ایمان، نشانۀ صلاح و رستگارى
قرآن مجید در آیۀ ۶۲ از سورۀ بقره، قاعدهاى براى مؤمنین و نشانۀ صلاح و رستگارى مطلق را بیان فرموده است.[1]
آى مسلمانى که مىگویى من مؤمن به خدایم و بهشت مال من است! آى کسانى که یهودى هستید و ادّعا مىکنید اولیاى خدا ماییم و حقّ حکومت بر همه داریم، یهود که حریص بر دنیایند.[2]
پولپرست جاهطلب. آى نصارى که مىگویید ما اولادهاى خداییم! آنها هم مغرورند و مىگویند ماییم که بهشت ملک طلق ماست[3] صابئین، اصناف غیر خداپرستان نیز همچنین.
قرآن مجید به همه خطاب مىفرماید که ایمان به زبان آورید. یهودیان! نصرانیان! صابئین! راه نجات این است: هرکس ایمان قلبى به خدا آورد و دلش با خدا باشد نه زبان، اگر دل با خدا باشد راستى براى حق خاشع مىشود. خودبینى و خودخواهى دیگر در کار نیست. دل به پروردگار مربوط مىشود: آمَنَ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ. ایمان به قیامت بیاورد نسبت به بازخواست و مسؤولیّت فردایش معتقد باشد، محال است کسى مسؤولیّت آخرت را باور داشته باشد و مرتکب جنایت شود.
شنیدهاید حضرت سجّاد علیه السّلام سوار بر شتر بود. شتر، حضرت را معطّل کرد. امام تازیانه را بلند کرد ولى دستش را پایین آورد و فرمود: «لو لا خوف القصاص»[4] ؛ یعنى مىترسم تازیانه را به این حیوان بزنم و فردا از من بازخواست کنند که علىّ بن الحسین! چرا حیوان را زدى؟ به چه حقّى؛ زیرا هموزن ذرّه به حساب مىآید.[5]
اگر ایمان به قیامت در دلى آمد، محال است از روى بىاعتنایى از او گناه سربزند ... إِلاَّ اللَّمَمَ...[6] مگر تصادفا از او گناهى سرزند. آنوقت پشت سرش سوز و گداز دارد. نالهها و گریهها براى گناهى که کرده است، دارد. رستگارى، مال ایمان است.
خوف و ترس براى مؤمن نیست. اینها مال ایمان است نه اسلام. داستانى بگویم.[7]
رسوایى ثعلبه به خاطر یک لغزش
در کتاب روضة الانوار، محقّق سبزوارى رحمه اللّه داستانى طولانى ذکر کرده که خلاصۀ آن چنین است:
«در صدر اسلام و زمان رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله چون همۀ مسلمانان نمىتوانستند در جبهۀ جنگ حاضر شوند و وضع معیشت اهل و عیالشان مختل مىشد، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله عقد برادرى میان هر دو نفرى که مناسبتى بینشان بود، مىبست تا وقتى یکى به جبهۀ جنگ مىرود، آن دیگرى مواظب وضع عیال و ادارۀ معیشتش باشد. در غزوۀ تبوک دو نفر به نام سعید بن عبد الرحمن و ثعلبۀ انصارى با هم برادر شدند.
سعید همراه رسول خدا به جبهه رفت و ثعلبه ماند تا ادارۀ زندگى خودش و رفیقش را عهدهدار شود. روزها دم در مىآمد و از پشت پرده از عیال رفیقش حاجتش را مىپرسید و احتیاجاتش را تأمین مىکرد. روزى ناگهان چشم ثعلبه به آن زن رفیقش افتاد و نتوانست خودش را کنترل کند دست به سوى او دراز کرد. زن عفیفه تا دید ثعلبه به خیال خیانت افتاده است، به او نهیب زد: واى بر تو! برادرت رفته جانش را در راه خدا نثار کند و تو به زنش که به دست تو سپردهاند، به زن برادرت مىخواهى خیانت کنى؟
ثعلبه، مؤمن است، تصادفى گناهى مرتکب مىشود. این جملهاى که زن گفت مانند تیرى بود که به دل ثعلبه خورد. ایمان دارد به خدا، علاقهمند است. او را حاضر مىبیند.
اگر گناهى کرد از روى غفلت و تصادفى بوده است. ثعلبه سر به صحرا گذاشت و در کوههاى مدینه استغفارها، توبه و انابهها دارد.
اجمالا پس از برگشت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و یارانش از جنگ، سعید هم به خانه آمد و احوال ثعلبه را پرسید. زن گفت: همه روزه مىآمد و احتیاجات ما را رفع مىکرد تا یک روز قصد خیانت کرد و من او را نهیب دادم. گریان و نالان رفت و شنیدهام سر به صحرا گذاشته در کوهها سرگرم توبه و انابه است.
قصد گناه اینطور بلا به سرش مىآورد. سعید دنبالش رفت و دید در برابر آفتاب سوزان روى سنگهاى داغ، گریان و نالان است. برایش رقّت کرد و گفت برادر! چه بر سرت آمده؟ گفت: روسیاهم. گناهم بزرگ است (البتّه قصد گناه کرده بود و گناه کبیره مرتکب نشده بود).
سعید گفت: برخیز تا خدمت پیغمبر برویم برایت استغفار کند و خدا تو را بیامرزد.
ثعلبه گفت: اینطور نمىآیم چون گناهکار و رو سیاهم، پس اوّل دستم را ببند و سپس مانند بردۀ گریزپا ریسمانى به گردنم بینداز و مرا کشانکشان ببر.
او را با همین وضع به شهر آورد. در اثناى راه هرکس به او مىرسید، روى برمىگردانید. دخترش رو به او آورد و گفت: پدر! این چه رسوایى است که به بار آوردهاى؟ گفت: رسوایى گناه است. من روسیاهم، گنهکارم. دخترش هم همراهش آمد.
در این روایت دارد که این خبر به امیر المؤمنین على علیه السّلام رسید، حضرت او را نهیب داد و فرمود: آیا نمىدانى کسى که به جبهۀ جنگ در راه خدا مىرود، نزد خدا محترم است، آبرو دارد، با زن او چه کردى؟ چه قصد بدى کردى؟
به خانۀ پیغمبر رسیدند و به عرض مبارکش رسانیدند که ثعلبه آمده و گنهکار است، مىخواهد برایش استغفار فرمایید. رسول خدا از او گناهش را پرسید، جریانش را ذکر کرد؛ چهرۀ مبارک پیغمبر درهم رفت و به او فرمود: برو و نفرمود خدا تو را آمرزید.
خلاصه، پیغمبر به ثعلبه فرمود: «برگرد، منتظرم خدا چه وحى مىفرماید». گناه بزرگ است؛ چون مخالفت پروردگار عظیم است. ثعلبه دوباره به جایش برگشت و در برابر آفتاب سوزان، نالهها و گریهها داشت. مىگفت: «پروردگارا! اگر مرا آمرزیدى به پیغمبرت خبر ده مرا بشارت دهد و اگر نمىآمرزى، آتشى بفرست تا مرا بسوزاند».[8]
طولى نکشید که آیۀ قرآن در پذیرفتن توبهاش نازل شد.[9]
پیامبر فرمود: «یا على! ثعلبه کجاست؟».
عرض کرد: «در کوههاى مدینه است».
پیامبر فرمود: «او را بشارت بده که خدا او را آمرزید».
حضرت على علیه السّلام هم آمد و او را بشارت داد و به شهر آورد. آن شب در مسجد در نماز عشاى پیغمبر شرکت کرد. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در نماز پس از حمد، سورۀ تکاثر را تلاوت فرمود. آیات ترساننده که راستى انسان را مىلرزاند. بالأخره دل صیقلىشدۀ ثعلبه، تاب شنیدن آیات عذاب را نداشت، صیحهاى زد و افتاد. پس از نماز، اطرافش جمع شدند و او را تکان دادند امّا دیدند او مرده است.[10]
خوش به سعادتش که پس از توبه و پاک شدن، به رحمت خدا رفت. دلش به قدرى رقیق شده بود که تاب شنیدن آیۀ عذاب را ندارد.[11]
[1] إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هٰادُوا وَ النَّصٰارىٰ وَ الصّٰابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ بقره: ۶۲.
[2] ... لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النّٰاسِ عَلىٰ حَیٰاةٍ وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا... بقره: ۹۶.
[3] ... نَحْنُ أَبْنٰاءُ اللّٰهِ وَ أَحِبّٰاؤُهُ... مائده: ۱۸.
[4] بحار الأنوار: ۹۱/۴۶.
[5] وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ زلزال: ۸.
[6] نجم: ۳۲.
[7] دستغیب، عبدالحسین، ایمان، صفحه: ۱۷۹، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم. دفتر انتشارات اسلامی، قم - ایران، 1387 ه.ش.
[8] دستغیب، عبدالحسین، ایمان، صفحه: ۱۸۱، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم. دفتر انتشارات اسلامی، قم - ایران، 1387 ه.ش.
[9] وَ الَّذِینَ إِذٰا فَعَلُوا فٰاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللّٰهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّٰهُ وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلىٰ مٰا فَعَلُوا وَ هُمْ یَعْلَمُونَ * أُولٰئِکَ جَزٰاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ... آل عمران: ۱۳۵-۱۳۶.
[10] دستغیب، عبدالحسین، ایمان، صفحه: ۱۸۲، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم. دفتر انتشارات اسلامی، قم - ایران، 1387 ه.ش.
[11] دستغیب، عبدالحسین، ایمان، صفحه: ۱۸۲، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم. دفتر انتشارات اسلامی، قم - ایران، 1387 ه.ش.
- ۰۲/۰۵/۱۷