فرهنگ ، تاریخ ایران و جهان

مطالبی در سبک زندگی ، تاریخ ، فرهنگ و تمدن ایران و جهان

فرهنگ ، تاریخ ایران و جهان

مطالبی در سبک زندگی ، تاریخ ، فرهنگ و تمدن ایران و جهان

طبقه بندی موضوعی

از میان روش‏هاى عام تربیتى مى‏توان به الگوسازى، عبرت ‏آموزى، موعظه، نصیحت، تشویق و تنبیه اشاره کرد.

الف) الگوسازى‏

تأثیرگذارى رفتار والدین و مربیان بر کودکان انکارناپذیر است؛ زیرا شخصیت کودکان در سال‏هاى نخست زندگى بر پایه الگوگیرى از والدین و مربیان ساخته و پرداخته مى‏شود. پس از دوره کودکى، افراد از دوستان، شخصیت‏هاى معروف اجتماعى، فرهنگى و هنرى الگو مى‏گیرند. ازاین‏رو، روش الگویى نافذترین و مؤثرترین روش تربیتى است و والدین و مربیان باید بکوشند با رفتار مطلوب و سازنده خود متربیان را خوب تربیت کنند.

ب) ایجاد بینش صحیح‏

محقق و فاضل اندیشمند، احمد نراقى بسیارى از رفتارهاى نابهنجار غیراخلاقى، غیردینى و وسوسه‏هاى شیطانى را ناشى از عدم بینش صحیح و کافى متربى از مسایل اعتقادى، فکرى، اخلاقى و رفتارها، انگیزه‏ها و عوارض آنها مى‏داند و معتقد است که با بینش و شناخت درست مى‏توان متربى را تربیت کرد و اخلاق وى را تصحیح نمود. محقق و فاضل نراقى براى ایجاد بینش صحیح در متربى توصیه مى‏کند که مربى به‏ امور زیر بپردازد:

* آگاه کردن متربى و واداشتن وى به اندیشیدن در آیات و احادیثى که در مدح و ذم صفات و رفتارها و نتایج آنها بیان شده است؛

* شناساندن فضایل و رذایل و حسن و قبح رفتارها تا جایى که متربى، درست را از نادرست، بد را از نیک و زشت را از زیبا تشخیص دهد؛

* بیان علت رفتارهاى ناخواسته متربى تا به درک درستى از آنچه انجام داده است برسد و در آینده از بروز چنین رفتارهاى ناخواسته‏اى پیشگیرى کند.[1]

ج) تقویت نفس‏

ضعف و زبونى نفس و احساس ناتوانى و اضطراب در خود، باعث رفتارهاى ضداخلاقى مى‏شود. ازاین‏رو تقویت نفس متربى بسیار مهم است. فاضل نراقى به مربیان توصیه مى‏کند براى تقویت نفس متربى، برنامه‏ریزى کنند و اراده وى را نیرومند سازند و قدرت تحکم وى را بالا برند تا با احساس عزت، صداقت و قدرت بتوانند در برابر محرک‏هاى ضداخلاقى و تربیتى مقاومت نماید و بدون هیچگونه ضعف و سستى به سوى اهداف عالى تربیتى گام بردارد.[2]

د) پیراستن و آراستن‏

محقق نراقى به این نکته تصریح دارد، انسانى که صفات مذموم و عملکردهاى ضداخلاقى دارد، نمى‏تواند به کمالات و فضایل آراسته گردد مگر آنکه از آن صفات پیراسته و رفتارش اصلاح شود.[3]

و) عبرت آموزى‏

عبرت‏ آموزى از قوانین و سنت‏هاى تکوینى آغاز مى‏شود و به آثار پیشینیان، یاد و خاطره و رخدادهاى مربوط به آنان منتهى مى‏ گردد.[4] عبرت‏ آموزى بیش از هر روش دیگرى در فرایند تربیت راهگشاست.

ه-) موعظه و نصیحت‏

روش موعظه از دیرباز مورد استفاده اولیا، مربیان و معلمان بوده است،[5] ولى در استفاده از این ابزار باید دقت زیادى داشت. موعظه و نصیحت زیاد نه تنها راهگشا نیست، بلکه گاهى نتایج عکس دارد.

ى) تشویق و تنبیه‏

تشویق و تنبیه از روش‏هاى اصلى در تعلیم و تربیت، است. با به کارگیرى این روش بین درستکار و بدکردار تفاوت گذاشته مى‏شود که این خود آثار بسیار مفیدى در جان و روح متربى دارد.[6]

والدین مى‏توانند با تهیه وسایل (مثل سجاده، تسبیح، قبله‏نما و ...)، تمرین رفتارهاى دینى، حضور در محافل مذهبى، ارتباط با افراد و خانواده‏هاى متدین، الگودهى مناسب به فرزندان و تشویق و تحسین فرزندان نسبت به انجام امور دینى، به تثبیت این رفتارها در فرزند خود کمک کنند.[7]

 

 

 


[1] ( 1). احمد نراقى، معراج السعادة، صص 129- 124.

[2] ( 2). ر. ک: جامع السعادة، ص 15.

[3] ( 3). همان، ص 10.

[4] ( 4). آراى دانشمندان مسلمان در تعلیم و تربیت و مبانى آن، ص 57.

[5] ( 1). همان، ص 59.

[6] ( 2). همان، ص 61.

[7] جمعى از پژوهشگران، فصلنامه تخصصى طهورا - قم، چاپ: اول.

  • محمد مهدی حبیبی

الف) حسن خلق‏

اخلاق نیکو و پسندیده از ممتازترین صفاتى است که والدین در امر تربیت باید بدان متصف گردند؛ چراکه سرشت و طبیعت کودک آنچنان پاک و معصوم است که نیازى به اجبار و تحمیل از جانب مربى (والدین) ندارد. نیکویى اخلاق در امر تعلیم و تربیت باعث مى‏شود که کودک جذب والدین شده و سخنان آنان را با جان و دل گوش دهد و بپذیرد: «وقل لعبادی یقولوا التی هی احسن؛[1] به بندگان من بگو که با یکدیگر به بهترین وجه سخن بگویند».

پیامبر اکرم (ص) مى‏فرماید: «انما بعثت لاتمم حسن الاخلاق‏؛[2] من فقط مبعوث شدم تا اخلاق نیکو را تکمیل کنم»؛ و «اکمل المؤمنین ایمانا احسنهم خلقا؛[3] مؤمنانى که‏ اخلاقشان نیکو باشد، ایمانشان کامل‏تر است».

ب) تواضع و فروتنى‏

«واخفض جناحک للمومنین‏؛[4] در برابر مؤمنان فروتن باش»؛ «ولاتمش فی الارض مرحا؛[5] و به خودپسندى بر زمین راه مرو».

یکى از صفات برجسته مربى تواضع و فروتنى اوست. تواضع صفتى است میان تکبر و ذلت؛ والدین نباید خود را بزرگ شمرده و بر فرزندان فخرفروشى کنند یا آنچنان خود را کوچک و حقیر شمرده که نفس خود را ذلیل سازند. رفتار و گفتار والدین باید در ضمن حفظ عزت نفس، فروتنى آنها را نشان دهد. تواضع نه تنها بر احترام و عزت نفس والدین نزد فرزندان مى‏افزاید، بلکه این صفت ارزنده را نیز به آنان مى‏آموزد.[6]

با رعایت این اصل والا والدین مى‏توانند تمام مفاهیم اخلاقى و تربیتى را در فطرت و وجدان پاک نوجوان نهادینه نمایند به طورى که جایى براى فراموشى و نسیان آن نباشد. فروتنى در مقابل فرزندان، آنان را به انسانى که زمینه فراگیرى هر چیزى را خواهند داشت، تبدیل مى‏کند و چه چیزى مى‏تواند بالاتر از تربیت دینى باشد؟

ج) برخورد با چهره گشاده‏

چهره گشاده و با تبسم، قلب و دل هر انسان سختى را نرم مى‏کند. والدین هوشیار تحت هیچ شرایطى از عملکرد فرزندشان چهره در هم نمى‏کشند، مگر در مواردى اندک: «واذا جاءک الذین یومنون بایاتنا فقل سلام علیکم‏؛[7] و چون ایمان آوردند به آیات نزد تو آمدند، بگو سلام برشما».

امام على (ع) مى‏فرماید: «البشاشه حباله الموده‏؛[8] گشاده‏رویى رشته دوستى است»؛ و در جایى دیگر فرموده است: «البشاشه فخ الموده‏؛[9] خوشرویى دام دوستى است».

د) نرمى و لطافت در گفتار

خداوند در قرآن کریم مى‏فرماید: «وَقُولُوا للِنّاسِ حُسنَا؛[10] و با مردم به نیکى سخن بگویید». رسول خدا (ص) در این‏باره مى‏فرماید: «لینوا لمن تعلمون و لمن تتعلمون منه‏؛[11] نسبت به‏ شاگرد و استاد خود نرم‏خو باشید».

ه-) صبر و بردبارى‏

روشن است که پیشه کردن صبر و بردبارى، اساس تعلیم و تربیت دینى است: «واصبِر عَلی ما یَقُولُونَ واهجُرهُم هَجراً جَمیلًا؛[12] و بر آنچه مى‏گویند، صبر کن و به وجهى پسندیده از ایشان دورى جوى»؛ «فَاصبِر عَلی ما یَقُولُونَ وسَبِّح بِحَمدِ رَبِّکَ‏؛[13] و بر آنچه مى‏گویند پایدارى کن و در ستایش بر پروردگارت تسبیح گوى».

و) خوب شنیدن‏

والدین شایسته، به سخنان کودکان خوب گوش مى‏دهند و هرگز سخنان آنان را قطع نمى‏کنند؛ زیرا بهترین زمان براى برقرارى ارتباطى سالم با کودک زمانى است که وى صحبت مى‏کند: «فبشِّر عبادالّذین یستمعون القول فیتبّعون احسَنه؛[14] بندگانم را بشارت ده، آنان که به سخن گوش فرا مى‏دهند و بهترین آنان را انتخاب مى‏کنند».

ط) محبت و برخورد صریح و قاطعانه‏

بهترین نوع رابطه، رابطه‏اى است که بر اساس محبت شکل گیرید. خداوند در قرآن سخن خویش را با محبت و ابراز آن آغاز نموده است: «بسم الله الرحمن الرحیم».

زبان ارتباطى با انسان‏ها به ویژه کودکان، زبان محبت است. هنگامى که والدین با تمام وجود به فرزندان خویش محبت مى‏ورزند، به این معناست که سخنان او را با جان و دل مى‏شنوند و این امر موجب اعتماد و حرف شنوى کودک از والدین مى‏شود.[15]

محبت ضرورى‏ترین اصل در تربیت اسلامى است و روایات زیادى بر این اصل تأکید دارد. در روایتى از پیامبر اکرم (ص) نقل شده است: «فرزندان خود را ببوسید که براى هر بوسه درجه‏اى از بهشت به شما خواهند داد»[16] و نیز در پاره‏اى از روایات آمده است: «نگاه مهرانگیز پدر و مادر به فرزند عبادت است».[17][18]

 

 

 


[1] ( 3). اسراء: 53

[2] ( 4). علاءالدین على متقى و ابن حسام الدین هندى، کنزل العمال فى السنن الاقوال والافعال، ح 5218.

[3] ( 5). بحارالانوار، ج 71، ص 389.

[4] ( 1). حجر: 88

[5] ( 2). لقمان: 18

[6] ( 3). آراء دانشمندان مسلمان تعلیم و تربیت و مبانى آن، ج 2، صص 65- 64[ با اندکى تغییر].

[7] ( 4). انعام: 54

[8] ( 5). بحارالانوار، ج 69، ص 409.

[9] ( 6). همان، ج 78، ص 39.

[10] ( 7). بقره: 83

[11] ( 8). زین الدین احمد العاملى( الشهید الثانى)، منیة المرید، ص 9.

[12] ( 1). مزمل: 10

[13] ( 2). ق: 39

[14] ( 3). زمر: 17 و 18

[15] ( 4). تربیت فرزند، ج 1، ص 88.

[16] ( 5). مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج 15، ص 107.

[17] ( 6). حسن بن فضل طبرسى، مکارم الاخلاق، ص 231.

[18] جمعى از پژوهشگران، فصلنامه تخصصى طهورا - قم، چاپ: اول.

  • محمد مهدی حبیبی

حکمت بالغۀ خداوند که نعمت وجود را به مخلوقاتش عطا فرمود، چنین اقتضا مى‌کند که در آنها ویژگیها و صفات مخصوصى به ودیعه بگذارد و آنها را شایستۀ انجام وظایفى کند که براى انجام آن آفریده شده‌اند.

... رَبُّنَا الَّذِی أَعْطىٰ کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدىٰ«خداى ما آن کسى است که همۀ موجودات عالم را نعمت وجود بخشیده، سپس به راه کمالش هدایت کرده است.»[1]سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى اَلَّذِی خَلَقَ فَسَوّٰى وَ الَّذِی قَدَّرَ فَهَدىٰ«(اى پیامبر) به نام خداى خود که برتر و بالاتر از همۀ موجودات است به تسبیح و ستایش مشغول باش. آن خدایى که عالم را آفرید و همه را به حد کمال خود رسانید. و آن خدایى که هر چیز را قدر و اندازه داد و به راه کمالش هدایت نمود.»[2] انگیزه‌هاى فیزیولوژیک از ویژگیهاى مهمى است که خداوند در سرشت وجود حیوان و انسان به ودیعه نهاده است. این انگیزه‌ها دو نوع هستند. یکى از آنها براى بقاى فرد، و دیگرى براى بقاى نوع ضرورى است.

کارهاى فیزیولوژیک در حیوان و انسان، در نهایت، به انجام وظیفۀ مهم بیولوژیک منجر مى‌شود. این فعل و انفعالات فیزیولوژیک نیازهاى بدن را تأمین مى‌کند و به جبران عوارضى مانند نقص عضو یا کمبود مواد شیمیایى مى‌پردازد که گاهى در بدن به وجود مى‌آید، و در برابر هر نوع اختلال یا اضطراب و عدم تعادل، مقاومت مى‌کند. اساسا انگیزه‌هاى فیزیولوژیک همواره به اندازه‌اى معیّن، آن توازن حیاتى را که براى حفظ و بقاى وجود انسان لازم است، حفظ مى‌کنند. مثلا وقتى در اثر کمبود غذا در خون یا کمبود آب در بافتهاى بدن اختلالى در توازن آن به وجود مى‌آید و یا، حرارت یا برودت بدن از درجه‌اى معین فراتر مى‌رود و یا خستگى، از مقدارى معیّن مى‌گذرد، بلافاصله عوامل معیّنى براى بازگرداندن حالت سابق به بدن به کار مى‌افتند و فرد را به انجام فعالیتهاى لازم وامى‌دارند.

تحقیقات جدید فیزیولوژیک روشن کرده است[3] که در بدن انسان و حیوان نوعى تمایل طبیعى نسبت به حفظ توازن در درجه‌اى ثابت وجود دارد، طورى که اگر این توازن مختل شود عاملى در او برانگیخته مى‌شود که به انجام فعالیّت هماهنگ‌سازى براى بازگرداندن بدن به حالت توازن سابق وادارش مى‌کند. این فعّالیّت هماهنگ‌سازى، گاهى تنها بر اساس یک عمل فیزیولوژیک و بدون دخالت ارادۀ انسان صورت[4]مى‌پذیرد. مانند ریزش عرق از بدن به هنگام بالا رفتن درجۀ حرارت، که این کار خود به خود به دلیل تبخیر عرق، درجۀ حرارت بدن را پایین مى‌آورد یا وقتى که یک شىء خارجى وارد چشم و زیر مژه‌هاى آن مى‌شود، بدون اراده اشک جریان مى‌یابد و همین اشک، چشم را از آسیب خارجى حفظ مى‌کند. گاهى این فعالیت توافقى با انجام یک کوشش ارادى مشخص توسط فرد انجام مى‌گیرد، مانند خوردن غذا هنگام گرسنگى و یا نوشیدن آب در حالت تشنگى.

همین نظریۀ «توازن» حیاتى را که اخیرا توسط دانشمندان کشف شده قرآن کریم در چهارده قرن پیش بیان کرده است؛ آنجا که مى‌فرماید:

وَ الْأَرْضَ مَدَدْنٰاهٰا وَ أَلْقَیْنٰا فِیهٰا رَوٰاسِیَ وَ أَنْبَتْنٰا فِیهٰا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْزُونٍ«و زمین را گسترانیدیم و در آن کوههاى عظیم بر نهادیم و از آن، هر چیز را مناسب و موافق حکمت و عنایت برویانیدیم.»[5]... وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً«... و (خداوند) همه چیز را آفرید آن‌گاه آن را در اندازه‌اى معیّن قرار داد.»[6]... وَ کُلُّ شَیْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدٰارٍ«... و هر چیزى در نزد او (خدا) به اندازه است.»[7]إِنّٰا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنٰاهُ بِقَدَرٍ«ما همه چیز را در اندازه‌اى مشخص آفریدیم.»[8] بنابراین انسان - و همچنین حیوان - با روشى مشخص و حساب‌شده و در اندازه‌اى معیّن آفریده شده است به طورى که از نظر توازن و هماهنگى در اندازه‌اى مشخص قرار دارد و هرگاه این توازن به هم بخورد یک سرى انگیزۀ فیزیولوژیک به کار مى‌افتد و انسان - و نیز حیوان - را به انجام انواع فعالیتهاى هماهنگ‌کننده - که براى برگرداندن حالت توازنى سابق به بدن لازم است - وادار مى‌کند.[9]

 

 


[1] - طه: ۵۰.

[2] - اعلى: ۱-۳.

[3] - این تحقیقات را «والتر کانن» فیزیولوژیست امریکایى انجام داد و در کتابى، زیر عنوان: «حکمت بدن» منتشر کرد. Cannon,W.B.The Wisdom of the body,New york: - Norton,1932.

[4] نجاتی، محمد عثمان، قرآن و روانشناسی، صفحه: ۳۲، آستان قدس رضوی. بنیاد پژوهشهای اسلامى، مشهد مقدس - ایران، 1381 ه.ش.

[5] - حجر: ۱۹.

[6] - فرقان: ۲.

[7] - رعد: ۸.

[8] - قمر: ۴۹.

[9] نجاتی، محمد عثمان، قرآن و روانشناسی، صفحه: ۳۳، آستان قدس رضوی. بنیاد پژوهشهای اسلامى، مشهد مقدس - ایران، 1381 ه.ش.

  • محمد مهدی حبیبی

۷ - به گزارش هراکلاید (Herakleides) (۱) ساخت نیمکت‌هاى پوشال‌دار (۲) کشف ایرانیان است تا جاى نشستن و خوابیدن زیبا و راحت باشد. هنگامى که اردشیر (۳)تیماگراس (Timagoras) (۴)- و یا به گزارش دیگر انتیم (Entimos) - را که به سبب رشک بر ثمیستکل (۵) به نزد شاه بزرگ رفته بود، نواخت، به او یک چادر بسیار بزرگ و زیبا و یک نیمکت پوشال‌دار با پایه‌هاى نقره‌اى بخشید. همچنین براى او رواندازهاى گرانبهایى براى تزیین نیمکت‌ها فرستاد و کسى را هم فرستاد که نیمکت‌ها را با آن رواندازها تزیین کند، چون معتقد بود که این کار از دست یونانیان بر نمى‌آید. به هر روى، پادشاه تیماگراس را براى صرف ناشتایى نیز به جمع خانوادگى خود خواند و این افتخارى بود که نه پیش از او و نه پس از او نصیب هیچ یونانى دیگرى نشده بود، چون این افتخار، دانسته تنها براى نزدیکان پادشاه و بزرگان دربار در نظر گرفته شده بود و نه براى کسانى چون تیماگراس، هر چند او به خدمت شاه بزرگ در آمده بود و با احترام هم پذیرفته شده بود. چون هنگام صرف ناشتایى رسید، اردشیر دستور داد برخى چیزها را که ویژۀ پادشاه چیده بودند به میز تیماگراس ببرند. اردشیر در حالیکه پیش از آن براى آنتالکیداس (Antalkidas) (۶) تنها یک حلقۀ گل که آن را در روغن معطر خوابانده بودند فرستاد، ولى به تیماگراس بسیار چیزها بخشید و او را چنانکه رفت، به صرف ناشتایى به جمع خانوادگى نیز خواند. بدین سبب بزرگان ایرانى رنجیدند، چون با این کار از ارزش آن افتخار کاسته شده بود و دوباره جنگى با یونان نیز در پیش بود (؟). بارى، آنچه شاه بزرگ به تیماگراس بخشید اینها بود: یک نیمکت پوشال‌دار با پایه‌هاى نقره‌اى، یک رو انداز نفیس، یک چادر با نگاره‌هایى از گل‌ها و آسمان شب، یک صندلى بزرگ نقره‌کارى شده، یک چتر زراندود، بیست کاسۀ زرّین گوهرنشان و صد کاسۀ سیمین بزرگ، کوزه‌هاى سیمین شراب، صد کنیزک، صد بنده و شش هزار آلات زرّین گوناگون غیر از وسایلى که براى مصرف روزانه بکار مى‌رفت (دوم ۳۱، ص ۸۵).[1]

 

 


[1] آثنایوس‌ نوکراتیس. ایرانیات در کتاب بزم فرزانگان. مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، 1386، ص 10.

  • محمد مهدی حبیبی

(۱) وى در آغاز، به تسالیان، خویشاوندى کهنى را که آن‌ها را از هراکلس به هم پیوند مى‌داد یادآور شد.[1] این‌چنین پس از آنکه با سخنانى دل‌پذیر و وعده‌هایى بزرگ، دل آن‌ها را به دست آورد، ایشان را متقاعد ساخت به واسطه‌ى حکمى از اتحادیه‌ى تسالیان[2]، فرماندهى را که وى از پدرش به ارث برده بود، به وى واگذارند.

(۲) پس از آن، وى نظر مردمان همسایه را به سوى خویش جلب کرد و آنان را با خود هم‌داستان کرد. آنگاه به سوى ترموپیل پیش رفت و شوراى آمفیکتیون[3] را گرد هم آورد و آن‌ها را متقاعد ساخت تا به واسطه‌ى حکم شوراى مرکزى، سیادت یونان را به وى واگذار کنند.

(۳) در طى مبادلات سیاسى با مردمان آمبراسى، با رویى خوش فرستادگان آن‌ها را پذیرا شده و به آنان باوراند که اکنون زمان براى استقلال‌شان اندکى زود است و وى آن را با خلوص نیت به آن‌ها خواهد بخشید!

(۴) اما براى ترساندن آن‌هایى که از اطاعت سربازمى‌زدند پیشاپیش سپاه مقدونى، با سازوبرگى رعب‌انگیز، قدم در راه نهاد. با راه‌پیمایى شتابان به بئوسى

رسید و اردویش را مجاور کادمه برپاکرد و وحشت را در تب بپراکند.

(۵) حدود همین زمان، آتنیان با این خبر که شاه تا بئوسى پیش آمده است، دیگر او را همچون گذشته به دیده تحقیر نمى‌نگریستند. چابکى مرد جوان و نیرویى که در کارهایش نمایان مى‌شد، ترس بزرگى را، بر آن‌هایى که مخالف وى بودند، مستولى ساخت.

(۶) از این روى، آتنیان از سویى حکم کردند که دارایى‌هاى واقع در اطراف شهر را به داخل شهر انتقال داده و از باروهاى شهر با دقتى هرچه تمام‌تر پاسدارى کنند؛ از سوى دیگر، نمایندگانى را به سوى اسکندر گسیل داشتند تا از وى بخواهند آن‌ها را، از اینکه فرماندهى را بى‌درنگ به وى واگذار نکردند، مورد عفو و بخشش قرار دهد.

(۷) دموستن نیز عضوى از این فرستادگان بود، اما به جاى آن که همراه با دیگر نمایندگان نزد اسکندر برود به مجرد آنکه به سیترون[4] رسید با پاى پیاده به آتن بازگشت؛ خواه به خاطر سیاست ضد مقدونى گذشته‌اش ترسیده بود، خواه مى‌خواست در مقابل دیدگان پادشاه پارسیان، مورد سرزنش قرار نگیرد.

(۸) در واقع گفته مى‌شود که وى براى پیشبرد سیاستى ضد مقدونى، پول هنگفتى از پارسیان دریافت کرده بود.[5] در این‌باره مى‌گویند که اشین[6] نیز با نکوهش دموستن، به خاطر فساد، در سخنرانى‌اى اعلام کرد: «کنون، بى‌گمان، طلاى شاه، وام‌هاى او را پوشانده است؛ ولى این نیز بسنده نخواهد کرد، زیرا هرگز دارایى و ثروت، روح یک مفسد را خرسند نگردانیده است.»[7]

(۹) اسکندر با مهربانى به نمایندگان آتنى پاسخ گفت و این‌چنین، عموم را از وحشت بزرگى که سراسر وجودشان را فراگرفته بود، رهانید. از دیگر سوى، اسکندر به فرستادگان و نمایندگان دستور داد به کورنت بروند. وقتى اعضاى اصلى مجمع گرد آمدند، شاه براى آن‌ها، با واژگانى سنجیده، سخنرانى کرد و یونانیان را متقاعد ساخت تا حکم کنند «که اسکندر، سپهسالار کل قواى یونان با قدرت تام خواهد بود و اینکه جملگى، جنگ علیه پارسیان را، به خاطر جنایت‌هایى که در حق یونانیان روا داشتند و به موجب آن مجرم شناخته شده‌اند، پى خواهند گرفت.» شاه پس اینکه این منصب را به چنگ آورد از آنجا با سپاه به مقدونیه بازگشت. [8]

 

 


[1]  . ر. ک. به: ژوستن، ۱۱، ۳ (Duxuniversaegentiscreatusest.) ؛ یک خویشاوندى افسانه‌اى، تمنیدها و آلوئادها را به هم پیوند مى‌داد. ن. ک به:
M.Sordi,Lalegatessalafinoad Alessandro Magno(1958),pp.68-69.
از این روى، از ۳۵۶-۳۵۷ پ. م اینان از فیلیپ حمایت مى‌کردند (دیودور، ک ۱۶، ۱۴، ۱-۲)

[2]  . درباره‌ى روابط اسکندر با اتحادیه‌ى تسالى؛ ن. ک. به:
H.D.Westlake,Thessalyinthefourthcentury B.C.(1935),p.217-223;M.Sordi,op.cit.,pp.302-306 اسکندر مى‌بایست از آزردن تسالیان خوددارى مى‌کرد، زیرا اینان آن‌چنان به قوانین خویش پایبند بودند که در واقع شاهان مقدونى بر آن‌ها حکم‌فرمایى مى‌کردند. ر. ک به: پولیب (۴، ۷۶)

[3]  . Leconseildes Amphictyons

[4]  . Citheron

[5]  . تبانى میان دموستن و دربار شوش مسلم بوده است. ر. ک. به:
Eschine,contre Ctes.156-164-173-209-239-250-259;justin,11,3;
پلوتارک (Demosthene,20,4-5) به اسنادى اشاره مى‌کند که اسکندر در ارگ شوش پیدا کرد و براى این خطیب ناگوار بود. ن. ک. به:
G.L.Cawkwell,The Crowningof Demosthenes,class.Quat.,19(1969),pp.176-177

[6]  . (Eschine) ؛ خطیب آتنى (حدود ۳۹۰-۳۱۴ پ. م). وى رقیب دموستن بود.

[7]  . ر. ک. به: Eschine,contre Ctes.173

[8] دیودوروس‌ سیسیلی‌. ایران و شرق باستان در کتابخانه تاریخی. جامى، 1384، ص 623.

  • محمد مهدی حبیبی

(۱) از دیگر سوى، اسکندر پس از آگاهى از این که بسیارى از یونانیان تمایل به شورش دارند، بسیار نگران شد.

(۲) در واقع، چون دموستن[1] سیاستى ضد مقدونى را پیش مى‌برد، آتنیان از

خبر مرگ فیلیپ خرسند شده، دیگر نمى‌خواستند فرماندهى یونانیان را به مقدونیان واگذارند. آن‌ها با فرستادن مأموران مخفى براى آتال، پیمان سرى همکارى دوجانبه‌اى را با وى منعقد کردند و بسیارى از شهرهاى یونانى را برانگیختند تا خواستار آزادى خویش شوند.

(۳) از دیگر سوى، اتولى‌ها[2] به بازگشت تبعیدیان آکارنانى[3] که توسط فیلیپ تبعید شده بودند، حکم کردند. به تحریک آریستارک[4]، مردمان آمبراسى[5]، ساخلویى را که فیلیپ مستقر کرده بود، بیرون رانده و حکومتى دموکراتیک در شهر برپاکردند.

(۴) تباییان نیز چون آن‌ها، حکم به اخراج ساخلویى که کادمه را در اشغال خویش داشت، داده و تصمیم گرفتند فرماندهى یونانیان را به اسکندر نسپارند.

آرکادیان که تنها یونانیانى بودند که فرماندهى را به فیلیپ واگذار نکرده بودند، از اسکندر نیز اطاعت نکردند.

(۵) دیگر شهرهاى پلوپونز، نظیر آرگوسیان، الیدیان، لاسدمونیان و برخى مردمان دیگر، جملگى سوداى استقلال را در سر مى‌پروراندند. بسیارى از قبایلى که در آن سوى مرزهاى مقدونیه مى‌زیستند نیز سوداى شورش داشتند و در بین بربرهایى[6] که در این منطقه مى‌زیستند، آشوب و ناآرامى زیادى حکم‌فرما بود.

(۶) اما به رغم مشکلات بزرگ و تهدیدهاى جدى که پادشاهى با آن‌ها مواجه بود، اسکندر که در آن زمان جوانى بیش نبود، به رغم انتظار، امور عمومى را در اندک زمانى، هرچند که بسیار دشوار بودند، سروسامان داد. وى با برخى از آنان

وارد مذاکره شد و آنان را متقاعد کرد و این‌چنین، نظرشان را به سوى خویش جلب کرد و با پراکندن ترس و وحشت در میان برخى دیگر، آنان را به راه راست رهنمون کرد. سر آخر، برخى دیگر نیز از طریق نیروى قهریه، مطیع شده و تحت فرمان او درآمدند.[7]

 

 


[1] . (Demosthene) ؛ خطیب و سیاستمدار آتنى (۳۸۴-۳۲۲ پ. م)

[2] . (Etoliens) ؛ ساکنین اتولى (Etolie) که سرزمینى بود واقع در شمال خلیج کورنت.

[3] . Acarnanie

[4] . این آریستارک (Aristarque) شناخته نشده است.

[5] . درباره‌ى آمبراسى (Ambracie) ؛ ن. ک به:
N.G.L.Hammond,Epirus(1967),pp.135-149
شهر اهمیت راهبردى زیادى براى مقدونیان داشته است. درباره‌ى وضع سیاسى در یونان از زمان خرونه (Cheronee) ؛ ر. ک به:
C.Roebuck,Thesettlementsof Philip IIin338 B.C.,class.phil.43(1948),pp.73-92

[6] . منظور ایلیرى‌ها و ترى‌بال‌هاست. ر. ک به: آریان (۱، ۱، ۴)

[7] دیودوروس‌ سیسیلی‌. ایران و شرق باستان در کتابخانه تاریخی. جامى، 1384، ص 620.

  • محمد مهدی حبیبی

دیگرى از ناخدایان کشور طلا موسوم به اسمیعیل بن ابراهیم بن مرداس داماد اشکنین و معروف به اسمیعیلویه حکایت کرد که در یکى از مسافرت‌هاى کشور طلا نظر به حادثه‌اى که براى کشتى رخ داده بود کشتى را به طرف ساحل نزدیک لامرى راندم و براى توقف در آن مکان لنگر بزرگ کشتى را به دریا انداختم اما دیدم کشتى توقف نکرد و همچنان راه خود را مى‌پیمود، علت را ندانستم. به غواص کشتى گفتم طناب لنگر را گرفته به آب فرو رود و ببیند علت چیست، غواص همینکه خواست به آب فرو رود خرچنگ عظیمى را دید که در زیر آب لنگر کشتى را در چنگال خود گرفته و با آن بازى مى‌کند و کشتى را با خود مى‌برد. به مشاهدۀ این احوال ملوانان کشتى فریاد برآوردند و سنگ‌ها به دریا ریختند تا لنگر را از چنگ حیوان خلاص کرده به طرف دیگر دریا افکندند؛ وزن لنگر متجاوز از ششصد من بود.[1]

 

 


[1] رامهرمزی، بزرگ بن شهریار. مترجم محمد ملک زاده. ، عجایب هند، صفحه: ۶، 1348 ه.ش.، تهران - ایران، بنیاد فرهنگ ایران

  • محمد مهدی حبیبی

وَ الْعَصْرِ* إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ* إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ.

باید ایمان را پیدا و زیاد کرد. درجاتش را باید دانست. اسبابش را باید به دست آورد و حالا چه باید کرد؟ ایمان چطور پیدا مى‏شود و زیاد مى‏گردد؟ حفظش به چیست؟ ....

کسى که بخواهد از ایمان باخبر شود، مؤمن‏شناس شود، باید نزد امیر المؤمنین علیه السّلام برود که حکمران و فرمانرواى اهل ایمان است. آن آقایى که خدا و رسول او را امیرش قرار داده، باید ایمان را از او پرسید؛ یعنى شاه ولایت؛ ماه هدایت؛ اسد اللّه الغالب؛ علىّ ابن ابى طالب علیه السّلام. اى سرور مؤمنان! مؤمن کیست و ایمان چیست؟ سببش کدام و مراتبش چیست؟

در نهج البلاغه این پرسش از امیر المؤمنین شد، آقا در مقام جواب فرمود:

«الایمان على اربع دعائم: على الصبر و الیقین و العدل و الجهاد».[1]

«ایمان چهار ستون دارد، اگر یکى نباشد، عمارت ایمان خراب مى‏شود. اوّلین ستون ایمان، صبر است. آدمى که صبر ندارد، ایمان ندارد. آدمى که اهل صبر نیست ایمان هم‏ نمى‏تواند بیابد ...».

در جلسه گذشته این معنا قدرى روشن شد. عرض کردم کسى که اهل صبر نیست، رشد عقلى ندارد. حال بچّگى چطور مى‏تواند ایمان به غیب پیدا کند. چطور مى‏تواند وابسته به غیب گردد؛ یعنى مثل بچّه غیر از مادّه و چیزى که چشمش به آن مى‏خورد (یعنى محسوس)، امنى پیدا نمى‏کند. بچّه وقتى قهر مى‏کند، مگر چیز مشت پرکنى به او بدهند تا آرام بگیرد. بچّه پنجاه ساله، چهل ساله هم امنش به چه چیز است؟ پول، زن و مقام. به این چیزها آرامش مى‏گیرد. باید برسد به حدّى که به غیب امن پیدا کند. به ماوراى طبیعت. خدا و محمّد و آل محمّد علیهم الصلوة و السّلام. به آنها مى‏خواهد امنیّت پیدا کند. تا خبر نداشته باشد، تمرین صبرى نکرده باشد، رشد پیدا نمى‏کند تا بتواند به ماوراى طبیعت علاقه‏مند گردد: الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ ...[2] غیب؛ یعنى ماوراى حس. غیر از این محسوسات. غیر آنچه به چشمت مى‏خورد. آنچه در غیب عالم و در نهان از حس تو است باید به آن علاقه‏مند شوى و آن در وقتى است که صبر داشته باشى.

در مراتب سه‏گانه‏اى که قبلا ذکر گردید، در صبر بر گناه، اگر توانستى خودت را بگیرى، کم‏کم رشید مى‏شوى. رشد پیدا مى‏کنى. صبر بر طاعت هم همین است. چرا به «روزه»، صبر مى‏گویند: ... اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ ...[3] (صبر تفسیر شده است به روزه) روزه، صبر است؛ یعنى کفّ نفس است. بازداشت خود است. آرامش دل است.

زبان، اعضا و جوارح و دل آرام است که چند ساعت دیگر، چیز مى‏خورم. کفّ نفس مى‏کند. خودش را نگه مى‏دارد. یک ماه مى‏گذرد، رشدى در عقل او پیدا مى‏گردد.

آماده ایمان به غیب مى‏شود. امنش به غیب مى‏گردد. به ماوراى طبیعت. حبّ دنیا کم مى‏شود. از آن طرف حبّ خدا، آخرت و اهل بیت زیاد مى‏گردد.

خلاصه صبر که مى‏فرماید ستون دین است، صبر نسبت به ایمان مثل سر است نسبت به بدن. بدن بى‏سر هیچ فایده ندارد. کسى که بگوید مؤمنم ولى صبر ندارد، این چه ایمانى است؟ این‏جا ایمان پیدا نمى‏شود. اگر هم پیدا شود، کجا مى‏ماند؟ اگر صبر نکند؛

یعنى نتواند از گناه پرهیز کند، نتواند در برابر طاعت محکم بایستد، دل، تاریک مى‏گردد. کدورت نفس و تاریکى قلب، چگونه با نور ایمان جمع مى‏گردد؛ مثلا خواب شیرین بین الطلوعین تابستان را نفس مایل است، نفسش مى‏گوید بخواب؛ ولى عقلش مى‏گوید برخیز اطاعت امر کن. اگر صبر کند، کفّ نفس کند، برخیزد نماز صبحش را بخواند، چندى بدین منوال باشد، رشدى در عقل، روح و ادراکش پیدا مى‏شود تا کار به جایى مى‏رسد که مى‏تواند ایمان به غیب پیدا کند. هر طاعتى همین است. انفاقى که کردى، صبر کردى، مال را از دست خودت رد کردى، یقین بدان به خودت احسان کردى. به خودت محبّت کردى. همان‏طور اگر امساک کردى و اللّه به خودت ظلم کردى.[4]

 

 


[1] ( 1)- نهج البلاغه فیض الاسلام: حکمت 30( فراز 1)؛ اصول کافى: 2/ 50.

[2] ( 1)- بقره: 3.

[3] ( 2)- بقره: 153.

[4] دستغیب، عبد الحسین، ایمان - قم، چاپ: دوم، 1387 ه.ش.

  • محمد مهدی حبیبی

درک مثبت از خویشتن

در حالى که رفتار ظاهرى اشخاص، ملاک ارزش‌هاى واقعى آنها نیست، مردم همیشه به موفّقیت‌هاى خود فکر مى‌کنند و عدم موفّقیت را نشانه‌هاى ضعف و ناتوانى مى‌دانند. معمولاً میزان توقّع هر فرد، بالاتر از حدّ توانایى‌اش است.

به عنوان مثال، فردى در بازى تنیس بازنده مى‌شود، در حالى که از قبل، خود را برنده تصوّر مى‌کرد، به همین علّت، ناراحت مى‌شود؛ چرا که توقّع او بالاتر از حدّ توانایى‌اش است. برعکس، فردى در یک مسابقۀ تنیس بین المللى، با موفّقیت چشمگیرى رو به رو مى‌شود و آن را ملاک لیاقت و ارزشمندى خود مى‌شمارد. در حقیقت، همین گونه نیز هست؛ امّا با کمى دقّت، قضاوت در هر دو مورد، اغراق‌آمیز است و ملاک منطقى ندارد. اگر پندار شما در مورد خویشتن، در حدّ بسیار بالایى است و خود را از هر جهت از دیگران بالاتر مى‌دانید، رفتار شما تحت تأثیر این تصوّر (بزرگ‌پندارى) قرار خواهد گرفت و همیشه در معرض نگرانى خواهید بود که مبادا به این پندار شما خللى وارد شود.

در هر حال، چه خود را وجودى شایسته و بالاتر از دیگران بدانید و چه کمتر از آنچه هستید تصوّر کنید، در هر دو صورت، نگرانى به سراغ شما خواهد آمد و چنین بینشى خطاست. اعتماد به نفس، شما را از خشم، پریشانى، بیزارى از خود و افسردگى نجات داده، باعث مى‌شود که به توانایى‌هاى ذاتى خود آگاهى یابید و بر زندگى‌تان مسلّط شوید.

ما براى ارزیابى و شناخت خود، سه منبع داریم که عبارت‌اند از:

۱. خود مشاهده‌گرى: ما از طریق مشاهدۀ حالات، رفتار، کردار و گفتار خویش، نسبت به خود، آگاه مى‌شویم. نقص‌ها و کمبودهایمان را مى‌شناسیم و رفتارها و شناخت‌هاى خود را تحت کنترل در مى‌آوریم. هدف از خودمشاهده‌گرى، بررسى خود، براى پى بردن به معایبمان است. وقتى فردى به طور معقول و منطقى، در خود فرو مى‌رود و زوایاى وجود خود را خوب بررسى مى‌کند، با پیدا کردن نقاط مثبت و منفى و برطرف کردن عیب‌هاى خود، اعتماد به نفس بالایى پیدا مى‌کند، داراى تفکّر خلّاق مى‌شود و از بهداشت روانى خوبى برخوردار مى‌گردد.

۲. عکس العمل‌هاى اجتماعى: گاهى فرد، آگاهى در مورد خود را از طریق واکنش‌هاى دیگران به دست مى‌آورد. ما از طریق مردم و فامیل، چه اطلاعاتى در مورد خودمان به دست مى‌آوریم‌؟ گاهى اوقات انتقاد، سرزنش و تحقیر مى‌کنند[1]و ما براساس واکنش‌هاى دیگران، خودمان را مى‌شناسیم. وقتى فردى در روابط با ما دربارۀ رفتار، عقاید و حتى قیافۀ ظاهرى ما نظریاتش را مى‌گوید اعتقاد او براى ما نوعى عکس العمل است که بعضى را قبول و بعضى را رد مى‌کنیم.

۳. مقایسۀ اجتماعى: خود بر دو نوع است: یک. مقایسه با بالا دست خود:

در این نوع مقایسه، حتّى اگر فرد در بهترین شرایط باشد، وقتى خودش را با بالاتر از خود مقایسه مى‌کند، دچار افت اعتماد به نفس و کاهش تفکّر خلّاق مى‌شود. حسادت، افزایش فشارهاى هیجانى، افزایش چشم و هم‌چشمى، کاهش انگیزه، حسرت و استرس نیز از پیامدهاى این نوع مقایسه‌اند؛ دو.

مقایسه با پایین‌تر از خود: که باعث رضایت از خود، آرامش، صبر، عبرت‌آموزى، جلوگیرى از افتادن به گرداب‌هاى سقوط و شکست و باور کردن توانایى‌ها و استعدادهاى خود مى‌شود.

با استفادۀ صحیح و اصولى از این منابع، فرد مى‌تواند به درک درست و مثبتى از خویش برسد و از اعتماد به نفس بالایى برخوردار شود. شما مى‌توانید با کمک تفکّرات زیر، اعتماد به نفس خود را افزایش دهید.

وقتى احساس ضعف و زبونى کردید، از خود بپرسید: چه چیزى باعث شده که من، به صورت فردى بیچاره و زبون در آمده‌ام‌؟ باید بى‌درنگ به این پرسش، پاسخ دهید: من آدم ضعیفى نیستم. ممکن است در برخى موارد، رفتارم نشانگر ضعف و ناشیگرى باشد، ولى دلیلى وجود ندارد که براى همیشه این چنین باشد. حتّى اگر در گذشته، در رفتارم ضعف و ناتوانى‌اى وجود داشته، مى‌توانم در آینده چنان نباشم. اگر در گذشته، چندین بار دچار شکست شده‌ام، دلیل قطعى بودن این پیش داورى نمى‌شود. من چرا باید وجود خود و توانایى‌هاى ذاتى‌ام را نفى کنم‌؟

شکست، موجب بى‌آبرویى و بى‌اعتبارى نیست. خود را در هیچ وضعیتى، زبون و بیچاره تصوّر نکنید و دست کم نگیرید؛ چون اگر چنین روحیه‌اى پیدا کردید، نتیجۀ آن، جز نگرانى و اضطراب، چیز دیگرى نخواهد بود. شما داراى توانایى‌هاى ذاتى هستید. این، اشتباه بزرگى است که با کمترین شکست در زندگى، خود را ببازید. در چنین حالى، اگر بتوانید بدون واهمه و هیجان، رفتار خود را مورد بررسى قرار دهید، قطعاً به این نتیجه خواهید رسید که براى انجام دادن آن کار مشخّص، همۀ توان خود را به کار نگرفته‌اید. بنا بر این، شما فردى زبون و بیچاره نیستید[2]. در این حال، آن صورت، شخصیت واقعى و با ارزش خود را باز خواهید یافت. رفتارى پیش بگیرید که به تثبیت موقعیت اجتماعى و ارزش انسانى شما کمک کند.

خلاصه آن که خود را دست کم نگیرید و همیشه به توانایى‌هایتان بیندیشید.

در درک خویشتن، راه تعادل پیش گیرید. نه زیاد به خود باور داشته باشید و نه خود را دست کم بگیرید. قضاوت شما دربارۀ خودتان نباید موردى باشد. رفتارتان را به طور منطقى ارزیابى کنید. استعدادهاى ذاتى‌تان را از یاد نبرید. عاقلانه و مثبت عمل کنید و از منفى‌بافى بپرهیزید. به ارزش‌هاى اجتماعى اهمیت بدهید. بین نظرهاى خود و نظرهاى دیگران در باورها، تفاوت قائل شوید و به روش منطقى قضاوت کنید. در زندگى‌تان روشى را انتخاب کنید که به نفع و صلاح شما و جامعه باشد.

به قضایا از زوایاى مختلف آن بنگرید. از نگرش یک بُعدى پرهیز کنید.

در این صورت، به تعادل، راه پیدا خواهید کرد و در قضاوت خود، کمتر دچار اشتباه خواهید شد. خودخواهى‌ها را کنار بگذارید. به ناتوانى‌هایتان کمتر بیندیشید. در نتیجه، به بیشتر از آنچه در انتظارش بوده‌اید، دست خواهید یافت.[3][4]

 

 


[1] سروش، محمد علی، آه سرد، صفحه: ۱۳۹، مؤسسه علمی فرهنگی دار الحدیث. سازمان چاپ و نشر، قم - ایران، 1386 ه.ش.

[2] سروش، محمد علی، آه سرد، صفحه: ۱۴۱، مؤسسه علمی فرهنگی دار الحدیث. سازمان چاپ و نشر، قم - ایران، 1386 ه.ش.

[3] . روان شناسى اهمالکارى، ص ۹۰-۹۳.

[4] سروش، محمد علی، آه سرد، صفحه: ۱۴۲، مؤسسه علمی فرهنگی دار الحدیث. سازمان چاپ و نشر، قم - ایران، 1386 ه.ش.

  • محمد مهدی حبیبی

سام فرزند نوح پس از پدرش بعبادت و طاعت خدا قیام نمود، و هنگامى که او صد و دو [ساله] بود پسرش "ارفخشد" متولد گشته بود. سپس سام رفت و کشتى را گشود و جسد آدم را برداشت و نهان از دو برادر و خویشانش آنرا فرود آورد، آنگاه دو برادر خود یافث و حام را خواست و به آن دو گفت: پدرم مرا وصیت کرده و بمن امر فرموده است که بدریا روم و زمین را بنگرم سپس بازگردم، پس بمانید تا نزد شما بازگردم و با زن و فرزندانم خوبى نمایید. دو برادرش گفتند: در پناه خدا برو تو خود مى‌دانى که زمین ویران است و از درندگان بر تو مى‌ترسیم. سام گفت: خدا فرشته‌اى از فرشتگان خود خواهد فرستاد، و خدا بخواهد از چیزى نمى‌ترسم. آنگاه سام پسرش لمک را خواست و باو و زنش "یاوزدق" گفت پسر خود "ملکیزدق" را با من همراه کنید که در راه همدم من باشد. پس هر دو او را بهمراهى با سام امر کردند. و سام به دو برادر و خویشان و فرزندان خود گفت: همه مى‌دانید که پدرمان نوح مرا وصى خود دانسته و بمن فرموده است که در کشتى را مهر کنم و نه خود داخل آن شوم و نه هیچکس از مردم، پس کسى از شما نزدیک کشتى نرود. سپس سام با فرزندزاده خود بیرون رفت و فرشته نیز همراه آن دو گردید و با آن دو مى‌رفت تا آنها را به جایى که باید جسد آدم را در آن مى‌نهادند رسانید. گویند که آنجا در مسجد منى نزد مناره بود و اهل کتاب آنرا در شام در زمین مقدس دانسته‌اند. پس زمین[148] باز شد و سام جسد را در آن نهاد آنگاه زمین بهم آمد. و سام به ملکیزدق بن لمک بن سام گفت: اینجا بنشین و خدا را نیک پرستش نما که خدا در هر روزى فرشته‌اى از فرشتگان را براى انس تو خواهد فرستاد. پس با او خدا حافظى کرد و بازگشت و نزد بستگان خود آمد.

پسرش لمک از ملکیزدق پرسید. گفت: در راه مرد و او را بخاک سپردم، پس پدر و مادرش بر او سوگوار شدند. سپس مرگ سام فرارسید و او بفرزند خود ارفخشد وصیت نمود. و روز پنجشنبه هفتم ایلول درگذشت و عمر او ششصد سال بود. [0]

 


[0] یعقوبی، احمد بن اسحاق. مترجم محمدابراهیم آیتی. ، ترجمه تاریخ یعقوبی، جلد: ۱، صفحه: ۱۵، 1371 ه.ش.، تهران - ایران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی

 


[147] - ل: ص ۱۴.

 


[148] - ل: زمینها.

  • محمد مهدی حبیبی