فرهنگ ، تاریخ ایران و جهان

مطالبی در سبک زندگی ، تاریخ ، فرهنگ و تمدن ایران و جهان

فرهنگ ، تاریخ ایران و جهان

مطالبی در سبک زندگی ، تاریخ ، فرهنگ و تمدن ایران و جهان

طبقه بندی موضوعی

تعریف مسئولیت‏

دوشنبه, ۵ آذر ۱۴۰۳، ۰۱:۳۶ ب.ظ

مسئولیت درختى است که زمینه ‏اش شناخت‏ها هستند و ریشه ‏اش اعتقادها و بهارش بحران‏ها و حادثه ‏ها و گرفتارى‏ ها.

هنگامى که زمینه‏ ها غنى بودند و سرشار و ریشه‏ها محکم بودند و زنده، در هر بهارى این درخت شکوفه مى‏ دهد و بار مى‏ آورد و حتى هیچ آفتى نمى‏بیند؛ چون آفت‏ها از کمبود تغذیه و فقر زمینه‏ ها مایه مى‏گیرند.

در زمینه‏اى که انسان مجهول است و هستى مجهول است و نقش انسان هم مجهول، در این زمینه، ریشه‏ى عقیده‏اى زنده نخواهد ماند و در این کویر، اعتقادى سبز نخواهد شد و مسئولیتى نخواهد رویید.

و اگر کسى در این زمینه و با این ریشه‏ى مرده مسئولیتى را گردن گرفت جدّاً آدم مفلوکى است که دارد با احساسات و عادت‏هایش زندگى مى‏کند، نه با انتخاب و سنجش و ارزیابى ‏اش.

آن‏ها که شناخت‏ها و عقیده ‏ها را از دست داده‏اند و باز هم آدم‏هاى ‏خوب و مسئولى باقى مانده ‏اند توجیهى جز عادت و یا حماقت براى خوبى‏ ها و مسئولیت‏شان نیست.

مسئولیت رابطه‏ ى مستقیمى با شناخت‏ها و با شناخت حکمت و شعور در هستى دارد.[1]

مسئولیت هنگامى مفهوم پیدا مى ‏کند که در هستى خدایى و حکمتى و شعورى باشد. در هستىِ لش و احمق، دیگر مسئولیتى نیست. در این هستىِ ابله، خوبى و بدى برابر مى‏شوند و معیارى براى خوبى و بدى باقى نمى‏ ماند.

آن‏جا که بصر نیست چه خوبى چه زشتى![2]

در این سطح حتى اومانیسم و اگزیستانسیالیسم نمى ‏توانند میزانى بسازند و معیارى بدست بدهند؛ چون این مکتب‏ها نه زمینه‏اى دارند و نه ریشه‏اى؛ فقط در اوج از یک سرى مطالب هماهنگ برخوردار هستند.

این انسان با این مترها و معیارها پایش به جایى بند نیست و از زمینه‏اى و ریشه‏اى نصیبى ندارد.

این انسان دلیلى براى بودن ندارد.

و دلیلى براى انسان بودن ندارد.

و دلیلى و معیارى براى کارهاى انسانى خود ندارد. ملاکى و میزانى براى خوب و بد ندارد. حتى اصل انصافش: آنچه براى خودت مى‏ خواهى براى دیگران بخواه، هیچ توضیحى ندارد که چرا براى دیگران همان را بخواهم که براى خودم مى ‏خواهم؟

و هنگامى که این اصل بدون توضیح و بدون زیربنا ماند،

و هنگامى که خود انسان دلیلى براى بودن و براى انسان بودن نداشت،

و هنگامى که معیارى و میزانى براى کارهاى انسانى نبود،

جز فلسفه ‏ى پوچى چیزى نخواهد ماند.[3]

و این پوچى گاهى در شکل بى‏ تفاوتى و سنگى،

و گاهى در شکل عصیان و طغیان،

و گاهى در شکل دم غنیمتى،

و گاهى در شکل انتحار جلوه مى‏کند.[4]

و بهترین شکل این پوچى همین آخرى است. از پوچى زندگى باید به مرگ پناه برد. این پوچى از مرگ برنخاسته. از خود زندگى و از بى ‏بارى زندگى ریشه گرفته است. اگر مرگ در این زندگى بى‏بار و بى‏هدف نقشى نمى ‏آفرید این پوچى شدیدتر مى ‏شد و جانکاه‏تر.[5][6]

 

 

 


[1] ( 1)- سارتر مى‏گوید: اگر به راستى وجود مقدم بر ماهیت است، پس بشر مسئول وجود خویش است. مسئولیت حرکت اتومبیل با راننده است، اما در بشر که هر چه هست در خود اوست، مسئولیت تمام، جز به عهده‏ى خود او نمى‏تواند بود.( ژان پل سارتر؛ اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر، ترجمه‏ى مصطفى رحیمى، انتشارات مروارید، چاپ سوم، 1348، صفحات( 29- 25).

این طرح از مسئولیت با آنچه در این جا مطرح شده تفاوت دارد؛ چون اینکه انسان مسئول خویش است، با این که مسئول جرم خویش است تفاوت دارد. هنگامى که انسان با انتخاب خویش ارزش مى‏آفریند و ملاک مى‏سازد و قاعده طرح مى‏کند، دیگر این انسان به هیچ گونه مسئول نتواند بود، حتى اگر ارزش‏هاى سابقش را بشکند، که با شکستن این ارزش‏ها، ارزش دیگرى ساخته است.

هنگامى که ارزش و قاعده‏ى ثابت و قانونى در کار نیست، دیگر جرمى و تخلفى نیست و نه تنها ماشین که راننده هم مسئول نیست.

مسئولیت در زمینه جرم و جرم در زمینه‏ى قانون و ارزش و قانون بر اساس شناخت‏ها و عقیده‏ها قرار دارد.

[2] ( 2)- حتى بالاتر مى‏توان گفت: هنگامى که اللَّه نور هستى را رها کردیم-\i اللَّهُ نُورُالسَّمواتِ و الْارْضِ-\E( نور، 35) چشم عقل در این تاریکى و ظلمات، خوبى و بدى و حسن و قبح را فرق نمى‏گذارد. و این به معناى انکار حسن و قبح عقلى نیست، بلکه به این معناست که چشم عقل در زمینه‏ى وجود اللَّه و در کنار این نور، حسن عدالت و قبح ظلم را مى‏یابد، وگرنه ظلم چه قبحى دارد هرچند جامعه را بگسلد و مرگ‏ها و بیچارگى‏ها بیاورد.

اصولًا کشف عقل از خوبى و بدى دلیل وجود این زمینه و دلیل وجود خداست.

[3] ( 1)- پوچى هنگامى مطرح مى‏شود که انسان مصرف نداشته باشد. یک لباس، یک ماشین، یک کفش، هنگامى که بى‏مصرف شد؛ یعنى زمینه‏اى براى به جریان افتادن نداشت، بیهوده مى‏شود و بى‏مصرف مى‏شود و پوچ.

دراین هستىِ بسته و به بن‏بست نشسته، انسان جایى براى مصرف ندارد و استعدادهاى عظیم او راکد مى‏ماند و در نتیجه پوچى و عبث مطرح مى‏شود.

[4] ( 1)- شکل اول در بیگانه و« سیزیف آلبرکامو» و شکل دوم در طاعونش و شکل سوم در اشعار خیام و شکل چهارم در مسخ کافکا و بوف کور صادق هدایت نمودار است.

[5] ( 2)- این توضیح جواب گفته‏ى آلبر کامو است که مى‏گوید از پوچى نمى‏توان به خودکشى و به مرگ پناه برد؛ چون پوچى از مرگ برخاسته پس نمى‏توان به مرگ رو آورد.

[6] صفایى حائرى، على، مسئولیت و سازندگى، 1جلد، لیلة القدر - قم، چاپ: اول، 1385 ه.ش.

  • محمد مهدی حبیبی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی