فرهنگ ، تاریخ ایران و جهان

مطالبی در سبک زندگی ، تاریخ ، فرهنگ و تمدن ایران و جهان

فرهنگ ، تاریخ ایران و جهان

مطالبی در سبک زندگی ، تاریخ ، فرهنگ و تمدن ایران و جهان

طبقه بندی موضوعی

کاوشی در مفهوم دین

يكشنبه, ۲۸ خرداد ۱۴۰۲، ۱۰:۴۰ ق.ظ

مقدمه

در زندگی روزمره به برخی مسائل و پدیده ها بر می خوریم که باید پاسخی خوب و سازنده برای آن داشته باشیم و در غیر اینصورت با مشکلاتی بسیاری در فرد و اجتماع مواجه می شویم.تاریخ بشر از ابتدای پیدایش همواره درگیری قابل رویت و غیر قابل انکاری داشته است که از آن به حق و باطل تعبیر شده است و دارای تاریخ خاص خود می باشد.پیروان ادیان همواره در جهت حق بوده و با جبهه مقابل برای اثبات اندیشه خود سالیان سال در حال مبارزه بوده اند. روش پیروان حق در این مبارزه دین و تعالیم آن می باشد و از آن استفاده کرده و می کنند.لذا باید از دین مفهوم درست در ذهن داشته باشیم تا بتوانیم با موارد درست برخورد و پاسخ مناسبی برای افکار خود داشته باشیم. در نوشته پیشرو سعی برآن شده است کاوشی در حوزه دین انجام پذیرد و به بحث های در این مورد پرداخته شود. اصولاً دین‌شناسى، در سطوح مختلف، به دیندارى منتهى مى‌شود نه به بیدینى. و کسانى که اعتقادات دینى ندارند، دین را نمى‌شناسند، و دربارۀ دین مطالعه نکرده‌اند، و همین است که «قرآن کریم» همواره، بر تعقّل و تفکّر و تأمّل... و احادیث بر درک تفقّهى و اجتهادى و آگاهانۀ دین تأکید کرده‌اند، و عقل را «حجّت باطنى» (راهنماى درونى) شمرده‌اند، که به «حجّت ظاهرى» (راهنماى برونى)، یعنى پیامبر و امام و شریعت الهى دلالت مى‌کند. و همین است که بعضى از بزرگان گفته‌اند که «محال است فهم اجتهادى دین (دین‌شناسى) به بیدینى منتهى گردد». (حکیمی، 1390)[1]

 

[1] حکیمی م. (1390). حدیث (ص 19). دلیل ما.

دین چیست‌؟

در ابتدا درباره دین و تعریف آن در لغت و اصطلاح مطالبی را بیان می داریم:

«دین» در زبان عرب یک معنى بیش ندارد و آن «انقیاد» و «پیروى» است، و دیگر معانى آن، صورت دگرگون یافته‌ى این معنى اصلى است.[1]

اهل لغت هر چند براى آن معانى گوناگونى یادآور شده‌اند ولى همگى در حقیقت، صورت‌هاى مختلفى از یک معنى است و این معانى عبارتند از:

۱. قهر و غلبه

در حدیث نبوى لفظ «دین» به معنى «تسلط» به کار رفته است و از رسول خدا نقل شده است که آن حضرت فرمود:

«الکیّس من دان نفسه و عمل لما بعد الموت».

«مرد زیرک کسى است که بر خویش چیره گردد و براى پس از مرگ، کار صورت دهد».[2]

ولى در قرآن - تا آنجا که نگارنده فحص کرده - در این معنى به کار نرفته است، و به یک معنى مى‌توان گفت، معنى جدیدى نیست، و به همان معنى اصلى که ابن فارس آن را یاد کرد بازگشت مى‌کند، و مقصود کسى است که نفس خویش را مطیع خود کند.

۲. طاعت و انقیاد و پیروى؛

در قرآن مجید در موارد زیادى لفظ دین در مورد «طاعت» به کار رفته است، و اهل لغت[3] نیز اطاعت را یکى از معانى آن شمرده‌اند.

«هُوَ الْحَیُّ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ (غافر/ ۶۵).

«او است زنده، خدایى جز او نیست او را بخوانید، اطاعت و انقیاد را از آن او قرار دهید، سپاس خدا را که پرورش دهنده‌ى جهانیان است».[4]

دین در این آیه و آیاتى که در پاورقى به شماره‌هاى آنها اشاره شد، به معنى «انقیاد» است که با سلطه و حاکمیت «مطاع» ملازم است.

این آیات مى‌رساند که هر نوع اطاعت بدون چون و چرا از آن خداست، و اطاعت از دیگران باید به اذن او انجام گیرد تا در توحید در طاعت خللى وارد نگردد و حتى اطاعت از پیامبران و امامان، و حاکمان صالح، به اذن او انجام مى‌گیرد و در حقیقت اطاعت از آنان، اطاعت از خدا است، چنان که مى‌فرماید:

مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطٰاعَ اللّٰهَ‌... (نساء/ ۸۰).

۳. جزا؛

در مواردى لفظ دین در معناى پاداش و کیفر، که از لوازم اطاعت از بزرگ است، به کار رفته است. در سوره حمد مى‌خوانیم:

مٰالِکِ یَوْمِ الدِّینِ (حمد/ ۴).

و نیز مى‌فرماید:

أَ رَأَیْتَ الَّذِی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ (ماعون/ ۱).

«دیدى آن کس را که جزا را تکذیب مى‌کرد».

 نظام فکرى و عملى

۴. نظام فکرى و عملى که از جانب خدا بر نجات و سعادت بشر عرضه مى‌شود، و گروهى به نام پیام‌آوران در ابلاغ و نشر آن مى‌کوشند. و قرآن لفظ «دین» را در این معنى زیاد به کار برده[5]که برخى را یادآور مى‌شویم:

وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً وَ لاٰ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (یونس/ ۱۰۵).

دین در این آیه به معنى نظام فکرى توحیدى است، چنان که در آیه بعدى به معنى نظام عملى و حکومتى است.

و نیز مى‌فرماید:

... إِنِ الْحُکْمُ إِلاّٰ لِلّٰهِ أَمَرَ أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاّٰ إِیّٰاهُ ذٰلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ (یوسف/ ۴۰).

«حکم و فرمان فقط براى خداست، فرمان داده جز او را نپرستیم این است آیین و طریقه استوار».

بنابراین، هر موقع دین گفته شود، و یا در رابطه آن با اخلاق سخن بگوییم و یا بحثى به نام «فلسفه دین» و یا «انتظار ما از دین» یا «وظیفه دین» مطرح نماییم، مقصود همین معنى آخر است، نه آن سه معنى نخست؛ یعنى آن نظام فکرى و عملى که براى سعادت بشر از فراسوى طبیعت ارسال مى‌گردد.[6]

علامه طباطبایی درباره دین تعریفی دارد که شایسته است در اینجا بیان گردد:

علاّمه طباطبایى در تعریف دین مى‌فرماید:

«الدین: نحو سلوک فى الحیاة الدنیا یتضمن صلاح الدنیا بما یوافق الکمال الأخروى و الحیاة الدائمة الحقیقیة».[7]

«دین: سلوک (فکرى و قلبى، و عملى و رفتارى) در زندگى دنیا است که تأمین کننده‌ى صلاح و سعادت انسان در این جهان است به گونه‌اى که با کمال اخروى و زندگى جاودان حقیقى، مطابق مى‌باشد».

و در جاى دیگر مى‌فرماید:

«الدین: الأصول العلمیة و السنن و القوانین العملیة التى تضمن باتخاذها و العمل بها، سعادة الإنسان الحقیقیة».[8]

«دین: اصول علمى و عقیدتى، و سنن و قوانین و احکام عملى است که اعتقاد به آن و تطبیق عمل بر وفقش سعادت حقیقى انسان را تأمین مى‌کند».

بنابراین، مقوم ماهیت دین را دو چیز تشکیل مى‌دهد:

الف: ارتباط آن با جهان غیب و خداى جهان.

ب: برنامه‌ریزى از نظر عقیده و رفتار.[9]

تعریف دین از نظر دانشمندان غربى

دانشمندان غرب دین را به تعبیرهاى گوناگون تعریف کرده که برخى کامل و برخى دیگر، عارى از نقص نیست. اینک برخى را منعکس مى‌کنیم، شما مى‌توانید با مقایسه با آنچه گفته شد، درباره آنها داورى کنید.

دین در زبانهاى اروپایى Religion از ریشه لاتینى Religio مشتق است و به معنى «به یکدیگر بستن» است، همان‌طور که اعتقاد از «عقد» به معنى «بستن» مى‌باشد.

۱. دین: «عبارت از ایمان و اطاعت به یک قوه یا به چند قوه مافوق انسانى است که مستحق اطاعت و عبادت و خالق و حاکم بر عالم باشد.

۲. دین: یک مکتب خاص اعتقاد و اعمال و عبادات است که غالبا مشتمل بر مجموعه قواعد اخلاقى و فلسفى نیز مى‌باشد.

۳. دین: ایمان به موجودات روحانى است؛ تایلر (Tylor) انگلیسى.

۴. دین: عبارت از تبیین احساسات قلبیه انسان است.

۵. دین: مجموعه کلى اعتقادات و احساسات و اعمال انفرادى و اجتماعى است.[10]

در این تعریف‌ها، دو تعریف نخست از کمال نسبى برخوردارند، در حالى که تعریف سوم بسیار ناقص است زیرا دین تنها ایمان به موجودات روحانى، نیست بلکه آن بخشى از دین مى‌باشد، و دو تعریف اخیر، ارتباطى به دین ندارند بلکه با مرامنامه احزاب سیاسى و غیره کاملا منطبق است.

ویل دورانت در کتاب لذات فلسفه به جاى بیان خاصیت دین و عناصر سازنده آن به بیان وظیفه و آثار آن پرداخته در عین جالب بودن، تأمین کننده مقصود ما در این بحث نیست او درباره دین بحث گسترده انجام داده و از آن مى‌توان امور یاد شده در زیر را گلچین کرد:

وظیفه‌ى دین

۱. «دین آرامش بخش است».

۲. ایمان امر طبیعى است و مستقیما زاده‌ى نیازمندیهاى غریزى و احساساتى ما است دین را [اگر] یک قرن زیر فشار بگذارید و بعد فشار را کم کنید مى‌بینید چگونه

دوباره در طى یک سال سر بر مى‌زند.

۳. ایمان طبیعى‌تر از شک است و به همین جهت هم آسان‌تر است. شک مایه‌ى منع و قبض است و ایمان مایه‌ى بسط و اشتها انگیز و جریان بخش خون است.

۴. خوش بینى که خود شکلى از ایمان است رایج‌تر و خودروتر از بدبینى است که خود شکل دیگرى از شک است.[11]

تأکید بر فهم عقلانى دین

آنچه در تعالیم قرآنى و حدیثى بر آن تأکید شده است، «تفقُّه در دین» است. تفقّه در دین یعنى فهم جامع دین بصورتى مجموعى.[12] هم فهم باید جامع و با ابعاد باشد و هم محتواى دین، مجموعى و تعقلى و استقلالى درک شود. فهم ناقص، یا فهم تَبَعى، یا فهم کامل بخشهایى از دین (اگر فهم کامل بخشى یا بخشهایى از دین جدا از دیگر بخشها تصوّر داشته باشد)، تفقّه در دین نیست. تفقّه، صورتى تعمیق یافته و جهتدار از تعقّل است، تعقّلِ دین.

بطور مسلّم براى تفقّه در دین و تعقّل دین راههایى هست، و بحتم راه صحیح یکى بیش نیست. راه صحیح، فراگیرى دین و حقایق دین از قرآن و اهل قرآن است (به نصّ برخى از آیات و شمارى متعدّد از احادیث معتبر، از جمله حدیث متواتر ثَقَلَین - که یاد شد.)

از اینجا به این موضوع مهم مى‌رسیم که درباب معارف و عقاید، تمسّک به اخبار و احادیث، خود اصلى است بنیادین، و مبتنى بر ملاک اصلى تعقّل (حجّت باطنه). و در این مقام به هیچ روى جاى ذکر اصطلاح «اخبارى» نیست. اصطلاح «اخبارى»، در برابر «اصولى» و «مجتهد»، مربوط است به قلمرو علم فقه و اخبار احکام فرعى، که محل اجتهاد و اعمال نظر و اظهار رأى و فتوى است. در معارف اعتقادى، اجتهاد به آن معنا که در «اصول فقه» مى‌گوییم، جایى ندارد. ما مجموعه‌اى «قواعد فقهى» و «قواعد اصولى» داریم که در مرحلۀ «اجتهاد» دربارۀ احکام، آن قواعد را اعمال مى‌کنیم، تا به حکمى از احکام شرع - که بر ما معلوم یا مسلّم نیست - دست یابیم، مثلاً «قاعدۀ ید»، «قاعدۀ لاضرر»، «قاعدۀ اصالة اللّزوم»، «قاعدۀ ما یُضْمَنُ بصحیحِه یُضْمَنُ بفاسِدِه» و امثال آنها در فقه، و مانند اصول عملیه (اصل برائت، استصحاب و...) در علم اصول.

اخباریان این قواعد را نمى‌پذیرند، و بطور عمده به ظواهر اخبار، بدون اعمال قواعد تمسّک مى‌کنند. به سخن دیگر: اخباریان در استنباط احکام فرعى، کتاب و سُنّت را حجّت مى‌دانند، با حذف عقل و اجماع و دیگر قواعدى که یاد شد.[13] و روشن است که این موضوع کلّاً مربوط به قلمرو اجتهاد و احکام فرعى است نه اصول عقاید. در اصول عقاید نمى‌توان گفت، کسى اجتهاد کند و هر چه به نظرش رسید به همان معتقد شود و دیگرانى هم از او تقلید کنند. چنین چیزى نیست. (حکیمی، 1383)[14]

به سخنى دیگر:[15] آیا لازم است تربیت دینى در جامعه وجود داشته باشد یا نه‌؟ آیا باید نوباوگان برطبق دین و موازین دین تربیت شوند یا نه‌؟ و آیا تربیت و فرهنگ پیرو حاکمیت نیست‌؟ آیا النّاس على دین ملوکهم (مردم بر آیین مراکز قدرت مى‌روند) شعارى معروف نیست‌؟ آیا اگر در جامعه قدرت دینى حاکم نباشد و تصمیم‌گیرى در امور و شئون، با قدرت دینى نباشد، فرد مى‌تواند دیندار باشد، و دیندار ماند، و به همۀ تکالیف دینى عمل کند؟ قدرت غیردینى، همواره احکام و اصول دینى را حذف مى‌کند. و فرد در چنین محیطى مجبور مى‌شود که اندک‌اندک او نیز از اصول و احکام خویش دست بردارد، زیرا در موارد بسیارى جز این امکان ندارد، مگر سر به بیابانها بگذارد و در غارها و مغاکها بزید. در این صورت نیز به تکلیف شرعى عمل نکرده است، زیرا در برابر شیوع ظلم و لادینى نخروشیده است، و فرار را بر قرار ترجیح داده است. پیامبر اکرم فرموده است:

سیاحة امّتى، الغزو و الجهاد[16].

- درویشى و بیابانگردى در امت من نیست. امت من باید اهل جهاد و نبرد باشند.

بارى، بخوبى روشن است که بقاى دین و دیندارى و عمل به مقررات دین - حتى در سطح فرد - متوقف است بر فعال بودن دین در جامعه و اجرا شدن احکام آن. و فعال بودن دین در جامعه، وقتى است که دین برنامۀ عملى جامعه باشد. و این، وقتى است که دین حاکمیت داشته باشد، یعنى قدرت سیاسى در دست دین و رهبرى دینى باشد، یا دست کم، نظارت عامه و دقیق بر قدرت حاکم، با دین و مقامات دینى باشد. این، همان فلسفۀ عمیق امامت و نیابت است در مذهب ما. در غیر این صورت، دین، کم‌کم، به صورت الفاظ تعارفاتى درمى‌آید. حضور خود را بمرور از دست مى‌دهد. قدرت فرهنگى از دین و دینداران سلب مى‌شود. مراکز آموزش و پرورش - از کودکستان تا دانشگاه - از قلمرو دین و نفوذ دین خارج مى‌گردد. وقتى چنین شد، تربیت دینى از میان رخت

برمى‌بندد. مساجد نیز، اندک‌اندک، محدود مى‌شود. حسینیه‌ها تعطیل مى‌گردد. دین تا درون خانواده‌ها عقب‌نشینى مى‌کند. خانواده‌ها نیز کم‌کم موفقیت خود را در تربیت دینى فرزندان از دست مى‌دهند، چون میان وضع جامعه و تربیت خانه تضاد پیش مى‌آید، و این تضاد سرانجام به نفع قدرت غالب - که قدرت سیاسى غیر دینى است - تمام مى‌شود. زیرا که نوباوگان وارد جامعه مى‌شوند و (حکیمی، 1388)[17]

از دورۀ کودکستان به بعد، یا دورۀ اول دبستان، تحت تعلیمات فرهنگ نظام حاکم قرار مى‌گیرند. و بدینگونه دین از درون خانواده‌ها نیز منزوى مى‌شود، و به درون اطاقک و سجاده و کتاب دعاى پدربزرگ و مادربزرگ مى‌خزد، و از آنجا - پس از مدتى - با آنان به گورستان برده دفن مى‌شود. و چنین است عاقبت کنار کشیدن از تکالیف سیاسى و اجتماعى[18].

این اشاره به محذوراتى بود که در بعد تربیت پیش مى‌آید، در بعد سیاست نیز چنین است. زیرا اگر حاکمیت دینى در جامعه حضور نداشته باشد، مسلمان از نظر مسائل اجتماعى و سیاسى نیز به انحراف کشانیده مى‌شود. (حکیمی، 1388)[19]

حد انتظار بشر از دین تا کجاست‌؟

اولین اشکال آن است که انسان‌ها مختلفند و هر کدام به تناسب نیازهاى مشخص خود، انتظارى‌از دین دارند. به عنوان مثال دختر و پسر جوانى که ازدواج نکرده و تشکیل خانواده نداده‌اند، انتظارشان از دین آن است که دین براى آن‌ها خانه بسازد و زمینه ازدواج آنان را فراهم کند. افرادى هم که به دنبال مقام و منصب هستند انتظارشان این است که دین به آن‌ها منصب بدهد. بنابراین هر یک از انسان‌ها از دین انتظارى دارند و نمى‌توان حدود انتظار بشر از دین را مشخص کرد.

ناشناخته نمى‌توان از دین انتظار داشت.

ابتدا باید دین را بشناسیم بعد نسبت به آن توقع داشته باشیم. کسى که دین را نشناسد نمى‌تواند توقعى از دین داشته باشد. زیرا بر اساس قانون «ضرورت سنخیت بین علت و معلول»، هر چیزى نمى‌تواند علت هر چیز شود. مثلاً داروى گوش درد، غیر از داروى چشم درد است و نمى‌توان با آن چشم را درمان کرد.

بنابراین تا دین را نشناسیم نمى‌توانیم از آن انتظارى‌داشته باشیم.

با قداست دین ناسازگار است.

تعبیر «انتظار بشر از دین» دین را در حد لوازم و ابزار مادى تنزل مى‌دهد و نشان مى‌دهد کسانى که مسئله را این‌گونه مطرح مى‌کنند، به دین نگاه ابزارى دارند؛ همانند نگاه به یک چکش. این نگاه برخلاف واقعیت دین و ناسازگار با قداست آن است، زیرا دین وابستگى انسان و جهان به خداست که هم عقاید دارد و هم تکالیف و هم اخلاقیات و نه یک ابزار مادى.

اصالت دادن به بشر

اساساً طرح مسئله انتظار بشر از دین، آن هم با این عنوان ریشه و خاستگاه «اومانیستى» دارد.

توضیح این که ماتریالیست‌هاى قرن اخیر، چون دریافتند در این مکتب، انسان فقط تولیدکننده و مصرف کننده توصیف شده است (مانند حیوان) و از معنویت در دیدگاه‌هاى آن‌ها خبرى نیست، براى فریب دادن مردم، در مکتب فکرى خود معنویتى ایجاد کردند تا دیگران نگویند ماتریالیست‌ها فاقد معنویت‌اند. آن معنویت مصنوعى، اصالت انسان یا «اومانیسم» است. اینان به انسان اصالت بخشیدند و دین و خدا و مذهب را در خدمت بشر قرار دادند و در مقابل خداپرستان، گفتند اگر مقدسات شما خدا، ملائکه و پیامبران هستند، از نظر ما بشر مقدس است. ایشان تعبیر «انتظار بشر از دین» را به جاى «نیاز بشر به دین» به کار بردند. نویسندگانى هم که این مسئله را مطرح مى‌کنند از همان مکتب تأثیر گرفته‌اند. اما متدینان، اصالت را به دین مى‌دهند و بشر را در خدمت دین مى‌شمارند.[20]

ناسازگارى اصالت ابزار تولید با اومانیسم

همه مادى‌گراها و کسانى که اصالت انسان را مطرح مى‌کنند و آن را مى‌پذیرند، انسان را بنده‌ى اقتصاد مى‌دانند و در حقیقت اصالت را به اقتصاد و ابزار تولید مى‌دهند.

مى‌گویند ابزار تولید، محرک تاریخ است. نیروى حاکم بر اقتصاد و جامعه شناسى و فرهنگ و... را ابزار تولید مى‌دانند و مدعى‌اند اگر ابزار تولید عوض شود، اقتصاد و فرهنگ عوض مى‌شود. بنابراین کسانى که مى‌خواهند اصالت را به انسان ببخشند چون اصالت را به ابزار تولید (اقتصاد) داده‌اند، در واقع اصالت را از انسان سلب کرده‌اند.

البته این اشکال به تمام اومانیست‌ها وارد است و به کسانى که تعبیر «انتظار بشر از دین» را مطرح مى‌کنند اختصاص ندارد.

مطرح نبودن حق و باطل

کسانى که مسئله را با عنوان «انتظار بشر از دین» مطرح مى‌کنند، در واقع به دنبال پیدا کردن «حق و باطل» نیستند. بلکه به دنبال چیزى هستند که مشکل‌را برطرف کند. اگر روزى مسلک حق، درد آن‌ها را چاره کرد، به آن رو مى‌آورند و اگر روزى هم، مسلک بودایى و هندو و سایر آیین‌هاى خرافى، درد آن‌ها را دوا کرد پیرو آن‌ها خواهند شد. این‌ها کارى به حق یا باطل بودن چیزى ندارند، تنها مى‌خواهند نیازشان را برطرف و مشکل خود را چاره کنند. در حالى که دین پژوه و متکلم اسلامى هدفش شناخت حق و آیین حق و دورى از باطل است.

علاوه بر این نتیجه چنین نگرشى، توجیه‌گرى باطل و تقدیرگرایى به معناى نادرست آن است. به عنوان مثال بنابر آیین بودا و برهمن که به تناسخ اعتقاد دارند، کسانى که در حال حاضر زنده‌اند ده‌ها بار آمده‌اند و رفته‌اند. به نظرکسانى که در این زمان فقیر و بدبختند، به خاطر آن است که در زندگى قبلى گناهکار بوده‌اند و اکنون جزاى اعمال خود را مى‌بینند. اما انسان‌هایى که در حال حاضر صدرنشین هستند ارواح نیکوکارى بوده‌اند که در زندگى جدید، پاداش اعمال خود را دریافت مى‌کنند. این اندیشه، درد کسانى را که مى‌خواهند انقلاب‌ها را خاموش کنند و بگویند حق با صدرنشین‌هاست و کارگر و کشاورز حقى ندارد، چاره و مشکلشان را برطرف مى‌کند.

پس در واقع این عده دنبال حق و باطل نیستند بلکه دنبال توجیه‌گرى کار باطل خود هستند، همچنانکه قضا و قدر (به معناى باطل آن)، توجیه‌گر نظام معاویه بود که مى‌گفت قضا و قدر این است که من مالک الرقاب شما باشم و شما برده و بنده من باشید. اینکه در مکتب اشعرى قضا و قدر خیلى با اهمیت است ازآثار و بازمانده‌هاى دوران معاویه است.[21]

نیاز بشر به دین

دو عامل باعث نیاز بشر به دین مى‌شود:

الف. حسّ مذهبى

دین به تعبیر عوام، غذاى روح انسان است و به تعبیر علمى صدایى است که بشر آن را از درون خود مى‌شنود.

روانشناسان مى‌گویند بشر از نظر روحى چهار بعد دارد و یا به تعبیر بهتر چهار خواسته غریزى و فطرى دارد و خداوند این چهار خواسته را در درون انسان‌ها نهاده است:

۱. بعد علمى و حس آگاهى: بشر مى‌خواهد از وقایع و امور آگاه شود؛ حتى‌بچه زمانى که صدایى بشنود، متوجه آن جهت مى‌شود تا ببیند صدا از کدام سو آمده است. این ویژگى همان حس آگاهى و بعد علمى روح انسان است.

اگر خالق انسان این حس آگاهى را در درون او قرار نداده بود، بشر از نظر علمى در همان پله اول باقى مى‌ماند. اگر مشاهده مى‌کنیم بشر، از پلکان علم بالا رفته است، علتش همین حسّ علمى است.

۲. حسّ اخلاقى و حسّ نیکوکارى: در همه افراد (حتى فاسق و قاتل) میل به نیکى وجود دارد. البته گاهى این میل، منحرف و فطرت دگرگون مى‌شود که امرى ثانوى است. به خاطر این حس است که تمام بچه‌ها راستگو هستند و محال است بچه، روز اول دروغ بگوید زیرا راست‌گویى، فطرى انسان است و اگر تمام دنیا را جست وجو کنید، حس آگاهى و حسّ نیکى را در انسانها خواهید یافت.

۳. حسّ گرایش به زیبایى: تمام افراد بشر به موجودات زیبا علاقه دارند.

همه مردم وقتى وارد باغى مى‌شوند از گل‌هاى زیبا لذت مى‌برند. اگر حس زیبایى‌شناسى نبود، هنرى هم نبود و کاشى‌کارى و خوش نویسى ونقاشى و فرش‌هاى‌رنگارنگ و معمارى‌هاى با شکوه وجود نداشت.

۴. حسّ مذهبى: مذهب یعنى توجه به ماوراى طبیعت. در تمام افراد بشر نوعى توجه به ماوراى طبیعت وجود دارد. به ویژه پیش از بلوغ، در نوجوانان بحرانى پدید مى‌آید که توجه به ماوراى طبیعت نتیجۀ آن است.

ویل دورانت کتابى درباره تاریخ تمدن دارد که در آن مى‌نویسد: قدیمى‌ترین آثار باقى‌مانده از بشر، آثار مذهبى است. هرکجا رفته‌ایم و کنجکاوى کرده‌ایم، در آن جا آثارى از اعتقادات دینى و مذهبى دیده‌ایم و آثار دینى همراه بشر بوده است؛ گویى دین و بشر همزاد بوده‌اند.

بنابراین معلوم مى‌شود در تمام افراد بشر نوعى گرایش به دین وجود داشته و دارد. البته اگر این گرایش در او پرورش یابد، متدین مى‌شود و اگر محیط و محل تعلیم و تربیت، آلوده باشد این حسّ در باطن منزوى مى‌گردد. قرآن هم به فطرى بودن دین اشاره مى‌کند و مى‌فرماید:

«فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللّٰهِ الَّتِی فَطَرَ النّٰاسَ عَلَیْهٰا»[22].

«پس روى خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن این فطرتى است که خداوند، انسانها را بر آن آفریده».

کلمه «فطرة الله» در این جا از نظر ادبى «حال» براى «دین» است؛ همان که در قرآن چنین توصیف شده است:

«فِطْرَتَ اللّٰهِ الَّتِی فَطَرَ النّٰاسَ عَلَیْهٰا»[23].

بنابراین خدا بشر را با روح و انگیزه دینى آفریده است.[24]

فرق بین امور عادى و فطرى

ممکن است این سؤال به ذهن آید که چگونه مى‌توان امور عادى را از امور فطرى تفکیک کرد و تفاوت آن‌ها چیست‌؟

در پاسخ باید گفت سه فرق بین امور عادى و فطرى وجود دارد:

۱. امور عادى علت مى‌خواهد درحالى که امور فطرى ذاتى است و غیر معلّل.

۲. ممکن است در محیطهاى مختلف، امور عادى متفاوت شوند اما امور فطرى ثابتند.

۳. امور عادى را مى‌توان ریشه کن کرد اما امور فطرى، هر چند ممکن است ضعیف و کم نور شوند اما ریشه کن نمى‌شوند. به عنوان مثال در شوروى سابق، هفتاد و نه سال علیه خدا تبلیغ کردند اما بعداز فروپاشى، دوباره بازگشت به مساجد و کلیساها آغاز شد و فطرت مذهبى مردم آشکار گشت.

اگر این چهار حسّ فطرى بشر را درک کردیم مى‌فهمیم که مذهب، مورد نیاز بشر است. بشر مى‌خواهد با این حسّ‌، پاسخ این سؤال‌ها را پیدا کند: از کجا آمده‌ام‌؟ براى چه آمده‌ام‌؟ و به کجا خواهم رفت‌؟

مذهب به این سؤال‌ها جواب مى‌دهد. این سوال‌ها از حسّ مذهبى بشر ناشى‌شده است و دین به آن‌ها پاسخ مى‌دهد و مى‌گوید:

از کجا آمده‌ام‌؟ عالم غیب.

براى چه آمده‌ام‌؟ تکامل.

کجا خواهم رفت‌؟ به جهان دیگر.

بنابراین اولین علت نیاز بشر به دین، حس مذهبى بشر است و دین به این حس پاسخ مى‌دهد حتى ممکن است بگوییم دین حس علمى انسان را هم تکمیل مى‌کند. از این رو مى‌توان گفت: دین که همان وابستگى انسان و جهان به خداست، پاسخگوى دو بعد از ابعاد روحى بشر است.

همین پاسخ‌گویى است که موجب تفاوت انسان شناسى و جهان شناسى خداشناسان و مادى‌گرایان مى‌شود؛ زیرا در نظر خداشناسان، انسان و جهان مانند کتابى است که اول و آخر دارد و اول و آخر آن هم معلوم است، اما در نگاه مادى گرایان، مانند کتابى است که اول و آخر آن معلوم نیست.[25]

نیاز بشر به قانونگذارى

عامل دیگر نیاز بشر به دین، آن است که اگر بشر بخواهد زندگى متعادلى‌داشته باشد، نیاز به قانونى دارد که در آن حقوق همه انسان‌ها رعایت شده باشد. هیچ جامعه‌اى نمى‌تواند بدون قانون، بطور متعادل زندگى کند.

این قانون را بشر نمى‌تواند تعیین کند، زیرا بشر از این قانون سود مى‌برد و به سود خود و اقوام و قبیله و طبقه و... گرایش بیشترى دارد.

اگر بشر، واقعاً بخواهد یک قانون جهانى وضع کند باید این قانون از دو شرط برخوردار باشد:

۱. قانون‌گذار، انسان شناس باشد.

۲. قانون‌گذار، سود شخصى نبرد.

این دو شرط در دین موجود است، اما در قوانین بشرى نیست. به سازمان ملل که نمایندگان صد و نود و چهار کشور در آنجا جمع شده‌اند، بنگرید. همه کشورها، عاقل‌ترین افراد خود را به آن جا مى‌فرستند، ولى تا به حال نتوانسته‌اند

یک گره از مشکلات بشر باز کنند. چون انسان شناس نیستند و هر کدام مى‌خواهند به نفع دولت خود کار کنند نه به نفع بشریت و انسانیت.

آثار سازنده دین

براى دین مى‌توان چهار اثر سازنده بیان کرد:

الف. تکامل علوم در سایه مذهب

ب. ضمانت اجراى قوانین

ج. تعدیل غرائز

د. پرورش فضائل

الف. تکامل علوم در سایه مذهب:

از این همه انسان محقق و کاشف که با تلسکوپ و میکروسکوپ پدیده‌هاى جهان را مى‌بینند مى‌پرسیم گمشده‌ى شما چیست‌؟ مى‌گویند مى‌خواهیم نظام حاکم بر آسمان و زمین و نظام حاکم بر این میکروب و ذرات را کشف کنیم. همه به دنبال کشف یک گمشده هستند و آن، نظام حاکم بر عالم خلقت است. از این کاوشگران مى‌پرسیم چرا مى‌گویید قانون و نظامى هست‌؟ شاید جهان بى‌قانون باشد. از این که مى‌گویید نظامى هست معلوم مى‌شود این نظام، سامان دهنده دارد و اگر معتقد به سازمان دهنده نشویم نمى‌توانیم بگوییم خود طبیعت به خودش نظام بخشیده، چون طبیعت بى عقل و شعور نمى‌تواند به چیزى نظام ببخشد. بنابراین تکامل علوم، در سایه اعتقاد به ارتباط جهان با ماوراى طبیعت مى‌باشد. پس اگر به خدا باور داشته باشیم بهتر مى‌توانیم سراغ تحقیق برویم چون مى‌دانیم این جهان سازمان دهنده‌اى دارد.

انیشتین در کتاب «دنیایى که من مى‌بینم» مى‌گوید:

«من تأیید مى‌کنم که مذهب، قوى‌ترین وعالى‌ترین محرّک تحقیقات و مطالعات علمى است و فقط آن‌ها که معناى کوشش

[26]

کوشش خارج از حد متعارف و باورنکردنى دانشمندان را مى‌شناسند، مى‌توانند نیروى عظیم هیجاناتى را که مصدر این همه ابداعات عجیب و فنون زندگى است، دریابند».[27]

مى‌گوید کسانى که با محققان آشنا باشند مى‌دانند محرّک آن‌ها براى تحقیق، اعتقاد به خدایى است که به این جهان نظم و نظام بخشیده و به خاطر این اعتقاد است که سراغ کشف نظم و قوانین مى‌روند و اگر این اعتقاد نبود هرگز محرکى براى تحقیق و کشف رازها نداشتند.

بنابراین دین نه تنها ضد علم نیست بلکه محرّک علم است. دین خیلى مظلوم است. با این که دین همیشه محرّک محققان بوده است، مى‌گویند دین با علم در تضاد است. نه تنها چنین نیست، بلکه راه علم و دین یکى است به شرط اینکه علم هم، علم باشد نه فرضیه و تئورى.[28]

ب. ضمانت اجراى قوانین

دین، ضامن اجراى قوانین است و این بدان معنا نیست که ما نظام‌هاى ظاهرى‌را نپذیرفته‌ایم؛ نظام‌هاى ظاهرى پذیرفته شده است؛ بشر شهردارى و نیروى انتظامى و... مى‌خواهد.

در اسلام هم قوه مقننه هست به معناى برنامه ریز نه «قانونگذار» و هم قوه

قضائیه هست «یٰا دٰاوُدُ إِنّٰا جَعَلْنٰاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النّٰاسِ بِالْحَقِّ‌» [29]و هم قوه مجریه که همان امر به معروف و نهى از منکر است. ما قواى‌سه گانه را پذیرفته‌ایم. پس اسلام داراى نظام است.

در کتاب «معالم الحکومة الاسلامیة» درباره هر سه قوه از نظر آیات و روایات بحث شده است. ولى معتقدیم این نظام‌هاى سه‌گانه تا حدى مى‌تواند جلوى قانون شکنى‌ها را بگیرد. اما جلوگیرى از قانون شکنى‌هاى پنهان، کار قواى سه گانه نیست بلکه کار مذهب و اعتقاد به خدا است. اعتقاد به دین، بخشى از قوانین را در نهان اجرا مى‌کند.

مثلا اگر سیم لختى که نیروى برق در آن جریان دارد در اینجا باشد، چه کسى‌حاضر است دستش را به آن بزند؟ هیچ کس. چرا؟ چون مى‌داند دست زدن همان و مرگ هم همان.

اگر انسان یقین کند که این عمل، ظاهر و باطن دارد؛ ظاهر آن طلا و نقره است و باطن آن آتش، هرگز مال مردم را نمى‌خورد.

دین علاوه بر ظاهر، باطن‌ها و پنهانى‌هاى اعمال را به ما مى‌شناساند.

بنابراین اگر دولت‌هاى جهان، دین را ترویج کنند قسمت زیادى از قوانین خود به خود اجرا مى‌شود.

عده زیادى از مردم اگر بدانند قانون راهنمایى و رانندگى، قانون شرع است، و نقض آن خلاف و گناه است و نتیجه گناه، آتش است، مرتکب خلاف نمى‌شوند.

آیه «اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمٰانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولٰئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ‌»[30] دراین باره است. امنیت در جامعه‌اى است، که اعضاى آن یکتا پرست باشند.

البته این آیه، قواى سه گانه را نفى نمى‌کند ولى چون در خفا، قانون شکنى براى مردم آسان است اگر بخواهیم بخشى از قوانین در خفا اجرا شود، باید ایمان را ترویج کنیم.

داستان یوسف و زلیخا، بهترین شاهد بر این سخن است؛ آن جا که یوسف گفت: «مَعٰاذَ اللّٰهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوٰایَ‌»[31]، همان قوه و قدرت ایمان بود. او با علم غیب و آگاهى کامل مى‌دانست که باطن این عمل آتش است. در سوره تکاثر مى‌خوانیم: «کَلاّٰ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ‌»[32] اگر علم یقین پیدا کنیم از همین جهان آتش را لمس کرده و مى‌بینیم.[33]

ج. تعدیل کننده غرایز:

خداوند به همه ما غریزه داده است، و این یک ضرورت در وجود ما است.

گمان نکنید غریزه به ضرر ما است. خشم و غضب نعمت است. اگر خشم و غضب نباشد، انسان طعمه درندگان مى‌شود. اگر شهوت نباشد نسل انسان قطع مى‌شود، اگر علاقه به ثروت نباشد تمدن از بین مى‌رود.

روزى عیسى بن مریم علیه السلام دید پیرمردى نهال مى‌کارد، گفت: «خدایا امید را از قلب این مرد بگیر.» پیرمرد نهال را رها کرد و در گوشه‌اى نشست. بعد دعا کرد

خدایا امید را به این پیرمرد بازگردان. دو مرتبه بلند شد و نهال را کاشت. حضرت مسیح علیه السلام سؤال کرد: «پیرمرد! چرا دو حال مختلف در تو دیدم‌؟»

گفت: «مشغول کاشتن بودم که با خود فکر کردم از کجا معلوم که من از این نهال بهره خواهم گرفت. پس آن را رها کردم. بعد فکر کردم شاید عمر من طولانى شود و من از این نهال بهره بگیرم. دوباره به نهال کارى‌مشغول شدم.»

امید مایه حیات است. هر یک از این غرائز اگر در مسیر خودش باشد خوب است. انسان مادى براى مال و مقام و منصب حد و مرزى قائل نیست. بنابراین مذهب و دین و اعتقاد به آخرت یکى از آثارش این است که خشم و شهوت را محدود مى‌کند و فردى روز عاشورا براى ملک رى، پسر پیغمبر را نمى‌کشد. تمام این‌ها به خاطر دورى از دین است.

اگر تعداد کشته‌هاى عراق در دوران صدام را حساب کنیم، شاید در طول چهارده قرن، غیر از حمله مغول این تعداد از مردم عراق کشته نشده باشند.

این نتیجه غریزه خشم و شهوت و مقام خواهى است. مذهب، اثرش این است که این غرایز را تعدیل مى‌کند.[34][35]

د. پرورش دهنده فضائل:

اگر بخواهید باغچه اى را آباد کنید ابتدا علف‌هاى هرز را از بین مى‌برید، بعد گل‌ها را مى‌کارید. در علم اخلاق کار اول را تخلیه و دومى را تحلیه مى‌نامند.

نفس ما به مزرعه‌اى شبیه است که در آن علف هرز زیادى روییده است.

باید علف‌هاى هرز را به وسیله تعدیل غرایز، تخلیه کرد. بعد از آن نوبت پرورش فضائل مى‌رسد و گلهاى عفت و عدالت خواهى و مانند آن کاشته مى‌شود. تمام این فضایل انسانى در سایه اعتقاد به خدا، وابستگى‌انسان به خدا و اعتقاد به این که بعد از دنیا، زندگى دیگرى هست پرورش مى‌یابد.

چرا بشر مى‌خواهد سقط جنین را قانونى کند؟! چون دچار بى‌عفتى است.

عفت گلى است که بستر آن، نفس دخترى است که از خدا بترسد. اگر ترس از خدا داشته باشد عفت در گلستان او رشد مى‌کند. آدم ثروتمند نیز هر روز بر ثروت خود نمى‌افزاید؛ بلکه مقدارى به دیگران مى‌دهد.[36][37]

نتیجه

از آنچه آمد این بدست می آید که برای داشتن زندگی متعادل در این جهان نیاز اساسی به دین و تعالیم آن می باشد و در غیر اینصورت انسان با بن بست های فکری عدیده ای روبرو می شود که قادر به حل آنها نیست. از اینرو باید به دنبال منبع درست و حقیقی دین در جهان باشد باشد.در جستجو کاوش در مفاهیم دین در بین ادیان اللهی تنها دین که پاسخگویی نیازهای فطری و غیر آن دین مبین اسلام است که در گفتار اندیشمندان اسلامی و غربی به آن پرداخته شده است و نمی توان نسخه غربی دین اکتفا کرد چون غالبا با موارد نقیضی روبرو است که در طول تاریخ فرهنگی و تمدنی غرب موارد متعددی از آن قابل مشاهده است.

 

 

 

[1]  - ابن فارس: مقاییس اللغة: ۳۱۹/۲، ماده دین.

[2]  - مودودى: المصطلحات الأربعة: ۱۲۴، ط دار التراث العربى مصر.

[3]  - مقاییس اللغة: ۳۱۹/۲.

[4]  - به سوره زمر آیه‌هاى: ۲، ۳، ۱۴ و ۶۵ مراجعه شود.

[5] سبحانی تبریزی، جعفر، مدخل مسائل جدید در علم کلام، جلد: ۲، صفحه: ۱۳۴، مؤسسه امام صادق علیه السلام، قم - ایران، 1382 ه.ش.

[6] سبحانی تبریزی، جعفر، مدخل مسائل جدید در علم کلام، جلد: ۲، صفحه: ۱۳۵، مؤسسه امام صادق علیه السلام، قم - ایران، 1382 ه.ش.

[7]  - المیزان: ۱۳۴/۲ و نیز ج ۲۰۲/۱۶، مرحوم استاد علاّمه طباطبایى در موارد دیگر نیز دین را با تعبیر دیگر تعریف کرده که روح همگى یکى است از باب نمونه به جلد ۳۹۳/۴ مراجعه بفرمایید.

[8]  - المیزان: ۱۳۴/۲ و نیز ج ۲۰۲/۱۶، مرحوم استاد علاّمه طباطبایى در موارد دیگر نیز دین را با تعبیر دیگر تعریف کرده که روح همگى یکى است از باب نمونه به جلد ۳۹۳/۴ مراجعه بفرمایید.

[9] سبحانی تبریزی، جعفر، مدخل مسائل جدید در علم کلام، جلد: ۲، صفحه: ۱۳۹، مؤسسه امام صادق علیه السلام، قم - ایران، 1382 ه.ش.

[10]  - حکمت، على اصغر: تاریخ ادیان، ص ۳-۲، ابن سینا، تهران ۱۳۴۲.

[11] سبحانی تبریزی، جعفر، مدخل مسائل جدید در علم کلام، جلد: ۲، صفحه: ۱۳۹، مؤسسه امام صادق علیه السلام، قم - ایران، 1382 ه.ش.

[12]  . به عبارت صریحتر: «تعقّل کامل در دین».

[13]  . و از تأکیدهایى که در کتاب و سنّت بر عقل و بهره‌مندى از آن شده است نیز غفلت مى‌ورزند.

[14] حکیمی م. (1383). مقام عقل (ص 318). دلیل ما.

[15]  . در فصل پیش مطالبى گذشت که تأیید سخنان این فصل است. و در اینجا مطالبى ذکر مى‌شود که تأکید بر آنهاست. با هم ملاحظه شود.

[16]  . «وسائل الشّیعة»، ج ۱۱، ص ۱۰.

[17] حکیمی م. (1388). خورشید مغرب (غیبت، انتظار، تکلیف) (ص 247). دلیل ما.

[18]  . مردم ما نمونه‌هاى این وضع را در دورۀ آن دو ملعون مطرود دیدند.

[19] حکیمی م. (1388). خورشید مغرب (غیبت، انتظار، تکلیف) (ص 248). دلیل ما.

[20] سبحانی تبریزی، جعفر، کاوشی در کلام و فقه، صفحه: ۱۵، مؤسسه امام صادق علیه السلام، قم - ایران، 1391 ه.ش.

[21] سبحانی تبریزی، جعفر، کاوشی در کلام و فقه، صفحه: ۱۶، مؤسسه امام صادق علیه السلام، قم - ایران، 1391 ه.ش.

[22]  . روم: ۳۰.

[23]  . همان.

[24] سبحانی تبریزی، جعفر، کاوشی در کلام و فقه، صفحه: ۱۸، مؤسسه امام صادق علیه السلام، قم - ایران، 1391 ه.ش.

[25] سبحانی تبریزی، جعفر، کاوشی در کلام و فقه، صفحه: ۱۹، مؤسسه امام صادق علیه السلام، قم - ایران، 1391 ه.ش.

[26] سبحانی تبریزی، جعفر، کاوشی در کلام و فقه، صفحه: ۲۰، مؤسسه امام صادق علیه السلام، قم - ایران، 1391 ه.ش.

[27]  . مدخل مسائل جدید در علم کلام، آیة‌اللّٰه العظمى سبحانى، ج ۳، ص ۲۲۱.

[28]  . همان، ص ۲۲۱، انتظار بشر از دین، جوادى آملى، ص ۴۳-\۴۱.

[29] . ص: ۲۶. «اى داود! ما تو را نماینده و خلیفه در زمین قرار دادیم، پس در میان مردم به حق داورى‌کن».

[30] . انعام: ۸۲؛ ترجمه: آنها که ایمان آوردند، و ایمان خود را با شرک و ستم نیالودند، ایمنى تنها از آنِ‌آنها است و آنها هدایت یافتگانند.

[31] . یوسف: ۲۳؛ ترجمه: پناه مى‌برم به خدا! او صاحب نعمت من است، مقام مرا گرامى داشته.

[32] . تکاثر: ۵؛ ترجمه: چنان نیست (که شما خیال مى‌کنید) اگر شما علم‌الیقین (به آخرت) داشتید (افزون‌طلبى شما را از خدا غافل نمى‌کرد).

[33] سبحانی تبریزی، جعفر، کاوشی در کلام و فقه، صفحه: ۲۳، مؤسسه امام صادق علیه السلام، قم - ایران، 1391 ه.ش.

[34]  . مدخل مسائل جدید در علم کلام، آیة‌اللّٰه العظمى سبحانى، ج ۳، ص ۲۲۳.

[35] سبحانی تبریزی، جعفر، کاوشی در کلام و فقه، صفحه: ۲۴، مؤسسه امام صادق علیه السلام، قم - ایران، 1391 ه.ش.

[36]  . همان، ص ۲۲۴.

[37] سبحانی تبریزی، جعفر، کاوشی در کلام و فقه، صفحه: ۲۵، مؤسسه امام صادق علیه السلام، قم - ایران، 1391 ه.ش.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی