فرهنگ ، تاریخ ایران و جهان

مطالبی در سبک زندگی ، تاریخ ، فرهنگ و تمدن ایران و جهان

فرهنگ ، تاریخ ایران و جهان

مطالبی در سبک زندگی ، تاریخ ، فرهنگ و تمدن ایران و جهان

طبقه بندی موضوعی

فَوَجَدٰا عَبْداً مِنْ عِبٰادِنٰا: موسى و رفیقش، بیکى از بندگان ما برخوردند که بر روى سنگى مشغول نماز بود. او بلیا بن ملکان معروف به خضر بود. علت اینکه او را خضر نامیده‌اند، این است که هر جا نماز مى‌خواند، سبز و خرم مى‌شد. در روایت است که روى بر پوستینى نشسته بود که از زیر آن سبزه‌ها رسته بودند. بروایتى دیگر بر حصیرى سبز نشسته بود. موسى به او سلام کرد و پاسخ شنید و او را بنام پیامبر بنى - اسرائیل مخاطب ساخت. موسى گفت:

- از کجا فهمیدى که من کیستم‌؟ کى بتو گفت: که من پیامبر هستم‌؟ در بارۀ این «عبد» اختلاف شده است. برخى گویند: فرشته‌اى بود که موسى مأموریت یافت علوم باطنى را از وى فرا بگیرد. بیشتر مفسرین معتقدند که او بشر بوده است. جبائى و دیگران گویند: او پیامبر بوده، زیرا جایز نیست که پیامبر از غیر پیامبر، پیروى کند و از او چیزى بیاموزد. در این صورت از قدر او کاسته مى‌شود. ابن اخشید تجویز مى‌کرد که پیامبر نباشد، بلکه بندۀ صالحى باشد که علوم باطنى نزد او بودیعت گذاشته شده است. این مطلب صحیح نیست. پرسش:

آیا ممکن است که در زمان موسى پیامبرى داناتر از وى باشد؟ پاسخ:

ممکن است خضر از بعضى جهات، عالمتر از موسى باشد و موسى تنها از همان - جهت، محتاج به شاگردى او باشد و الا موسى از جهات دیگر عالمتر از وى بوده است.

آتَیْنٰاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنٰا وَ عَلَّمْنٰاهُ مِنْ لَدُنّٰا عِلْماً: او بنده‌اى بود که ما او را نبوت - و بقولى طول حیات - بخشیده و از علم غیب او را تعلیم داده بودیم. این معنى از ابن عباس است. امام صادق مى‌فرماید: او را علمى بود که در الواح تورات، براى موسى نوشته نشده بود. موسى گمان مى‌کرد همۀ چیزهایى که مورد احتیاج اوست در تابوت او هست و همۀ علوم در الواح تورات نوشته شده است.

قٰالَ لَهُ مُوسىٰ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلىٰ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمّٰا عُلِّمْتَ رُشْداً: موسى به او گفت: آیا از تو پیروى کنم تا مرا دانشى بیاموزى که موجب رشد و پرورش باشد؟ قتاده گوید: اگر کسى از لحاظ علمى بمرتبۀ بى‌نیازى مى‌رسید، حتماً همراز و همسخن خداوند، موسى، به این مرتبه نائل مى‌شد. لکن موسى با این پیشنهاد، خضر را مورد تعظیم قرار داده، زیرا راضى شد که از وى متابعت کند و از علوم او فرا بگیرد. رشد، عبارت است از علوم دینى که انسان را بسوى حق ارشاد کند. برخى گفته‌اند: علم به - آن الطاف دینى (طبرسی) است که بر مردم مخفى هستند.

قٰالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً: مرد عالم، در جواب موسى گفت: ترا صبر و طاقت پیروى و تعلیم از من نیست. یعنى چنین صبرى بر تو دشوار است، علت این است که موسى بظاهر امور نگاه مى‌کرد و خضر به باطن امور، از اینرو براى موسى صبر کردن دشوارى داشت.

وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلىٰ مٰا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً: چگونه در برابر کارى که بر حسب ظاهر، پیش تو ناپسند است، صبر خواهى کرد؟! حال آنکه از باطن و حقیقت آن بى‌خبر هستى. از این جمله بر مى‌آید که مقصود اثبات بى‌صبرى موسى بطور مطلق نیست. بلکه مقصود این است که چون از باطن کارهاى خضر بى‌خبر است، صبر نمى‌کند.

قٰالَ سَتَجِدُنِی إِنْ شٰاءَ اللّٰهُ صٰابِراً وَ لاٰ أَعْصِی لَکَ أَمْراً: موسى در پاسخ وى گفت: بخواست خدا، خواهى دید که صبر مى‌کنم و در برابر دستور تو به مخالفت نمى‌پردازم.

زجاج گوید: از اینکه موسى براى طلب علم، بتکاپو پرداخت، بر مى‌آید که هیچکس نباید از طلب علم خوددارى کند، اگر چه پیامبر باشد و بحد اعلاى دانش، رسیده باشد و همچنین احدى نباید از تواضع در مقابل کسى که عالمتر است، خوددارى کند. موسى صبر خود را به مشیت خداوند، مشروط ساخت، زیرا ظاهراً فکر مى‌کرد که صبر خواهد کرد و در عین حال احتمال مى‌داد که نتواند صبر کند، از اینرو صبر خود را مشروط به مشیت خدا کرد تا اگر نتوانست صبر کند، دروغ نگفته باشد. (طبرسی)[1]

قٰالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلاٰ تَسْئَلْنِی عَنْ شَیْ‌ءٍ حَتّٰى أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً:

خضر گفت: اگر از من متابعت مى‌کنى، از کارهایى که انجام مى‌دهم و بنظر تو ناپسند است، سؤال نکن، تا خودم تفسیر آن را براى تو بگویم.

فَانْطَلَقٰا حَتّٰى إِذٰا رَکِبٰا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَهٰا: سپس از کنار دریا براه افتادند، تا اینکه براى گذشتن از دریا خواستند سوار یک کشتى شوند. صاحب کشتى که خضر را مى‌شناخت، آنها را سوار کرد. هنگامى که سوار شدند، خضر کشتى را سوراخ کرد و آب داخل کشتى شد. برخى گفته‌اند: دو تا از تخته‌هاى کشتى را بیرون آورد و موسى بوسیلۀ لباسش سوراخ کشتى را بست.

قٰالَ أَ خَرَقْتَهٰا لِتُغْرِقَ أَهْلَهٰا: و از روى انکار و مخالفت، به خضر گفت: آیا کشتى را سوراخ کردى که سرنشینان آن را غرق کنى‌؟ اینکه مى‌گوید: سرنشینان را و نمى‌گوید: ما را، بخاطر مهربانیى است که پیامبران نسبت بمردم دارند. سپس به او گفت:

لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً: کارى بس زشت، انجام دادى! قٰالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً: خضر گفت: آیا هنگامى که مى‌خواستى از من متابعت کنى، بتو نگفتم که نمى‌توانى در مقابل کارهاى من صبر کنى‌؟ موسى بیاد شرط خود افتاد! قٰالَ لاٰ تُؤٰاخِذْنِی بِمٰا نَسِیتُ‌: از اینرو پوزش خواست و گفت: غافل شدم و یادم رفت که باید خاموش باشم و زبان به اعتراض نگشایم. برخى در اینجا نسیان را به معناى غفلت و فراموشى نگرفته‌اند، بلکه به معناى ترک دانسته‌اند. در این صورت، یعنى از اینکه سفارش ترا ترک کردم، مرا مورد مؤاخذه قرار مده.

وَ لاٰ تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْراً: و نسبت بمن سختگیر نباش و با من مدارا کن که تحمل و پذیرش کارهاى تو براى من دشوار است.

فَانْطَلَقٰا حَتّٰى إِذٰا لَقِیٰا غُلاٰماً فَقَتَلَهُ‌: آن گاه از کشتى خارج شدند و براه افتادند. علت اینکه فقط از موسى و خضر گفتگو مى‌کند و نام همسفر موسى را نمى‌برد، این است که وى تابع موسى است. یا اینکه ممکن است از آنها دنبال مانده باشد و همین احتمال بهتر است. در بین راه به پسر بچه‌اى که با بچه‌ها مشغول بازى بود، برخوردند. خضر کاردى کشید و پسر بچه را کشت. این پسر بچه، از همۀ بچه‌هاى دیگر، زیباتر بود. اصم گوید: جوانى بود، گاهى در ادبیات عرب، به مرد «غلام» گفته شده است. شاعر گوید:

 

شفاها من الداء العضال الذى بها

غلام اذا هز القناة سقاها

یعنى: مردى که با حرکت دادن نیزه، او را سیرآب کرد، از بیمارى سخت (طبرسی) نجاتش داد.

قٰالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ‌: موسى گفت: چرا شخص بى‌گناهى را که مرتکب قتل نشده بود بقتل رساندى‌؟! ابو عمرو بن علا گوید: «زاکیة» کسى است که گناهى نکرده و «زکیه» کسى است که از گناه توبه کرده است. تغلب گوید: معناى «زکیه» مبالغه‌آمیزتر از «زاکیه» است. برخى گفته‌اند: «زاکیه» در بدن و «زکیه» در دین است.

لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً: با این قتلى که مرتکب شدى، کارى کردى که از نظر شرع ناپسند است! موسى چنان تحت تأثیر قتل پسر بچه قرار گرفته بود که بى‌اختیار زبان به اعتراض و انتقاد گشود.

قٰالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً: خضر گفت: آیا نگفتم که نمى‌توانى همراه من باشى و صبر کنى‌؟! این جمله را خضر باز تکرار مى‌کند، تا او را متذکر سازد که طبق قرار نخست، باید هم چنان خاموش و تماشاگر صحنه باشد! (طبرسی)[2]

 

 


[1] طبرسی فضل بن حسن. ترجمه تفسیر مجمع البیان. ج 15، فراهانی، ص 104.

[2] طبرسی فضل بن حسن. ترجمه تفسیر مجمع البیان. ج 15، فراهانی، ص 106.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۴:۳۲
محمد مهدی حبیبی

مجمع تیمى گوید: على علیه السلام بیت المال را آب مى‌پاشید، سپس در آنجا نماز نافله به جاى مى‌آورد و مى‌گفت: اى بیت المال در روز قیامت شهادت بده که من از مال مسلمانان هیچ در تو نگاه نداشتم.

این روایت از طریق دیگر - بازهم از مجمع - نقل شده است.

عاصم بن کلیب [۳۶] از پدر خود روایت مى‌کند: براى على (علیه السّلام) مالى از اصفهان رسید. آن را تقسیم کرد. در آن میان گردۀ نانى بود، آن را نیز بشکست و هفت قسمت کرد و بر هر قسمت تکه‌اى از آن نهاد. سپس امیران هفتگانه را بخواند و میان آنها قرعه زد که سهم کدام یک را نخست بدهد. آن روزها در کوفه هفت محلّه بود.

کلیب الجرمى از پدرش روایت کرد که گفت: من نزد على (علیه السّلام) بودم مالى از ناحیۀ جبل [۳۷] رسید. على (علیه السّلام) بر خاست ما نیز برخاستیم تا به نزد خربندگان و ساربانان رسیدیم. مردم گرد آمده بودند آنسان که بر او ازدحام مى‌کردند. على چند ریسمان بگرفت و آنها را به هم گره زد و به گرد آن اموال کشید و گفت: هیچ کس حق ندارد که از این ریسمان پاى به درون نهد. ما پشت ریسمان نشستیم. على به درون رفت و گفت: سران هفتگانه کجایند. آنان بیامدند پس از این جوال در آن جوال مى‌ریختند و از آن یک به این یک تا آن مال به هفت قسمت کردند. (ثقفی)[1]

 


[1] ثقفی ابراهیم بن محمد. ترجمه فارسی الغارات. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی. سازمان چاپ و انتشارات، 1374، ص 33.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۰:۲۷
محمد مهدی حبیبی

ببست شنیدم هم در سنۀ خمسین و اربعمائه - \و این آزاد مرد مردى دبیر است و مقبول القول و بکار آمده و در استیفا آیتى - \گفت: بدان وقت که امیر سبکتگین، رضى اللّٰه عنه، بست بگرفت و بایتوزیان برافتادند، زعیمى بود به ناحیت جالقان، وى را احمد بوعمر گفتندى، مردى پیر و سدید و توانگر، امیر سبکتگین وى را بپسندید از جملۀ مردم آن ناحیت و بنواخت و بخود نزدیک کرد، و اعتمادش با وى بدان جایگاه بود که هر شبى مر او را بخواندى و تا دیرى نزدیک امیر بودى، و نیز با وى خلوتها کردى و شادى و غم و اسرار گفتى، و این پیر دوست پدر من بود، احمد بوناصر مستوفى، روزى با پدرم مى‌گفت - \و من حاضر بودم - \که امیر سبکتگین با من شبى حدیث مى‌کرد و احوال و اسرار [و] سرگذشتهاى خویش باز مى‌نمود، پس گفت؛ پیشتر از آنکه من به غزنین افتادم، یک روز برنشستم نزدیک نماز دیگر و به صحرا بیرون رفتم به بلخ و همان یک اسب داشتم و سخت تیزتگ و دونده بود، چنانکه هر صید که پیش آمدى، باز نرفتى. آهویى دیدم ماده و بچه با وى، اسب را برانگیختم و نیک نیرو کردم و بچه از مادر جدا ماند و غمى شد، بگرفتمش و بر زین نهادم و بازگشتم، و روز نزدیک نماز شام رسیده بود، چون لختى براندم، آوازى به گوش من آمد، باز نگریستم، مادر بچه بود که بر اثر من مى‌آمد و غریوى و خواهشکى مى‌کرد، اسب برگردانیدم به طمع آنکه مگر وى را نیز گرفته آید، و بتاختم، چون باد از پیش من برفت، بازگشتم، و دو سه بار همچنین مى‌افتاد و این بیچارگک مى‌آمد و مى‌نالید تا نزدیک شهر رسیدم، آن مادرش همچنان نالان نالان مى‌آمد دلم بسوخت و با خود گفتم؛ از این آهو بره چه خواهد آمد؟ بر اینمادر مهربان رحمت باید کرد. بچه را به صحرا انداختم، سوى مادر بدوید و غریو کردند و هر دو برفتند سوى دشت. و من به خانه رسیدم، شب تاریک شده بود و اسبم بى جو بمانده، سخت تنگ دل شدم و چون غمناک در وثاق بخفتم، بخواب دیدم پیرمردى را سخت فره‌مند که نزدیک من آمد و مرا مى‌گفت: «یا سبکتگین، بدانکه آن بخشایش که بر آن آهوى ماده کردى و آن بچگک بدو باز دادى و اسب خود را بى جو یله کردى، ما شهرى را که آن را غزنین گویند و زاولستان به تو و فرزندان تو بخشیدیم، و من رسول آفریدگارم،...» من بیدار شدم و قوى‌دل گشتم و همیشه از این خواب همى اندیشیدم و اینک بدین درجه رسیدم. و یقین دانم که ملک در خاندان و فرزندان من بماند تا آن مدت که ایزد، عز ذکره تقدیر کرده است. (بیهقی)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۰۳ ، ۱۴:۲۳
محمد مهدی حبیبی

 

89- اى عزیزان من! در میان عبادات به نماز و روزه بسیار اهمیت دهید که در اینجا قرب حاصل مى ‏شود.

90- اى عزیزان من! عبادات دیگر هر کدام کارى براى رفع حجب کند، تا آن گوهر وجودى از میان ظلمت‏ها به درآید.

91- اى عزیزان من! چنانچه سابقاً گفته شد باید از افراط و تفریط در این امر (عبادات) هم حذر کرد، عبادات را به اقتضاى حال به جاى آورد مگر این که عبادت واجب [باشد]، و وقت هم وسعت نداشته باشد که باید [در این صورت‏] اقتضاى حال را منظور نداشت و عمل و عبادت را به جاى آورد.

92- اى عزیزان من! در عین این که باید به اقتضاى حال کار کرد تا عمل را قوّه آن باشد که حرکتى به شما دهد، امّا باید این را هم دانست که دست شیطان قوى و نفس تنبل [مى‏ باشد] گاهى شود حال عبادتى نباشد [ولى‏] چون وارد آن شوید حال پیدا شود [و] معلوم گردد که مانع [چه‏] بوده.

93- اى عزیزان من! گمان نشود این امور عمل که عرض شد مطلبى سرسرى‏ [سست‏] است بلکه یک امرى است روشن در تمام زندگى که اگر عملى با شرائطش انجام شود اعم از دنیوى و اخروى به نتیجه نزدیک تر است تا غیرش.[1]

 

 

[1] سعادت‏پرور، على، پند نامه سعادت، 1جلد، [بى نا] - - - -، چاپ: 1، 1385 ه.ق.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۰۲ ، ۱۲:۴۱
محمد مهدی حبیبی

 

83- اى عزیزان من! استراحت کسى که آلودگى نداشته باشد در منازل بعد از این عالم است.

84- اى عزیزان من! شما باید پرواز در تمام عوالم داشته باشید نه آن که در میان قفسى باشید، باید چون از قفس رها شدید روز آزادى و خوشى شما باشد.

85- اى عزیزان من! حال که چنین است چرا در این زندان یا قفس تن، پرو بال خود را از دست مى‏دهید که پس از آزادى، قدرت پرواز نداشته باشید تا ازلذائذ عالم خلیفه‏اللّهى استفاده کنید.

86- اى عزیزان من! کارى کنید که در این جهان یا در این قفس، روزنه‏اى از آن مقام براى شما باز شود تا روزى که این جهان را ترک گفتید دنبال آن روزنه پرواز کنید و به [در] مقام قرب حق، خود را ببینید.

87- اى عزیزان من! شما خود آن مقامى که به مجاهدات آن را مى‏یابید، قبل از مجاهده داراى آن هستید پس از این عالم هم همان را مى‏بینید، اگر با مجاهدات رفع حجب کنید.

88- اى عزیزان من! اینجا سخن بسیار است ولى چه کنم که با سخن حلّ حقیقت نمى‏شود، باید زحمت کشید، مجاهده کرد تا حاصل عمر دستگیر شود.[1]

 

 

 

[1] سعادت‏پرور، على، پند نامه سعادت، 1جلد، [بى نا] - - - -، چاپ: 1، 1385 ه.ق.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۰۲ ، ۱۲:۴۰
محمد مهدی حبیبی

 

یکى از نیازهاى اساسى والدین و معلمان در امر تربیت و پرورش اخلاقى کودکان، برقرارى «ارتباط سالم» با آنهاست. ارتباط صحیح بین پدر و مادر و روابط سالم آنان با کودکان، اولین و مهم‏ترین زمینه رشد و پرورش اخلاقى نونهالان است. بهترین ملاک و معیارى که بر اساس آن تربیت و کیفیت پرورش اخلاقى کودکان را مى‏توان مورد ارزیابى و دقت قرار داد، شبکه ارتباطى اعضاى خانواده با یکدیگر است. به همین دلیل، از خانواده به «سیستمى ارتباطى» تعبیر مى‏شود که سلامت جامعه بازتابى از سلامت آن است.[1]

والدین باید با ایجاد روابطى دوستانه با فرزندان محیطى مناسب براى آنان فراهم آورند تا ویژگى‏هایى که در فطرت آنها نهادینه شده است به تدریج بروز و پرورش یابد. در برقرارى ارتباط مطلوب با فرزندان باید به احترام و تکریم آنها توجه کرد؛ احترام، رفتار عملى و ذهنى متقابل است که احساس ارزشمندى، رضایت و خشنودى در طرف مقابل ایجاد مى‏کند. بنابراین، پیام‏هایى که بین والدین و کودک رد و بدل مى‏شود نباید به حس مورد احترام بودن والدین یا کودک لطمه زند.

اصول ارتباط درست والدین با فرزندان‏

نامه سى و یکم نهج‏البلاغه مجموعه کاملى از آموزش اصول و روش‏هاى تعلیم و تربیت است و محورهاى گوناگونى همانند عوامل تربیت، موانع تربیت، اهداف تربیت، پیش‏نیازهاى تربیت، اقسام تربیت و ... را در بر دارد. در ذیل برخى از اصول ارتباطى که در این خطبه بیان شده است، بررسى مى‏گردد.[2]

الف) خودشناسى متربى‏

نخستین گام در فرایند تربیت، دست‏یابى متربى به خودشناسى، خودیابى و خودسازى است؛ چرا که تقوا هنگامى به دست مى‏آید که متربى به خودشناسى، خودیابى، شناخت امکانات، محدودیت‏ها و ظرفیت‏هاى خویش موفق شده باشد و بدنبال آن بکوشد تا به درجه خودسازى رسد. در تربیت علوى، صیانت درونى و رسیدن به تقوى، در گرو داشتن بصیرت و شناخت کافى از ظرفیت‏ها و ویژگى‏هاى شخصیتى است. ازاین‏رو، یکى از پیش‏نیازها و اصول تربیت بهینه، داشتن تصویر و دریافتى روشن از خود، امکانات، قابلیت‏ها، محدودیت‏ها و موانعى است که ممکن است شخص را از رشد و تعالى باز دارد.[3]

ب) برقرارى روابط افقى و هم‏سطحى‏

رابطه ممکن است به صورت عمودى یعنى، از بالا به پایین و همراه با تحلیل و بهره‏گیرى از ابزار قدرت باشد؛ در این موارد مخاطب انگیزه‏اى براى پذیرش و هم‏سویى ندارد. این نوع رابطه به ویژه در آموزش و تربیت کم‏اثر است. بنابراین، روابط آموزشى و تربیتى باید افقى، متقابل و همراه با درک احساسات، ظرفیت و موقعیت مخاطب باشد. در رابطه عمودى، مربى مى‏کوشد بر اساس فهم یا انتظارات خود با فراگیر ارتباط برقرار کند، به همین دلیل رفتارى کلیشه‏اى و همراه با پیش‏داورى دارد.

امام على (ع) در نامه 31 نهج ‏البلاغه به خوبى از شیوه ارتباط افقى براى برقرارى ارتباط مخاطب استفاده نموده است. در ابتداى نامه، ایشان خود و مخاطبشان را توصیف مى‏کند و این احساس تفاهم و درک طرفینى را این گونه شروع مى‏ کند:

من الوالد الفان المقر للزمان المدبر للعمر المستسلم للدهر ... الى المولود المؤمل ما لا یدرک السالک سبیل من هلک.[4]

از پدرى فانى، اعتراف دارنده به گذشت زمان، زندگى را پشت سرنهاده، ... به فرزندى امیدوارند که چیزى از او به دست نمى‏آید، رونده راهى که به نیستى ختم مى‏شود ....

با این توصیف، حضرت نشان مى‏دهد که مخاطبش را به خوبى مى‏شناسد و خود را نیز به گونه‏اى به مخاطب معرفى مى‏کند که متربى نقاط افتراق و اشتراک خود را با مربى بداند. در فرایند تربیت، علاوه بر شناخت و پذیرش نقاط اشتراک، که از راه برقرارى ارتباط عاطفى به دست مى‏آید، شناخت نقاط افتراق نیز تربیت را کیفى‏تر مى‏کند. نخستین دریچه ارتباط درست تربیتى هنگامى گشوده مى‏شود که متربى مطمئن باشد مربى، شاخص‏هاى شخصیتى او را شناخته است.

از جمله زیبایى‏ها و ظرافت‏هاى فرمایش امام على (ع) در این نامه این است که ایشان به یکى از ویژگى‏هاى روان‏شناختى جوانان اشاره مى‏کند و مى‏فرماید: «المومل ما لایدرک‏؛ جوان شخصیتى است که فضاى روانى‏اش شهر آرزوها و آرمان‏هاست».

از دیگر راهکارهاى ایجاد رابطه افقى، ساختن فضاى انس، دوستى و صمیمیت است. امام على (ع) گام‏هاى ارتباط عاطفى خود را در برخى از بخش‏هاى این نامه با به کارگیرى واژه «یا بنى» برداشته است. پس مربى زمانى در برقرارى ارتباط با متربى موفق است که بتواند پل ارتباطى تفاهم‏آمیز و افقى با وى ایجاد کند.

ج) مددرسانى شناختى متربى‏

براى به دست آوردن اطلاعات دو راه اساسى وجود دارد: روش آزمون و خطا؛ روش بهره ‏گیرى از تجربه و دانش دیگران.

امیرالمؤمنین على (ع) در نامه سى و یکم نهج‏البلاغه مى‏فرماید که عمر جوان و نوجوان عزیزتر از آن است که براى تکرار و تجربه تلخى‏ها صرف شود. یکى از دغدغه‏هایى که مربى باید داشته باشد این است که متربى را از تکرار تک تک تلخى‏ها و شیرینى‏ها و فراز و نشیب‏ها بى‏نیاز سازد:

أی بنیّ إنِّی و إن لم أکن عمّرت عمر من کان قبْلی فقد نظرت فی أَعمالهم و فکّرت فی أَخبارهم و سرت فی آثارهم حتّى عدت کأَحدهم بل کأنّی بما انتهى إلیّ من أمورهم قد عمِّرت مع أَوَّلهم إلى آخرهم فعرفت صفو ذلک من کدره و نفعه من ضرره فاستخلصت لک من کلِّ أَمرنخیله.

پسرم! درست است که من به اندازه پیشینیان عمر نکرده‏ام، اما در کردار آنها نظر افکندم، و در اخبارشان اندیشیدم و در آثارشان سیر کردم، تا آنجا که گویا یکى از آنان شده‏ام، بلکه با مطالعه‏ى تاریخ آنان، گویا از اول تا پایان عمرشان با آنان بوده‏ام پس قسمت‏هاى روشن و شیرین زندگى آنان را از دوران تیرگى شناختم و زندگانى سودمند آنان را با دوران زیانبارش شناسایى کردم، سپس از هر چیزى مهم و ارزشمند آن را و از هر حادثه‏اى، زیبا و شیرین آن را براى تو برگزیدم و ناشناخته‏هاى آنان را دور کردم.

امداد شناختى مربى زمانى کامل است که خودش اطلاعات را دریافت، بازنگرى و پالایش نماید سپس اطلاعات پالایش و دسته‏بندى شده را با توجه به ظرفیت‏هاى شناختى و عاطفى مخاطب در اختیار وى قرار دهد.

امدادرسانى شناختى در تعلیم و تربیت هنگامى به خوبى اجرا مى‏شود که مربى در نظر متربى حیثیت و منزلتى برتر داشته باشد تا به سبب این احساس اعتماد و اعتبار، از مربى اثر پذیرد. بر این اساس، اصل دوم براى ایجاد ارتباط درست و بهینه با جوانان عبارت است از: ارایه ناب‏ترین و پالوده‏ترین اطلاعات و آگاهى‏ها به مخاطب با هدف بى‏نیازسازى وى، تجربه دوباره تلخى‏ها و شیرینى‏هایى که مربى و پیشینیان او پشت سر گذاشته‏اند.[5][6]

 

 

 

[1] ( 1). تربیت برتر: آنچه والدین و معلمان باید بدانند، ص 9.

[2] ( 2). گروه علوم تربیتى مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، به کوشش عبدالرضا ضرابى،« تربیت دینى»، مجموعه مقالات تربیتى، ص 224.

[3] ( 1). همان، ص 234.

[4] ( 2). نهج البلاغه، نامه 31، ص 295.

[5] ( 1).« تربیت دینى»، مجموعه مقالات تربیتى، ص 229.

[6] جمعى از پژوهشگران، فصلنامه تخصصى طهورا - قم، چاپ: اول.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۰۲ ، ۱۲:۳۷
محمد مهدی حبیبی

قبیله عاد در سرزمین احقاف[1] بین یمن و عمان، روزگارى متمادى در زندگى سرشار از خوشى و نعمت به‌سرمى‌بردند. خدا نعمتهاى فراوان و برکات زیادى به آنان عطا کرده بود، این قوم در آنجا قناتها حفر کردند، زمین را زراعت و باغهایى ایجاد کردند و کاخهایى محکم بنا نمودند. یکى از نعمتهایى که این قوم از آن برخوردار بودند. اندامهایى نیرومند و هیکل‌هایى تنومند و مقاوم بود. خدا به این ملت نعمتهاى فراوانى عطا کرده بود که کمتر قومى از آن برخوردار بود، ولى این مردم به مبدأ آفرینش و بخشنده این نعمتها فکر نکردند تا او را بشناسند، و به جاى سپاس و حق‌شناسى خداى یگانه، تنها به این نتیجه رسیدند که بتهایى را انتخاب و آنها را معبود خویش قرار دهند. آنها در پیشگاه این خدایان تواضع مى‌کردند و صورتهاى خود را

به خاک مى‌ساییدند. هرگاه به نعمتى دست مى‌یافتند، براى شکرگزارى نزد همین بتها مى‌شتافتند و به هنگام گرفتارى و بیمارى از همین موجودات بى‌جان استمداد و کمک مى‌طلبیدند.

دیرى نپایید که سنگدلى و رذایل اخلاق نیز بر تیرگى بت‌پرستى آنها افزوده گشت، نیرومند ضعیف را ذلیل خود ساخت و بزرگ بر کوچک غضب کرد. خدا براى راهنمایى نیرومندان و حمایت از ضعیفان و زدودن تیرگى جهالت از روح مردم و پاکسازى نفوس و آگاهى قوم از حقایق جهان، اراده کرد پیغمبرى از میان آنان بر ایشان برانگیزد که با زبان آنان سخن بگوید، با روش آنان برایشان حرف بزند، آنان را به‌سوى خداى یگانه راهنمایى نماید و به آنان بفهماند که عبادت بتها سفیهانه است و این نیز نمونه‌اى از رحم و لطف الهى به بندگانش بود.

هود که از نظر شرافت خانوادگى و محاسن اخلاق و حلم و بردبارى در میان قوم خود ممتاز بود، براى رسالت از میان این قوم بت‌پرست برگزیده شد، تا امین رسالت و صاحب دعوت خدا باشد، شاید افکار گمراه آنان را به راه راست هدایت کند و فساد اخلاقى ایشان را برطرف سازد.

هود علیه السّلام به وظیفه خود قیام کرد و براى رسالت خویش مهیا گشت و همانند دیگر صاحبان دعوت و شریعت، خود را به سلاح بلاغت، حلم و سعۀ‌صدر و پشتکار مسلح کرد. هود با عزمى که کوهها را منهدم و حلمى که جاهلین نادان را شکست مى‌داد، به‌پاخاست و قیام کرد و به مخالفت با بتهایشان پرداخت و عبادتشان را[2]بى‌فایده و از روى جهل و نادانى دانست.

هود علیه السّلام به قوم خویش گفت: مردم! این سنگ‌هایى که تراشیده‌اید و آنها را عبادت مى‌کنید و به آن پناه مى‌برید چیست‌؟ ضرر و نفع این کار کدام است‌؟ این بتها که براى شما نفعى ندارند و فسادى را از شما برطرف نمى‌سازند، این کار شما علامت کوته‌فکرى و ضعف شأن و شخصیت و غفلت شما است. براى شما خدایى است یکتا و شایسته پرستش و پروردگارى است لایق بندگى و خضوع و او همان کسى است که شما را بوجود آورده و روزى داده است، اوست که شما را آفریده و روزى شما را ازاین جهان مى‌برد. اوست که در روى زمین به شما قدرت داده، زراعت شما را مى‌رویاند و به شما کالبدى نیرومند براى فعالیت روى زمین عطا کرده است و گوسفندان و حیوانات را به شما ارزانى داشته و از عزت و شوکت برخوردارتان ساخته. به این خدا ایمان آورید و هوشیار باشید که چشم از حق نپوشید و با خداى یکتا، عناد و دشمنى نورزید که در این صورت ممکن است همان عذاب نوح متوجه شما گردد، هنوز از سرگذشت قوم نوح و عذابى که متوجه آنان شد زمان زیادى نگذشته و شما آن را بخاطر دارید![3]

 

 


[1] سرزمین احقاف اکنون شنزارى لم یزرع و غیر قابل سکونت است.

[2] جادالمولی، محمد احمد، قصه‌های قرآن، صفحه: ۴۵، پژواک اندیشه، قم - ایران، 1380 ه.ش.

[3] جادالمولی، محمد احمد، قصه‌های قرآن، صفحه: ۴۶، پژواک اندیشه، قم - ایران، 1380 ه.ش.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۰۲ ، ۱۱:۳۴
محمد مهدی حبیبی

از میان روش‏هاى عام تربیتى مى‏توان به الگوسازى، عبرت ‏آموزى، موعظه، نصیحت، تشویق و تنبیه اشاره کرد.

الف) الگوسازى‏

تأثیرگذارى رفتار والدین و مربیان بر کودکان انکارناپذیر است؛ زیرا شخصیت کودکان در سال‏هاى نخست زندگى بر پایه الگوگیرى از والدین و مربیان ساخته و پرداخته مى‏شود. پس از دوره کودکى، افراد از دوستان، شخصیت‏هاى معروف اجتماعى، فرهنگى و هنرى الگو مى‏گیرند. ازاین‏رو، روش الگویى نافذترین و مؤثرترین روش تربیتى است و والدین و مربیان باید بکوشند با رفتار مطلوب و سازنده خود متربیان را خوب تربیت کنند.

ب) ایجاد بینش صحیح‏

محقق و فاضل اندیشمند، احمد نراقى بسیارى از رفتارهاى نابهنجار غیراخلاقى، غیردینى و وسوسه‏هاى شیطانى را ناشى از عدم بینش صحیح و کافى متربى از مسایل اعتقادى، فکرى، اخلاقى و رفتارها، انگیزه‏ها و عوارض آنها مى‏داند و معتقد است که با بینش و شناخت درست مى‏توان متربى را تربیت کرد و اخلاق وى را تصحیح نمود. محقق و فاضل نراقى براى ایجاد بینش صحیح در متربى توصیه مى‏کند که مربى به‏ امور زیر بپردازد:

* آگاه کردن متربى و واداشتن وى به اندیشیدن در آیات و احادیثى که در مدح و ذم صفات و رفتارها و نتایج آنها بیان شده است؛

* شناساندن فضایل و رذایل و حسن و قبح رفتارها تا جایى که متربى، درست را از نادرست، بد را از نیک و زشت را از زیبا تشخیص دهد؛

* بیان علت رفتارهاى ناخواسته متربى تا به درک درستى از آنچه انجام داده است برسد و در آینده از بروز چنین رفتارهاى ناخواسته‏اى پیشگیرى کند.[1]

ج) تقویت نفس‏

ضعف و زبونى نفس و احساس ناتوانى و اضطراب در خود، باعث رفتارهاى ضداخلاقى مى‏شود. ازاین‏رو تقویت نفس متربى بسیار مهم است. فاضل نراقى به مربیان توصیه مى‏کند براى تقویت نفس متربى، برنامه‏ریزى کنند و اراده وى را نیرومند سازند و قدرت تحکم وى را بالا برند تا با احساس عزت، صداقت و قدرت بتوانند در برابر محرک‏هاى ضداخلاقى و تربیتى مقاومت نماید و بدون هیچگونه ضعف و سستى به سوى اهداف عالى تربیتى گام بردارد.[2]

د) پیراستن و آراستن‏

محقق نراقى به این نکته تصریح دارد، انسانى که صفات مذموم و عملکردهاى ضداخلاقى دارد، نمى‏تواند به کمالات و فضایل آراسته گردد مگر آنکه از آن صفات پیراسته و رفتارش اصلاح شود.[3]

و) عبرت آموزى‏

عبرت‏ آموزى از قوانین و سنت‏هاى تکوینى آغاز مى‏شود و به آثار پیشینیان، یاد و خاطره و رخدادهاى مربوط به آنان منتهى مى‏ گردد.[4] عبرت‏ آموزى بیش از هر روش دیگرى در فرایند تربیت راهگشاست.

ه-) موعظه و نصیحت‏

روش موعظه از دیرباز مورد استفاده اولیا، مربیان و معلمان بوده است،[5] ولى در استفاده از این ابزار باید دقت زیادى داشت. موعظه و نصیحت زیاد نه تنها راهگشا نیست، بلکه گاهى نتایج عکس دارد.

ى) تشویق و تنبیه‏

تشویق و تنبیه از روش‏هاى اصلى در تعلیم و تربیت، است. با به کارگیرى این روش بین درستکار و بدکردار تفاوت گذاشته مى‏شود که این خود آثار بسیار مفیدى در جان و روح متربى دارد.[6]

والدین مى‏توانند با تهیه وسایل (مثل سجاده، تسبیح، قبله‏نما و ...)، تمرین رفتارهاى دینى، حضور در محافل مذهبى، ارتباط با افراد و خانواده‏هاى متدین، الگودهى مناسب به فرزندان و تشویق و تحسین فرزندان نسبت به انجام امور دینى، به تثبیت این رفتارها در فرزند خود کمک کنند.[7]

 

 

 


[1] ( 1). احمد نراقى، معراج السعادة، صص 129- 124.

[2] ( 2). ر. ک: جامع السعادة، ص 15.

[3] ( 3). همان، ص 10.

[4] ( 4). آراى دانشمندان مسلمان در تعلیم و تربیت و مبانى آن، ص 57.

[5] ( 1). همان، ص 59.

[6] ( 2). همان، ص 61.

[7] جمعى از پژوهشگران، فصلنامه تخصصى طهورا - قم، چاپ: اول.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۰۲ ، ۱۱:۳۱
محمد مهدی حبیبی

الف) حسن خلق‏

اخلاق نیکو و پسندیده از ممتازترین صفاتى است که والدین در امر تربیت باید بدان متصف گردند؛ چراکه سرشت و طبیعت کودک آنچنان پاک و معصوم است که نیازى به اجبار و تحمیل از جانب مربى (والدین) ندارد. نیکویى اخلاق در امر تعلیم و تربیت باعث مى‏شود که کودک جذب والدین شده و سخنان آنان را با جان و دل گوش دهد و بپذیرد: «وقل لعبادی یقولوا التی هی احسن؛[1] به بندگان من بگو که با یکدیگر به بهترین وجه سخن بگویند».

پیامبر اکرم (ص) مى‏فرماید: «انما بعثت لاتمم حسن الاخلاق‏؛[2] من فقط مبعوث شدم تا اخلاق نیکو را تکمیل کنم»؛ و «اکمل المؤمنین ایمانا احسنهم خلقا؛[3] مؤمنانى که‏ اخلاقشان نیکو باشد، ایمانشان کامل‏تر است».

ب) تواضع و فروتنى‏

«واخفض جناحک للمومنین‏؛[4] در برابر مؤمنان فروتن باش»؛ «ولاتمش فی الارض مرحا؛[5] و به خودپسندى بر زمین راه مرو».

یکى از صفات برجسته مربى تواضع و فروتنى اوست. تواضع صفتى است میان تکبر و ذلت؛ والدین نباید خود را بزرگ شمرده و بر فرزندان فخرفروشى کنند یا آنچنان خود را کوچک و حقیر شمرده که نفس خود را ذلیل سازند. رفتار و گفتار والدین باید در ضمن حفظ عزت نفس، فروتنى آنها را نشان دهد. تواضع نه تنها بر احترام و عزت نفس والدین نزد فرزندان مى‏افزاید، بلکه این صفت ارزنده را نیز به آنان مى‏آموزد.[6]

با رعایت این اصل والا والدین مى‏توانند تمام مفاهیم اخلاقى و تربیتى را در فطرت و وجدان پاک نوجوان نهادینه نمایند به طورى که جایى براى فراموشى و نسیان آن نباشد. فروتنى در مقابل فرزندان، آنان را به انسانى که زمینه فراگیرى هر چیزى را خواهند داشت، تبدیل مى‏کند و چه چیزى مى‏تواند بالاتر از تربیت دینى باشد؟

ج) برخورد با چهره گشاده‏

چهره گشاده و با تبسم، قلب و دل هر انسان سختى را نرم مى‏کند. والدین هوشیار تحت هیچ شرایطى از عملکرد فرزندشان چهره در هم نمى‏کشند، مگر در مواردى اندک: «واذا جاءک الذین یومنون بایاتنا فقل سلام علیکم‏؛[7] و چون ایمان آوردند به آیات نزد تو آمدند، بگو سلام برشما».

امام على (ع) مى‏فرماید: «البشاشه حباله الموده‏؛[8] گشاده‏رویى رشته دوستى است»؛ و در جایى دیگر فرموده است: «البشاشه فخ الموده‏؛[9] خوشرویى دام دوستى است».

د) نرمى و لطافت در گفتار

خداوند در قرآن کریم مى‏فرماید: «وَقُولُوا للِنّاسِ حُسنَا؛[10] و با مردم به نیکى سخن بگویید». رسول خدا (ص) در این‏باره مى‏فرماید: «لینوا لمن تعلمون و لمن تتعلمون منه‏؛[11] نسبت به‏ شاگرد و استاد خود نرم‏خو باشید».

ه-) صبر و بردبارى‏

روشن است که پیشه کردن صبر و بردبارى، اساس تعلیم و تربیت دینى است: «واصبِر عَلی ما یَقُولُونَ واهجُرهُم هَجراً جَمیلًا؛[12] و بر آنچه مى‏گویند، صبر کن و به وجهى پسندیده از ایشان دورى جوى»؛ «فَاصبِر عَلی ما یَقُولُونَ وسَبِّح بِحَمدِ رَبِّکَ‏؛[13] و بر آنچه مى‏گویند پایدارى کن و در ستایش بر پروردگارت تسبیح گوى».

و) خوب شنیدن‏

والدین شایسته، به سخنان کودکان خوب گوش مى‏دهند و هرگز سخنان آنان را قطع نمى‏کنند؛ زیرا بهترین زمان براى برقرارى ارتباطى سالم با کودک زمانى است که وى صحبت مى‏کند: «فبشِّر عبادالّذین یستمعون القول فیتبّعون احسَنه؛[14] بندگانم را بشارت ده، آنان که به سخن گوش فرا مى‏دهند و بهترین آنان را انتخاب مى‏کنند».

ط) محبت و برخورد صریح و قاطعانه‏

بهترین نوع رابطه، رابطه‏اى است که بر اساس محبت شکل گیرید. خداوند در قرآن سخن خویش را با محبت و ابراز آن آغاز نموده است: «بسم الله الرحمن الرحیم».

زبان ارتباطى با انسان‏ها به ویژه کودکان، زبان محبت است. هنگامى که والدین با تمام وجود به فرزندان خویش محبت مى‏ورزند، به این معناست که سخنان او را با جان و دل مى‏شنوند و این امر موجب اعتماد و حرف شنوى کودک از والدین مى‏شود.[15]

محبت ضرورى‏ترین اصل در تربیت اسلامى است و روایات زیادى بر این اصل تأکید دارد. در روایتى از پیامبر اکرم (ص) نقل شده است: «فرزندان خود را ببوسید که براى هر بوسه درجه‏اى از بهشت به شما خواهند داد»[16] و نیز در پاره‏اى از روایات آمده است: «نگاه مهرانگیز پدر و مادر به فرزند عبادت است».[17][18]

 

 

 


[1] ( 3). اسراء: 53

[2] ( 4). علاءالدین على متقى و ابن حسام الدین هندى، کنزل العمال فى السنن الاقوال والافعال، ح 5218.

[3] ( 5). بحارالانوار، ج 71، ص 389.

[4] ( 1). حجر: 88

[5] ( 2). لقمان: 18

[6] ( 3). آراء دانشمندان مسلمان تعلیم و تربیت و مبانى آن، ج 2، صص 65- 64[ با اندکى تغییر].

[7] ( 4). انعام: 54

[8] ( 5). بحارالانوار، ج 69، ص 409.

[9] ( 6). همان، ج 78، ص 39.

[10] ( 7). بقره: 83

[11] ( 8). زین الدین احمد العاملى( الشهید الثانى)، منیة المرید، ص 9.

[12] ( 1). مزمل: 10

[13] ( 2). ق: 39

[14] ( 3). زمر: 17 و 18

[15] ( 4). تربیت فرزند، ج 1، ص 88.

[16] ( 5). مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج 15، ص 107.

[17] ( 6). حسن بن فضل طبرسى، مکارم الاخلاق، ص 231.

[18] جمعى از پژوهشگران، فصلنامه تخصصى طهورا - قم، چاپ: اول.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۰۲ ، ۱۱:۲۹
محمد مهدی حبیبی

حکمت بالغۀ خداوند که نعمت وجود را به مخلوقاتش عطا فرمود، چنین اقتضا مى‌کند که در آنها ویژگیها و صفات مخصوصى به ودیعه بگذارد و آنها را شایستۀ انجام وظایفى کند که براى انجام آن آفریده شده‌اند.

... رَبُّنَا الَّذِی أَعْطىٰ کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدىٰ«خداى ما آن کسى است که همۀ موجودات عالم را نعمت وجود بخشیده، سپس به راه کمالش هدایت کرده است.»[1]سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى اَلَّذِی خَلَقَ فَسَوّٰى وَ الَّذِی قَدَّرَ فَهَدىٰ«(اى پیامبر) به نام خداى خود که برتر و بالاتر از همۀ موجودات است به تسبیح و ستایش مشغول باش. آن خدایى که عالم را آفرید و همه را به حد کمال خود رسانید. و آن خدایى که هر چیز را قدر و اندازه داد و به راه کمالش هدایت نمود.»[2] انگیزه‌هاى فیزیولوژیک از ویژگیهاى مهمى است که خداوند در سرشت وجود حیوان و انسان به ودیعه نهاده است. این انگیزه‌ها دو نوع هستند. یکى از آنها براى بقاى فرد، و دیگرى براى بقاى نوع ضرورى است.

کارهاى فیزیولوژیک در حیوان و انسان، در نهایت، به انجام وظیفۀ مهم بیولوژیک منجر مى‌شود. این فعل و انفعالات فیزیولوژیک نیازهاى بدن را تأمین مى‌کند و به جبران عوارضى مانند نقص عضو یا کمبود مواد شیمیایى مى‌پردازد که گاهى در بدن به وجود مى‌آید، و در برابر هر نوع اختلال یا اضطراب و عدم تعادل، مقاومت مى‌کند. اساسا انگیزه‌هاى فیزیولوژیک همواره به اندازه‌اى معیّن، آن توازن حیاتى را که براى حفظ و بقاى وجود انسان لازم است، حفظ مى‌کنند. مثلا وقتى در اثر کمبود غذا در خون یا کمبود آب در بافتهاى بدن اختلالى در توازن آن به وجود مى‌آید و یا، حرارت یا برودت بدن از درجه‌اى معین فراتر مى‌رود و یا خستگى، از مقدارى معیّن مى‌گذرد، بلافاصله عوامل معیّنى براى بازگرداندن حالت سابق به بدن به کار مى‌افتند و فرد را به انجام فعالیتهاى لازم وامى‌دارند.

تحقیقات جدید فیزیولوژیک روشن کرده است[3] که در بدن انسان و حیوان نوعى تمایل طبیعى نسبت به حفظ توازن در درجه‌اى ثابت وجود دارد، طورى که اگر این توازن مختل شود عاملى در او برانگیخته مى‌شود که به انجام فعالیّت هماهنگ‌سازى براى بازگرداندن بدن به حالت توازن سابق وادارش مى‌کند. این فعّالیّت هماهنگ‌سازى، گاهى تنها بر اساس یک عمل فیزیولوژیک و بدون دخالت ارادۀ انسان صورت[4]مى‌پذیرد. مانند ریزش عرق از بدن به هنگام بالا رفتن درجۀ حرارت، که این کار خود به خود به دلیل تبخیر عرق، درجۀ حرارت بدن را پایین مى‌آورد یا وقتى که یک شىء خارجى وارد چشم و زیر مژه‌هاى آن مى‌شود، بدون اراده اشک جریان مى‌یابد و همین اشک، چشم را از آسیب خارجى حفظ مى‌کند. گاهى این فعالیت توافقى با انجام یک کوشش ارادى مشخص توسط فرد انجام مى‌گیرد، مانند خوردن غذا هنگام گرسنگى و یا نوشیدن آب در حالت تشنگى.

همین نظریۀ «توازن» حیاتى را که اخیرا توسط دانشمندان کشف شده قرآن کریم در چهارده قرن پیش بیان کرده است؛ آنجا که مى‌فرماید:

وَ الْأَرْضَ مَدَدْنٰاهٰا وَ أَلْقَیْنٰا فِیهٰا رَوٰاسِیَ وَ أَنْبَتْنٰا فِیهٰا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْزُونٍ«و زمین را گسترانیدیم و در آن کوههاى عظیم بر نهادیم و از آن، هر چیز را مناسب و موافق حکمت و عنایت برویانیدیم.»[5]... وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً«... و (خداوند) همه چیز را آفرید آن‌گاه آن را در اندازه‌اى معیّن قرار داد.»[6]... وَ کُلُّ شَیْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدٰارٍ«... و هر چیزى در نزد او (خدا) به اندازه است.»[7]إِنّٰا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنٰاهُ بِقَدَرٍ«ما همه چیز را در اندازه‌اى مشخص آفریدیم.»[8] بنابراین انسان - و همچنین حیوان - با روشى مشخص و حساب‌شده و در اندازه‌اى معیّن آفریده شده است به طورى که از نظر توازن و هماهنگى در اندازه‌اى مشخص قرار دارد و هرگاه این توازن به هم بخورد یک سرى انگیزۀ فیزیولوژیک به کار مى‌افتد و انسان - و نیز حیوان - را به انجام انواع فعالیتهاى هماهنگ‌کننده - که براى برگرداندن حالت توازنى سابق به بدن لازم است - وادار مى‌کند.[9]

 

 


[1] - طه: ۵۰.

[2] - اعلى: ۱-۳.

[3] - این تحقیقات را «والتر کانن» فیزیولوژیست امریکایى انجام داد و در کتابى، زیر عنوان: «حکمت بدن» منتشر کرد. Cannon,W.B.The Wisdom of the body,New york: - Norton,1932.

[4] نجاتی، محمد عثمان، قرآن و روانشناسی، صفحه: ۳۲، آستان قدس رضوی. بنیاد پژوهشهای اسلامى، مشهد مقدس - ایران، 1381 ه.ش.

[5] - حجر: ۱۹.

[6] - فرقان: ۲.

[7] - رعد: ۸.

[8] - قمر: ۴۹.

[9] نجاتی، محمد عثمان، قرآن و روانشناسی، صفحه: ۳۳، آستان قدس رضوی. بنیاد پژوهشهای اسلامى، مشهد مقدس - ایران، 1381 ه.ش.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۰۲ ، ۰۸:۱۲
محمد مهدی حبیبی