد که به همانند خودش دست نیاز باز مى کند، و از کسى که مانند خودش فقیر و محتاج و ندار است مى خواهد فقر و نیازش را برطرف کند و این نهایت خوارى و ذلّت است که ناسپاسى ها و گناهان برایش ایجاد مى کنند امام سجاد (ع) مى گوید:

... کَیفَ یُسَألُ مُحتَاجٌ مَحتَاجَاً، وَ انّى یَرغَبُ مُعدِمٌ الَى مُعدِم ...،[2]

چگونه محتاج از محتاج چیزى مى‏خواهد؟ و چطور ندار به ندارى مثل خودش روى مى آورد؟ چون این کار عاقلانه نیست پس در این میان باید مشکل گشا را پیدا کرد و آن، چنگ زدن به حبل خداست یعنى به کسانى که رشته دلشان به خدا وصل است باید به آنها اعتصام نمود و آنها همان چهارده معصوم (ع) هستند که قرآن بر همه دستور مى دهد. واعتَصِموُا بَحَبلَ اللهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقوُا، همگى به ریسمان الهى چنگ بزنید و پراکنده نشوید.[3]

پیرمردى از میان جمعیت برخواست عرض کرد یا رسول الله، حبل الله کیست و یا چیست؟ پیامبر (ص) دست وى را بر شانه حضرت على (ع) گذاشت و فرمود این حبل خداست به او چنگ بزنید، دست حضرت امیرالمؤمنین (ع) را گرفت و عرض کرد شاهد باش که من بتو اعتصام کردم بعد از مجلس خارج شد پیامبر (ص) فرمود: اگر دوست دارید مردى از اهل بهشت را در دنیا ببینید به این مرد نگاه کنید رهبر منافقین به دنبالش افتاد و گفت عمو مرا دعا کن، پیرمرد گفت چرا من؟ گفت پیامبر (ص) فرمود تو اهل بهشتى، گفت بیچاره من به امیرالمؤمنین چنگ زدم بهشتى شدم، تو چرا از ایشان نخواستى و به دنبال من آمده اى؟ او اصرار کرد، پیرمرد گفت خدایا اگر ایشان به امیرالمؤمنین ایمان دارد او را بیامرز در غیر این صورت هرگز وى را نیامرز.[4] بنابراین با چنگ زدن به حبل و ریسمان الهى، یعنى با ایمان به وجود مقدس ائمه هدى (ع) و تبعیّت کامل از آنان، تمام کمبودها و نیازهاى روحى و روانى و دنیوى و اخروى انسانها برطرف مى شود و آنها را از ذلّت و خوارى احتیاج به دیگران نجات مى دهند چون با تمسک به اهل بیت (ع) همه احتیاج ها برطرف مى گردد.[5]

 

 

 


[1] ( 1). فاطر، 15

[2] ( 2). صحیفه سجادیه، دعاى 13.

[3] ( 3). آل عمران/ 103

[4] ( 1). سفینه البحار، مادّه( حبل).

[5] فتاحى، حمید، پانزده رمز پرواز، شرح مناجات خمسه عشر، 1جلد، میرفتاح - قم - ایران، چاپ: 1، 1391 ه.ش.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۰۲ ، ۱۱:۵۲
محمد مهدی حبیبی

مسئله امید در وجود انسان وسیله نجات است وقتى که کسى بدون چشمداشت او را تحویل مى گیرد و به خواسته ها و نیازهایش توجه مى کند و آنها را برآورده مى سازد این گونه برنامه ها، زمینه امید را در دل وى فراهم مى کند و لذا در موارد بسیار حساس و زمین گیر شدن، قلب به صورت خودکار به سوى امید مى طپد چون به کفایت و عنایتش امیدوار است حالا اگر کسى بدون هیچ تقاضائى، شما را سرشار از مهر و محبت خود سازد و نعمت هاى بزرگى را در اختیارتان بگذارد قطعاً امیدواریتان به او کامل مى شود و هرگز قطع نخواهد شد چون دلیلى بر قطع شدن وجود ندارد، بنابراین خداى متعالى که حتى بدون درخواست بندگان، نیازشان را تأمین کرده و نعمت هاى زیادى را در اختیارشان مى گذارد چگونه ممکن است از او قطع امید کرد چون انسان تشنه محبت است وقتى که پروردگارش با نهایت محبت و لطف از او پذیرائى مى کند بدون شک دلبسته و وابسته او، مى شود. ولى گاهى عملکردهاى زشت و نادرست و گناهان دل انسان را تاریک کرده و امیدش را از خدا قطع مى کنند چنان چه حضرت امیرالمؤمنین مى گوید:

... اللّهُم اغفِرلِى الذّنوُبَ الَّتى تَقطَعُ الرّجاء،

خدایا گناهانى را از من بیامرز که سبب قطع امید از تو مى شوند.[1][2]

 


[1] ( 1). دعاى کمیل.

[2] فتاحى، حمید، پانزده رمز پرواز، شرح مناجات خمسه عشر، 1جلد، میرفتاح - قم - ایران، چاپ: 1، 1391 ه.ش.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۰۲ ، ۱۱:۴۵
محمد مهدی حبیبی

یکی از اخلاق پسندیده در منزل استفاده کردن از عطر و خوشبوکردن خود در منزل است این کار علاوه بر اینکه به عنوان الگوی برای دیگر افراد خانواده می باشد سبک زندگی را هم تحت تاثیر خود قرار می دهد که آثار بسیاری در حوزه رفتاری همسران و فرزندان می گذارد که در احادیث ذیل به مواردی از آن اشاره می گردد.

پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:- یا على- بر تو لازم است که- در هر روز جمعه‏[1]- از بوى خوش استفاده نمائى.

زیرا این کار شیوه و سنّت من است.

و تا هنگامى که آن بوى خوش از تو استشمام مى‏ گردد براى تو حسنه نوشته مى‏شود[2].

امام رضا علیه السلام فرمود: براى یک مرد سزاوار نیست که استفاده نمودن از بوى خوش را در هر روز ترک نماید.

و چنانچه این امر براى او- در هر روز- مقدور نیست. یک روز در میان به انجام آن بپردازد.

و چنانچه یک روز در میان نیز براى او مقدور نیست. بر او لازم است که در هر روز جمعه از بوى خوش استفاده نماید[3].[4]

 


[1] ( 2)- لازم به یادآورى است که استفاده نمودن از بوى خوش در تمام روزهاى هفته مورد توصیه قرار گرفته و اختصاص به روز معیّنى ندارد.

امّا استفاده از آن در روز جمعه مورد تأکید بسیار قرار گرفته و از ترک نمودن آن نهى شده است.

[2] ( 3)- قال رسول اللَّه صلى الله علیه و آله لأمیرالمؤمنین علیه السلام:- یا علیّ- علیک بالطیب فی کلّ جمعة.

فإنّه من سنّتی.

و تکتب لک حسناته. مادام یوجد منک رائحته( مکارم الأخلاق ج 1 ص 104).

[3] ( 4)- عن معمّر بن خلّاد عن أبی الحسن علیه السلام قال: لا ینبغی للرجل أن یدع الطیب فی کلّ یوم.

فإن لم یقدر علیه. ف یوم و یوم لا.

فإن لم یقدر. ففی کلّ جمعة. و لا یدع( الکافی ج 6 ص 510).

[4] موسوى جزایرى، سید هاشم، مردان رحمت شده و مردان نفرین شده، 1جلد، ناجى جزایرى - قم، چاپ: سوم، 1390 ه.ش.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۰۲ ، ۱۱:۵۶
محمد مهدی حبیبی

در دوحدیث ذیل به همکاری در خانه و منزل اشاراتی دارد:

الامام الباقر «علیه السّلام»: انّ فاطمة ضمنت لعلیّ «علیه السّلام» عمل البیت و العجین و الخبز و قمّ البیت، و ضمن لها علیّ «علیه السّلام» ما کان خلف الباب: نقل الحطب و أن یجیء بالطّعام...[1].

 امام باقر «علیه السّلام»: فاطمه «سلام اللّه علیها»، در خانۀ على «علیه السّلام» متعهّد شد که کارهاى خانه و خمیر کردن و نان پختن و جارو کردن را انجام دهد؛ على «علیه السّلام» نیز تعهد

داد که کارهاى بیرون از خانه را به انجام رساند، یعنى: آوردن هیزم و تهیۀ غذا و خوراک...

٢ الامام الصّادق «علیه السّلام»: تقاضى علیّ و فاطمة الى رسول اللّه «صلّى اللّه علیه و آله» فی الخدمة.

فقضى على فاطمة «سلام اللّه علیها» بخدمتها ما دون الباب، و قضى على علیّ «علیه السّلام» بما خلفه[2].

* امام صادق «علیه السّلام»: على «علیه السّلام» و فاطمه «سلام اللّه علیها»، براى کارهاى خانه، از پیامبر «صلّى اللّه علیه و آله» نظر خواستند. پیامبر «صلّى اللّه علیه و آله» چنین قرار داد که فاطمه «سلام اللّه علیها» کارهاى داخل خانه را انجام دهد، و على «علیه السّلام» کارهاى بیرون از خانه را. (حکیمی، 1395)[3]

 

 


[1]  . «بحار» ١٩٧/١٤.

[2]  . «وسائل» ١٢٣/١٤.

[3] حکیمی م. (1395). ترجمه الحیاة (ج 8، ص 567). دلیل ما.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۰۲ ، ۱۱:۰۵
محمد مهدی حبیبی