وَ الْعَصْرِ* إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ* إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ.
باید ایمان را پیدا و زیاد کرد. درجاتش را باید دانست. اسبابش را باید به دست آورد و حالا چه باید کرد؟ ایمان چطور پیدا مىشود و زیاد مىگردد؟ حفظش به چیست؟ ....
کسى که بخواهد از ایمان باخبر شود، مؤمنشناس شود، باید نزد امیر المؤمنین علیه السّلام برود که حکمران و فرمانرواى اهل ایمان است. آن آقایى که خدا و رسول او را امیرش قرار داده، باید ایمان را از او پرسید؛ یعنى شاه ولایت؛ ماه هدایت؛ اسد اللّه الغالب؛ علىّ ابن ابى طالب علیه السّلام. اى سرور مؤمنان! مؤمن کیست و ایمان چیست؟ سببش کدام و مراتبش چیست؟
در نهج البلاغه این پرسش از امیر المؤمنین شد، آقا در مقام جواب فرمود:
«الایمان على اربع دعائم: على الصبر و الیقین و العدل و الجهاد».[1]
«ایمان چهار ستون دارد، اگر یکى نباشد، عمارت ایمان خراب مىشود. اوّلین ستون ایمان، صبر است. آدمى که صبر ندارد، ایمان ندارد. آدمى که اهل صبر نیست ایمان هم نمىتواند بیابد ...».
در جلسه گذشته این معنا قدرى روشن شد. عرض کردم کسى که اهل صبر نیست، رشد عقلى ندارد. حال بچّگى چطور مىتواند ایمان به غیب پیدا کند. چطور مىتواند وابسته به غیب گردد؛ یعنى مثل بچّه غیر از مادّه و چیزى که چشمش به آن مىخورد (یعنى محسوس)، امنى پیدا نمىکند. بچّه وقتى قهر مىکند، مگر چیز مشت پرکنى به او بدهند تا آرام بگیرد. بچّه پنجاه ساله، چهل ساله هم امنش به چه چیز است؟ پول، زن و مقام. به این چیزها آرامش مىگیرد. باید برسد به حدّى که به غیب امن پیدا کند. به ماوراى طبیعت. خدا و محمّد و آل محمّد علیهم الصلوة و السّلام. به آنها مىخواهد امنیّت پیدا کند. تا خبر نداشته باشد، تمرین صبرى نکرده باشد، رشد پیدا نمىکند تا بتواند به ماوراى طبیعت علاقهمند گردد: الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ ...[2] غیب؛ یعنى ماوراى حس. غیر از این محسوسات. غیر آنچه به چشمت مىخورد. آنچه در غیب عالم و در نهان از حس تو است باید به آن علاقهمند شوى و آن در وقتى است که صبر داشته باشى.
در مراتب سهگانهاى که قبلا ذکر گردید، در صبر بر گناه، اگر توانستى خودت را بگیرى، کمکم رشید مىشوى. رشد پیدا مىکنى. صبر بر طاعت هم همین است. چرا به «روزه»، صبر مىگویند: ... اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ ...[3] (صبر تفسیر شده است به روزه) روزه، صبر است؛ یعنى کفّ نفس است. بازداشت خود است. آرامش دل است.
زبان، اعضا و جوارح و دل آرام است که چند ساعت دیگر، چیز مىخورم. کفّ نفس مىکند. خودش را نگه مىدارد. یک ماه مىگذرد، رشدى در عقل او پیدا مىگردد.
آماده ایمان به غیب مىشود. امنش به غیب مىگردد. به ماوراى طبیعت. حبّ دنیا کم مىشود. از آن طرف حبّ خدا، آخرت و اهل بیت زیاد مىگردد.
خلاصه صبر که مىفرماید ستون دین است، صبر نسبت به ایمان مثل سر است نسبت به بدن. بدن بىسر هیچ فایده ندارد. کسى که بگوید مؤمنم ولى صبر ندارد، این چه ایمانى است؟ اینجا ایمان پیدا نمىشود. اگر هم پیدا شود، کجا مىماند؟ اگر صبر نکند؛
یعنى نتواند از گناه پرهیز کند، نتواند در برابر طاعت محکم بایستد، دل، تاریک مىگردد. کدورت نفس و تاریکى قلب، چگونه با نور ایمان جمع مىگردد؛ مثلا خواب شیرین بین الطلوعین تابستان را نفس مایل است، نفسش مىگوید بخواب؛ ولى عقلش مىگوید برخیز اطاعت امر کن. اگر صبر کند، کفّ نفس کند، برخیزد نماز صبحش را بخواند، چندى بدین منوال باشد، رشدى در عقل، روح و ادراکش پیدا مىشود تا کار به جایى مىرسد که مىتواند ایمان به غیب پیدا کند. هر طاعتى همین است. انفاقى که کردى، صبر کردى، مال را از دست خودت رد کردى، یقین بدان به خودت احسان کردى. به خودت محبّت کردى. همانطور اگر امساک کردى و اللّه به خودت ظلم کردى.[4]
[1] ( 1)- نهج البلاغه فیض الاسلام: حکمت 30( فراز 1)؛ اصول کافى: 2/ 50.
[2] ( 1)- بقره: 3.
[3] ( 2)- بقره: 153.
[4] دستغیب، عبد الحسین، ایمان - قم، چاپ: دوم، 1387 ه.ش.
- ۱ نظر
- ۱۱ دی ۰۲ ، ۱۰:۲۵