حقیقت روح و ابزار بودن بدن
حقیقت روح و ابزار بودن بدن
این سخن از مسلّمات است که «شناخت حقیقى زندگى در گرو معرفت به حقیقت روح است» و تا انسان حقیقت روح را نشناسد، ممکن نیست بتواند ادامهى حیات روح را بعد از بدن یعنى در عالَم آخرت با بصیرت کامل بشناسد و به همین جهت باز تأکید مىکنیم معرفتنفس کلید معرفت حق و شناخت آخرت است و تا نفس را نشناسیم، مرگ- که دریچهاى به عالم غیب است- به عنوان یک مجهول و یک کابوسِ مبهم برایمان باقى خواهد ماند.
امام الموحّدین حضرت على (ع) مىفرمایند:
«عَجِبْتُ لِمَنْ یَنْشِدُ ضالَّتَهُ وَ قَدْ اضَلَّ نَفْسَهُ، فَلایَطْلُبُه»[1]
در شگفتم از کسى که به دنبال گمشده اش مىگردد تا بجوید، در حالىکه خود را گم کرده ولى در جستجوى آن نیست.
اینکه ما خود را در حین خواب- بدون این بدن- بینا و شنوا مىیابیم، دلیل بر آن است که نفس ناطقه ى انسان غیر از بدن او است و کلیه ى ادراکات مربوط به نفس است.[2] علاوه بر این به عنوان برهان عقلى نیز مى توان گفت که صِرف آنکه هرکس بدن خود را ادراک مى کند بهترین دلیل بر مغایرت نفس از بدن است؛ زیرا ادراک عبارت است از: «حضور مُدرَک نزد مُدرِک». مثلًا وقتى شما یک صندلى را احساس مى کنید، در واقع شما صورتى از این صندلى را در نزد خود دارید و آن صورت را درک مى کنید، در حالىکه آن صورت، غیر از شما است- چون شما آن را درک مىکنید- حال ملاحظه کنید که نفسِ انسان، بدن و تمام حرکات و فعالیتهاى بدن را درک مى کند و این دلیل است بر این که نفس، غیر از بدن و غیر از فعالیتهاى فیزیولوژیکى بدن است؛ یعنى نفس واقعیتى است جدا از بدن. چون همانطور که عرض شد «مدرِک، غیر از مدرَک است» و آن که درک مىکند همان نیست که درک مىشود.
سؤال: آیا با توجّه به اینکه نفس انسان حالات و قواى متکثّر دارد، مىتوان گفت که نفس مجموعهى این قوا و حالات است؟
جواب: خیر؛ زیرا در عین اینکه نفس داراى قواى مختلف، مثل شنوایى و بینایى است ولى ما همه ى آنها را به نفس خود نسبت مى دهیم، یعنى مى گوییم: «من دیدم» و «من شنیدم»؛ و در همهى این مراحل خود نفس بهعنوان یک موجود واحد در صحنه است.
انسان داراى نفس ناطقهاى است که کلیهى قواى جسمانى و نیروهاى نفسانى، مثل نموّ و تغذیه و حس و حرکت، همه و همه شئون و پرتو همان نفس است و نفس ناطقه حقیقت جامعى مى باشد که کلیه قواى آن در حیطه ى وجودش قرار گرفته اند و اوست که از نظر قدرتِ فکر و تعقّل، بهنام قوّهى عاقله و در مرتبهى تخیل بهنام قوّهى خیال و در مرتبه ى قوّه ى بینایى بیننده، و در مرتبه ى شنوایى، شنونده است؛ یعنى یک حقیقت است که در هر شرایط و موطنى بر اساس آن موطن، ظهور مى کند و به همین جهت هم شما مىگویید «من دیدم» یعنى بینایى را به خودتان نسبت مىدهید.
انسان؛ از تنگناى بدن تا فراخناى قرب الهى ؛ ص41
[1] ( 1)- تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص 233.
[2] ( 1)- به نکته دوم از کتاب« ده نکته از معرفت نفس» از همین مولف رجوع شود.
- ۰۲/۰۹/۲۰